English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 43 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
imperium U حق حاکمیت مطلقه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
sovereignty U حق حاکمیت
sovereignty U حاکمیت
supremacy U حاکمیت
condominium U حاکمیت مشترک
jurisdication U صلاحیت حاکمیت
national sovereignty U حاکمیت ملی
air suprmacy U حاکمیت هوایی
territorial sovereignty U حاکمیت ارضی
condominiums U حاکمیت مشترک
divorcee U زن مطلقه
divorcee U مطلقه
divorcees U زن مطلقه
divorced woman U مطلقه
divorcees U مطلقه
soverignty of the consumer U حاکمیت مصرف کننده
consumer sovereignty U حاکمیت مصرف کننده
despotic rule U حکومت مطلقه
absolute monarchy U سلطنت مطلقه
caesarism U حکومت مطلقه
imperium U قدرت مطلقه
absolutism U طریقه مطلقه
despotism U حکومت مطلقه
independent U دارای قدرت مطلقه
monarchy U سلطنت مطلقه رژیم سلطنتی
monarchies U سلطنت مطلقه رژیم سلطنتی
monarchy absolute U حکومت سلطنتی مطلقه واستبدادی
totalitarian U دارای حکومت مطلقه ودیکتاتوری
sovereignty U پادشاهی و سلطنت وفرمانروایی حاکمیت و سیادت و سلطه
suzerain U اختیار دار کشور حکومت مطلقه
absolutism U حکومت مطلقه اعتقاد به قادر علی الاطلاق
autonomy U خودمختاری حاکمیت ملی مبنی براستقلال اقتصادی و سیاسی خودگردانی
supremacy U برتری کامل قوا سیادت جنگی یا نظامی حاکمیت بر میدان نبرد
constitutionalism U اعتقاد به حقانیت حکومت مشروطه اعنقاد به لزوم حاکمیت قانون اساسی
condominiums U اعمال حاکمیت مشترک دو یا چند کشور بریک سرزمین را به نحو اشاعه گویند
condominium U اعمال حاکمیت مشترک دو یا چند کشور بریک سرزمین را به نحو اشاعه گویند
interventions U هر عملی که ازناحیه یک دولت صادر شده نتیجه ان تزلزل حاکمیت واستقلال داخلی و خارجی کشور دیگری باشد
intervention U هر عملی که ازناحیه یک دولت صادر شده نتیجه ان تزلزل حاکمیت واستقلال داخلی و خارجی کشور دیگری باشد
secession U تجزیه جدایی یک قسمت از خاک کشور و خروج ان از حاکمیت کشور منفصل منه
totalitarianize U تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
dictatorship U این لفظ را مارکس به شکل دیکتاتوری پرولتاریاdictatorship prolotarian به کار برده است که مفهوم ان " حکومت مطلقه طبقه رنجبر یا کارگر " میباشد
dictatorships U این لفظ را مارکس به شکل دیکتاتوری پرولتاریاdictatorship prolotarian به کار برده است که مفهوم ان " حکومت مطلقه طبقه رنجبر یا کارگر " میباشد
defacto recognition U شناسایی دوفاکتو شناسایی سیاسی کشوری که عملا" مستقل ودارای حق حاکمیت است ولی به عللی نمیتواند یا نمیخواهد به تعهدات بین المللی خود
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com