English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (31 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
gain U حصول تحصیل منفعت کردن
gained U حصول تحصیل منفعت کردن
gains U حصول تحصیل منفعت کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
retrieves U اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
retrieved U اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
retrieve U اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
to make a profit U منفعت کردن
profit U سود بردن منفعت کردن
profited U سود بردن منفعت کردن
profits U سود بردن منفعت کردن
achieve تحصیل کردن
earns U تحصیل کردن
earned U تحصیل کردن
earn U تحصیل کردن
to study for the bar U تحصیل حقوق کردن
to leave school U ترک تحصیل کردن
toi mug at U سخت تحصیل کردن
to obtain permission U تحصیل اجازه کردن
to study persian U زبان فارسی تحصیل کردن
wins U بدست اوردن تحصیل کردن
grafts U از راه نادرستی تحصیل کردن
grafted U از راه نادرستی تحصیل کردن
graft U از راه نادرستی تحصیل کردن
win U بدست اوردن تحصیل کردن
etymologize U تحصیل علم اشتقاق کردن
achieving U تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieves U تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieved U تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
minor U در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن کماد
procured U تحصیل کردن جاکشی کردن
study U تحصیل کردن مطالعه کردن
get U حاصل کردن تحصیل کردن
studying U تحصیل کردن مطالعه کردن
getting U حاصل کردن تحصیل کردن
studies U تحصیل کردن مطالعه کردن
procuring U تحصیل کردن جاکشی کردن
procures U تحصیل کردن جاکشی کردن
procure U تحصیل کردن جاکشی کردن
gets U حاصل کردن تحصیل کردن
recovery U حصول
gained U حصول
recoveries U حصول
reaching U حصول
reaches U حصول
reach U حصول
gain U حصول
reached U حصول
gains U حصول
procuration U حصول
procuance U حصول
obtainable U قابل حصول
acquirable U قابل حصول
procurable U قابل حصول
unachievable U غیرقابل حصول
get at able U قابل حصول
access U وسیله حصول
accessing U وسیله حصول
attainment U حصول اکتساب
attainments U حصول اکتساب
attainability U قابلیت حصول
accessed U وسیله حصول
accesses U وسیله حصول
use and occupation U عنوان دعوی که مالک علیه مستاجری که پس از انقضاء مدت اجاره ازملک استیفاء منفعت کردن به منظور مطالبه اجرت المثل این انتفاع و تصرف اقامه میکند
unobtainable U بدست نیامدنی نایافتنی غیرقابل حصول
characteristic strength U مقاومتی که احتمال عدم حصول واقعی ان ضعیف میباشد
for the benefit of U به منفعت او
gainless U بی منفعت
gain U منفعت
pay off U منفعت
usufruct U منفعت
benefit منفعت
gained U منفعت
benefiting U : منفعت
inutile U بی منفعت
benefited U : منفعت
benefited U منفعت
utility U منفعت
in aid of U به منفعت
benefiting U منفعت
to for or on behoof of U به منفعت
profited U منفعت
gains U منفعت
gainful U پر منفعت
benefit U منفعت
gainful U با منفعت
profit U منفعت
profits U منفعت
best power mixture U نسبت متناسب مخلوط سوخت و هوا برای حصول حداکثرقدرت
nympholepsy U جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول
profited U منفعت بردن
profited U فایده منفعت
gainfulness U پر منفعت بودن
profit U فایده منفعت
arbitrage U معامله با منفعت
profits U فایده منفعت
profits U منفعت بردن
profit U منفعت بردن
social benefit U منفعت اجتماعی
loss and gain U ضرر و منفعت
contingent profit U منفعت احتمالی
usufruct U منفعت مال
reasonable advantage U منفعت عقلائی
legitimate advantage U منفعت مشروع
reasonable profit U منفعت عقلایی
cost benefit analysis U تحلیل هزینه و منفعت
best economy mixture U نسبت متناسب سوخت و بنزین در موتورهای پیستونی جهت حصول بیشترین برد پروازی
pay dirt U تحقیقات واکتشافات با ارزش ومفید منفعت
What was your net profit? U خرج دررفته چقدر منفعت کردی ؟
strike U اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strikes U اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
It is never too late to mend. U هر کجا که جلوی ضرر رابگیری منفعت است
study U تحصیل
acquirement U تحصیل
acquistion U تحصیل
securement U تحصیل
studying U تحصیل
acquisitions U تحصیل
obtaining U تحصیل
achievement U تحصیل
studies U تحصیل
acquisition U تحصیل
schooling U تحصیل
achievements U تحصیل
educated U تحصیل کرده
nonresident U تحصیل مکاتباتی
s.for study U میل به تحصیل
getting U تحصیل شده
schools U تحصیل در مدرسه
recovery U تحصیل چیزی
school U تحصیل در مدرسه
recoveries U تحصیل چیزی
school age U سن آغاز تحصیل
school age U سالهای تحصیل
get U تحصیل شده
s.for study U ذوق تحصیل
he applied him self to study U مشغول تحصیل شد
impetration U تحصیل بدرخواست
self taught U تحصیل کرده
securer U تحصیل کننده
graduation U فراغت از تحصیل
schoolfellow U تعلیم تحصیل
gets U تحصیل شده
procuration U تحصیل چیزی خرید
serendipity U تحصیل نعمت غیرمترقبه
clerisy U طبقه تحصیل کرده
school drop out U ترک تحصیل کرده
cultured U مهذب تحصیل کرده
degrees U دیپلم یا درجه تحصیل
degree U دیپلم یا درجه تحصیل
scoolable U مشغول تحصیل اجباری
studiousness U عشق بخواندن یا تحصیل
procuance U تحصیل چیزی خرید
schoolable U مشمول تحصیل اجباری
earned income U درامد تحصیل شده
ineducable U غیر قابل تحصیل
availability U سهولت و امکان تحصیل اعتبار
dropout U کسی که ترک تحصیل میکند
yuppie U جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
yuppies U جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
my unwillingness to study U بی میلی من نسبت بتحصیل بیزازی من از تحصیل
school and college ability test آزمون توانایی تحصیل درمدرسه و دانشگاه
To neglect ones studies . U از تحصیل خود غافل ماندن ( شدن )
convocation U جشن پایان تحصیل جمعی دانشجویان
homecoming U عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل
homecomings U عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل
academia U حیطه ای از فعالیت ها و کار مرتبط با تحصیل در دانشگاه
alumni U پسریامردیکه دراموزشگاهی تحصیل کرده وازانجافارغ التحصیل شده
graft U پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست
grafted U پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست
grafts U پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست
cost plus pricing U تعیین قیمت فروش با افزودن ضریب مخصوص منفعت به قیمت تمام شده
safe conduct U سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe-conducts U سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe conducts U سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
co ed U دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
co-ed U دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
co-eds U دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com