English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
aftercrop U حصاد دوم دوباره حاصل دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
revives U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
reeducate U دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
production U حاصل دادن
productions U حاصل دادن
cropped U حاصل دادن چینه دان
crop U حاصل دادن چینه دان
crops U حاصل دادن چینه دان
submarginal land U زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
rendered U دوباره دادن
renders U دوباره دادن
render U دوباره دادن
repiece U دوباره سر هم دادن
damping vane U پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
repeats U دوباره انجام دادن
embolden U دوباره نیرو دادن
reorganized U دوباره سازمان دادن
reorganising U دوباره سازمان دادن
regorge U دوباره قورت دادن
redeliver U دوباره تحویل دادن
reorganizing U دوباره سازمان دادن
reanimate U دوباره نیرو دادن
reorganizes U دوباره سازمان دادن
countenance [encourage] U دوباره نیرو دادن
reorganize U دوباره سازمان دادن
elate U دوباره نیرو دادن
repeat U دوباره انجام دادن
hearten U دوباره نیرو دادن
encourage U دوباره نیرو دادن
reorder U دوباره سفارش دادن
reanimate U دوباره نیرو دادن
redone U دوباره انجام دادن
reworked U دوباره انجام دادن
reassured U دوباره اطمینان دادن
reworking U دوباره انجام دادن
reorganised U دوباره سازمان دادن
redo U دوباره انجام دادن
reassures U دوباره اطمینان دادن
reworks U دوباره انجام دادن
rework U دوباره انجام دادن
redoing U دوباره انجام دادن
reassure U دوباره اطمینان دادن
reorganises U دوباره سازمان دادن
redoes U دوباره انجام دادن
redid U دوباره انجام دادن
skim U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
re lay U دوباره گذاردن یا قرار دادن
reassure U دوباره قوت قلب دادن
reassured U دوباره قوت قلب دادن
make over U انتقال دادن دوباره ساختن
reassures U دوباره قوت قلب دادن
to make over U انتقال دادن دوباره ساختن
reappraised U دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
reappraises U دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
reappraising U دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
reappraise U دوباره مورد ملاحظه قرار دادن
rethinks U دوباره مورد تفکر قرار دادن
rethinking U دوباره مورد تفکر قرار دادن
rethink U دوباره مورد تفکر قرار دادن
rethought U دوباره مورد تفکر قرار دادن
pick up <idiom> U ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
unregenerate U دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
reship U دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن
unregenerated U دوباره بنانشده دوباره تولید نشده گناهکار
regains U دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regain U دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regaining U دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regained U دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
looped U تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
loop U تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
loops U تابع یا مجموعه دستورات در برنامه کامپیوتر که دوباره و دوباره تکرار می شوند تا آزمایشی نشان دهد که به شرط مط لوب رسید و یا برنامه کامل شود
reopened U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening U دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
redintegrate U دوباره درست کردن دوباره بر قرار کردن
yielded U حاصل
perquisites U حاصل
outgrowth U حاصل
yields U حاصل
outgrwth U حاصل
adnate U حاصل
products U حاصل
deserted <adj.> U بی حاصل
bleak <adj.> U بی حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> U بی حاصل
fruitage U حاصل
barren <adj.> U بی حاصل
unfruitful U بی حاصل
upshot U حاصل
nonproductive U بی حاصل
payoffs U حاصل
payoff U حاصل
desolate <adj.> U بی حاصل
yield U حاصل
infertile U بی حاصل
resulting U حاصل
unutilized U بی حاصل
resuming U حاصل
outcome U حاصل
product U حاصل
resulted U حاصل
resume U حاصل
outcomes U حاصل
result U حاصل
resumed U حاصل
resumes U حاصل
perquisite U حاصل
heir U ارث بر حاصل
pinguid U حاصل خیز
sums U حاصل جمع
proceeds U حاصل فروش
yield U محصول حاصل
growth U اثر حاصل
acquire حاصل کردن
barren U بی ثمر بی حاصل
growths U اثر حاصل
throughput U حاصل کار
earning yield U حاصل عواید
yielded U محصول حاصل
yields U محصول حاصل
sum U حاصل جمع
amount U حاصل جمع
paper blockade U محاصره بی حاصل
steam fog U مه حاصل از بخار اب
total U حاصل جمع
totaled U حاصل جمع
to be derived U حاصل شدن
redemption yield U حاصل بازخرید
productive U مولد پر حاصل
products U حاصل حاصلضرب
product U حاصل ضرب
total U کل [حاصل جمع]
partial products U حاصل ضربهای جز
amount U کل [حاصل جمع]
gleby U حاصل خیز
result of the negotiations U حاصل مذاکرات
negotiation outcome U حاصل مذاکرات
negotiation result U حاصل مذاکرات
karma U حاصل کردارانسان
product U حاصل حاصلضرب
nonproductive labor U کار بی حاصل
cabonic U حاصل از کربن
gets U حاصل کردن
yielder U حاصل دهنده
get U حاصل کردن
fattens U حاصل خیزکردن
getting U حاصل کردن
products U حاصل ضرب
affords U حاصل کردن
foodful U حاصل خیز
affording U حاصل کردن
totalled U حاصل جمع
sum U کل [حاصل جمع]
afforded U حاصل کردن
totalling U حاصل جمع
totals U حاصل جمع
fattened U حاصل خیزکردن
feracious U حاصل خیز
feracity U حاصل خیزی
totaling U حاصل جمع
afford U حاصل کردن
fatten U حاصل خیزکردن
emblements U حاصل زمین
go to rack and ruin <idiom> U نتیجه بد حاصل کردن
sterilising U بی بار یا بی حاصل کردن
capital bonus U سود حاصل از سرمایه
hot shorteness U شکنندگی حاصل از گرما
sideways sum U حاصل جمع یک وری
come to an agreement U توافق حاصل کردن
sterilize U بی بار یا بی حاصل کردن
earth pressure U فشار حاصل از خاک
eagre U موج حاصل از جذر و مد
bead U دانههای حاصل ازجوشکاری
overcrop U زیاد حاصل برداشتن از
fogbow U رنگین کمان حاصل از مه
sterilised U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises U بی بار یا بی حاصل کردن
sheer U انحراف حاصل کردن
mould line U خط حاصل از تلاقی دو سطح
look in on <idiom> U تماس حاصل کردن
sterilized U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing U بی بار یا بی حاصل کردن
gains from trade U منافع حاصل از تجارت
beads U دانههای حاصل ازجوشکاری
lysate U حاصل تجزیه سلولی
sea foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
deflationary gap U فاصله حاصل از رکود
beach foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
spume U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
resultant U حاصل منتج شونده
acquiring U حاصل کردن اندوختن
wave pressure U فشار حاصل از موج
acquires U حاصل کردن اندوختن
aftercrop U حاصل دوم باره
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com