Perdic | حسابی جشن گرفتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (3 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	to have a binge U	حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
	to have a spree U	حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
	to be on the razzle U	حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	averaged U	میانگین حسابی متوسط حسابی
	averages U	میانگین حسابی متوسط حسابی
	average U	میانگین حسابی متوسط حسابی
	averaging U	میانگین حسابی متوسط حسابی
	arithmetic mean U	میانگین حسابی متوسط حسابی
	arithmetic expression U	عبارت حسابی دستورالعمل حسابی
	incalculability U	بی حسابی
	arithmetic U	حسابی
	pursang U	حسابی
	pitched U	حسابی
	arithmetical U	حسابی
	calculative U	حسابی
	smack dab U	حسابی
	thorough paced U	حسابی
	square U	منظم حسابی
	arithmetic check U	مقابله حسابی
	arithmetic mean U	میانگین حسابی
	arithmetic method U	روش حسابی
	aregular cook U	اشپز حسابی
	areal cook U	یک اشپز حسابی
	mean square U	یک مربع حسابی
	squared U	منظم حسابی
	squares U	منظم حسابی
	roundly U	بطور حسابی
	simple mean U	میانگین حسابی
	arithmetic U	حسابی حسابگر
	squaring U	منظم حسابی
	arithmetic expression U	مبین حسابی
	well got up U	پاکیزه حسابی
	arithmetic operation U	عملیات حسابی
	arithmetic operation U	عمل حسابی
	arithmetic series U	سریهای حسابی
	arithmetic register U	ثبات حسابی
	arithmetic relation U	رابطه حسابی
	arithmetic statement U	حکم حسابی
	arithmetic instruction U	دستورالعمل حسابی
	arithmetic progression U	تصاعد حسابی
	He thrashed his son soundly . U	پسرش را حسابی کتک زد
	dishonoring U	بد حسابی عدم پرداخت
	dishonored U	بد حسابی عدم پرداخت
	roll out the red carpet <idiom> U	حسابی پذیرایی کردن
	now you're talking U	این شدحرف حسابی
	to talk sense U	حرف حسابی زدن
	Put on some decent clothes. U	یک لباس حسابی تنت کن
	arithmetic sequence U	تصاعد حسابی [ریاضی]
	dishonours U	بد حسابی عدم پرداخت
	dishonouring U	بد حسابی عدم پرداخت
	dishonoured U	بد حسابی عدم پرداخت
	dishonour U	بد حسابی عدم پرداخت
	dishonors U	بد حسابی عدم پرداخت
	To pay someone handsomely. U	به کسی پ؟ ؟ حسابی دادن
	He is a habitual defaulter. U	آدم بد حسابی است
	arithmetic function U	تابع حسابی [ریاضی]
	number-theoretic function U	تابع حسابی [ریاضی]
	arithmetic shift U	تغییر مکان حسابی
	he is no less than a gambler U	قمارباز حسابی است
	Now you are talking. That makes sense. U	حالااین شد یک حرف حسابی
	i have caught a thorough chill U	سرمای حسابی خورده ام
	arithmetical function U	تابع حسابی [ریاضی]
	arithmetic operator U	نشان حسابی عملگر ریاضی
	lay into a person U	کسی را کتک حسابی زدن
	She gave us quite a decent dinner. U	یک شام خیلی حسابی به ماداد
	not on any account U	اصلا روی هیچ حسابی
	He always pays on the nail. U	آدم خوش حسابی است
	I was totally tongue-tied. U	زبانم حسابی بند آمد
	do something to one's hearts's content U	کاری را حسابی انجام دادن
	to play up U	درست و حسابی بازی کردن
	He is a decent fellow(guy,chap) U	طرف آدم حسابی است
	My good fello,why didnt you tell me? U	آخر مرد حسابی چرا به من نگفتی ؟
	He threatened to thrash the life out of me. U	مرا به یک کتک حسابی تهدید کرد
	You wouldnt be here if you had any sense U	اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
	detailed U	حسابی که همه موضوعات را لیست میکند
	We dont have qualified personnel in this company. U	دراین شرکت آدم حسابی نداریم
	We had a nice long walk today. U	امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
	This dress is quite the thing. U	این لباس چیز حسابی است
	Give the room a good clean. U	اتاق را حسابی جمع وجور کردن
	We are quits. We are even. U	دیگر با هم حسابی نداریم (نه بدهکارنه بستانکار )
	variance U	میانگین حسابی توان دوم انحرافات از مقدارمتوسط
	budget account	حسابی در فروشگاه که وجه خرید اجناس و...به آن واریز می شود
	debt of honour U	بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
	to take medical advice U	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
	slag U	کفه گرفتن تفاله گرفتن
	take in <idiom> U	زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
	to seal up U	درز گرفتن کاغذ گرفتن
	gripped U	طرز گرفتن وسیله گرفتن
	clam U	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
	clams U	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
	calebrate U	جشن گرفتن عید گرفتن
	gripping U	طرز گرفتن وسیله گرفتن
	grip U	طرز گرفتن وسیله گرفتن
	grips U	طرز گرفتن وسیله گرفتن
	root mean square U	ریشه دوم میانگین حسابی توانهای دوم همه مقادیرممکن یک تابع
	operates U	از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
	operated U	از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
	operate U	از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
	centroid U	در مختصات هندسی نقطهای که مختصات ان میانگین حسابی مختصات همه نقاط ان شکل است
	arithmetic register U	ثبات حسابی ثبات محاسباتی
	arithmetic instruction U	دستورالعمل محاسباتی دستورالعمل حسابی
	To tell some one his fortune . U	برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
	retaken U	پس گرفتن
	detracted U	گرفتن
	to take one's stand U	جا گرفتن
	detracting U	گرفتن
	seize U	گرفتن
	seized U	گرفتن
	to take fast hold of U	گرفتن
	seizes U	گرفتن
	detracts U	گرفتن
	retake U	پس گرفتن
	reclaimed U	پس گرفتن
	lutes U	گل گرفتن
	resuming U	از سر گرفتن
	resumes U	از سر گرفتن
	reclaims U	پس گرفتن
	takes U	گرفتن
	take U	گرفتن
	blind U	گرفتن
	lute U	گل گرفتن
	retaking U	پس گرفتن
	reclaim U	پس گرفتن
	blinds U	گرفتن
	wive U	زن گرفتن
	retakes U	پس گرفتن
	resumed U	از سر گرفتن
	to take up U	گرفتن
	reclaiming U	پس گرفتن
	resume U	از سر گرفتن
	to whisk away or off U	گرفتن
	tong U	گرفتن
	unsay U	پس گرفتن
	blinded U	گرفتن
	detract U	گرفتن
	deglutinate U	گرفتن
	tithe U	ده یک گرفتن از
	raclaim U	پس گرفتن
	grab U	گرفتن
	grabbed U	گرفتن
	grabbing U	گرفتن
	holds U	گرفتن
	grabs U	گرفتن
	to addict oneself U	خو گرفتن
	catch U	گرفتن
	to begin again	از سر گرفتن
	to break in U	گرفتن
	to bring to a stop U	را گرفتن
	to put a stop to U	را گرفتن
	tithes U	ده یک گرفتن از
	capture U	گرفتن
	captures U	گرفتن
	catch on U	گرفتن
	despumate U	کف گرفتن از
	devest U	گرفتن
	withdrawals U	پس گرفتن
	withdrawal U	پس گرفتن
	disesteem U	کم گرفتن
	false grip U	گرفتن
	get at U	گرفتن
	inclasp U	در بر گرفتن
	indwell U	جا گرفتن
	infold U	در بر گرفتن
	lay to heart U	به دل گرفتن
	capturing U	گرفتن
	obturate U	گرفتن
	adeem U	پس گرفتن
	to call back U	پس گرفتن
	to catch a fly U	بل گرفتن
	to lay a wager U	گرفتن
	overtake U	گرفتن
	resumption U	از سر گرفتن
	recapturing U	پس گرفتن
	recaptures U	پس گرفتن
	recaptured U	پس گرفتن
	recapture U	پس گرفتن
	reoccupy U	از سر گرفتن
	situate U	جا گرفتن
	situates U	جا گرفتن
	to shut off U	را گرفتن
	situating U	جا گرفتن
	to station oneself U	جا گرفتن
	corks U	گرفتن
	cork U	گرفتن
	overtaken U	گرفتن
	to hunt out U	گرفتن
	overtakes U	گرفتن
	to catch on U	گرفتن
	to draw back U	پس گرفتن
	skims U	گرفتن کف
	skims U	کف گرفتن از
	encumber U	گرفتن
	encumbered U	گرفتن
	encumbering U	گرفتن
	encumbers U	گرفتن
	skimmed U	گرفتن کف
	skimmed U	کف گرفتن از
	to get at U	گرفتن
	skim U	گرفتن کف
	withdraw U	پس گرفتن
	withdraws U	پس گرفتن
	skim U	کف گرفتن از
	to take a wife U	زن گرفتن