Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
the bill defined his powers
U
حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
isocratic
U
دارای اختیارات برابر که دران اختیارات سیاسی همه کس یکسان است
ultra vires
U
تجاوز از حدود اختیارات
ultra vires
U
خارج از حدود اختیارات قانونی
ultra vires
U
بیش از حدود اختیارات قانونی
isocracy
U
حکومتی که اختیارات سیاسی همه دران یکسان است
therabout
U
دران حدود
thereabout
U
دران حدود
versailles treaty
U
گردید
his parentage isunknown
U
اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
one aircraft was shot down
U
سرنگون گردید
kaldor criterion
U
مطرح گردید
the secret will open to me
U
خواهد گردید
he was put to flight
U
مجبوربفرار گردید
he was ordered to europe
U
او باروپاگسیل گردید
he set out for the village
U
سوی ده رهسپار گردید
i am in receipt of your letter
U
نامه شما واصل گردید
it came to my knowledge
U
من ازان اگاهی یافتم مرامعلوم گردید
pandours or doors
U
امنیه وحشی درنده خو که درسال 1471 تشکیل شد وچندی پس از ان جز ارتش اطریش گردید
authorizations
U
اختیارات
devolution
U
تفویض اختیارات
delegation of authority
U
دادن اختیارات
in power
U
دارای اختیارات
limited power
U
اختیارات محدود
full power
U
اختیارات تام
full powers
U
اختیارات تام
upper memory
U
کیلو بایت از حافظه قرار گرفته بین حدود کیلوبایت و مگابایت . حافظه بیشتر بعد از حافظه معمول کیلوبایت است و قبل از حدود مگابایت
To have full powers.
U
اختیارات کامل داشتن
mandatory powers
U
اختیارات دولت قیم
deed of assignment
U
سند واگذاری اختیارات
power of the keys
U
اختیارات کلیسای پاپ
fully empovered
U
دارای اختیارات تام
excathedra
U
طبق اختیارات محوله
deprive someone of his power
U
از کسی سلب اختیارات کردن
divest someone of his power
U
از کسی سلب اختیارات کردن
straw boss
U
[سرپرست فاقد اختیارات کافی]
To exceed ones authority.
U
ازحدود اختیارات خود فراتر رفتن
proconsul
U
افسر دارای بعضی اختیارات کنسولی
essays
U
لایحه
bill
U
لایحه
essay
U
لایحه
bills
U
لایحه
titular charge daffaires
U
کاردارسفارتخانه در حالی که اختیارات خاص داشته باشد
lagate a latere
U
نماینده پاپ که دارای اختیارات کامل باشد
I have a free hand in this matter.
U
دراینکار دستم باز است ( اختیارات دارم )
financial bill
U
لایحه مالی
first reading of a bill
U
شوراول لایحه
cross bill
U
لایحه دفاعیه
statement of defence
U
لایحه دفاعیه
got through (the bill got through the ma
U
لایحه از مجلس گذشت
army program memorandum
U
لایحه برنامههای ارتشی
the bill got throught the majlis
U
لایحه از مجلس گذشت
To pass a bI'll through parliament .
U
لایحه یی را از مجلس گذراندن
to veto a bill
U
لایحه قانونی راردکردن
army program memorandum
U
لایحه برنامههای نیروی زمینی
The new bI'll was ratified. Unanimously.
U
لایحه جدید باتفاق آراءتصویب شد
the bill was read for the first time
U
شور اول لایحه تمام شد
bills
U
سند مالی لایحه یا طرح قانونی
pocket veto
U
رد لایحه قانونی بوسیله معوق گذاردن ان
bill
U
سند مالی لایحه یا طرح قانونی
omnibus bill
U
لایحه قانونی که مسائل گوناگون در بر دارد
first reading
U
طرح نخستین لایحه قانونی درمجلس
particulars
U
دادخواست خواهان و لایحه جوابیه خوانده
exchange of full powers
U
رسمیت یافتن تنزل نرخ ارز مبادله اسناد مربوط به تفویض اختیارات تام
amendment
U
پیشنهاداصلاحی نمایندهء مجلس نسبت به لایحه یا طرح قانونی
amendments
U
پیشنهاداصلاحی نمایندهء مجلس نسبت به لایحه یا طرح قانونی
departmentalism
U
اعنقاد به روش تمرکز دراداره کشور و تفویض اختیارات وسیع به مسئولین اداره امور تقسیمات کوچک مملکتی
rider
U
ماده اصلاحی یا الحاقی درشور سوم لایحه الحاقیه رای هیات منصفه
riders
U
ماده اصلاحی یا الحاقی درشور سوم لایحه الحاقیه رای هیات منصفه
bill of attainder
U
لایحه قانونی مصادره اموال کسانی که به علت خیانت یاجنایت محکوم شده باشند
therein
U
دران
provincialism
U
اعتقاد به لزوم عدم تمرکز دراداره کشور و تقسیم اختیارات و مسئولیتها بین ایالات ونواحی کشور
slideway
U
راهی که دران سر
offing
U
دران نزدیکی ها
nautch
U
که دران رقاص میرقصند
therewith
U
دران هنگام بدانوسیله
it is not subject to review
U
دران روا نیست
then
U
انگاه دران هنگام
invisible
U
نا معلوم
given
U
معلوم
intelligible
U
معلوم
It was revealed that … It transpired that . . .
U
معلوم شد که ...
indistinct
U
نا معلوم
to the fore
U
معلوم
active
U
معلوم
known
U
معلوم
pronounced
U
معلوم
obvious
U
معلوم
illiquid
U
نا معلوم
overt
U
معلوم
definite
U
معلوم
the active voice
U
معلوم
sharp cut
U
معلوم
determinate
U
معلوم
inevidence
U
معلوم
assignable
U
معلوم
scrinium
U
لوله یاصندوقی که دران طوماربگذارند
polytonality
U
ایجاد چندلحن دران واحد
swimming bath
U
تن شو یاحوضی که دران شناتوان کرد
polytony
U
ایجادچند لحن دران واحد
pot liquor
U
اب ته دیگ پس از پختن سبزیجات دران
errors slipped in
U
اشتباهاتی دران راه یافت
i had no voice in that matter
U
من دران قضیه رایی نداشتم
thereis not a p of truth init
U
ذرهای راستی دران نیست
thumbhole
U
حفرهای که شست دران جابگیرد
cretain
U
معلوم بعض
manifestly
U
بطور معلوم
ascertains
U
معلوم کردن
familiarises
U
معلوم کردن
familiarising
U
معلوم کردن
known distance
U
فاصله معلوم
ascertain
U
معلوم کردن
ascertaining
U
معلوم کردن
known
U
معلوم کردن
familiarize
U
معلوم کردن
familiarized
U
معلوم کردن
familiarizing
U
معلوم کردن
familiarizes
U
معلوم کردن
ascertained
U
معلوم کردن
familiarised
U
معلوم کردن
vaguer
U
غیر معلوم
vague
U
غیر معلوم
seemingly
U
از قرار معلوم
To make known . To signify .
U
معلوم کردن
that depends
U
معلوم نیست
the date was not specified
U
تاریخ ان معلوم
to bring tl light
U
معلوم کردن
to come to light
U
معلوم شدن
to make known
U
معلوم کردن
verb active
U
فعل معلوم
It was clear that she had lied .
U
دروغش معلوم شد
evidently
U
از قرار معلوم
presumedly
U
از قرار معلوم
discernibly
U
بطور معلوم
noticeably
U
بطوربرجسته یا معلوم
given conditions
U
شرایط معلوم
the active voice
U
فعل معلوم
kithe
U
معلوم شدن
known data
U
عناصر معلوم
known datum point
U
ایستگاه معلوم
known distance
U
مسافت معلوم
known target
U
هدف معلوم
vaguest
U
غیر معلوم
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it …
U
از قرار معلوم ...
thereabouts
U
در آن حدود
roughly
<adv.>
U
حدود
in the neighbourhood
U
در حدود
neiggourhood
U
حدود
purview
U
حدود
scantling
U
حدود
ambit
U
حدود
modules
U
حدود
module
U
حدود
about
<adv.>
U
حدود
precincts
U
حدود
perambulation
U
حدود
ranges
U
حدود
vicinity
U
حدود
ranged
U
حدود
delimits
U
حدود
range
U
حدود
definition
U
حدود
tether
U
حدود
tethered
U
حدود
realm
U
حدود
realms
U
حدود
confining
U
حدود
well nigh
U
در حدود
limit
U
حدود
compass
U
حدود
about
U
در حدود
precinct
U
حدود
scope
U
حدود
confine
U
حدود
tethering
U
حدود
definitions
U
حدود
neighbourhoods
U
حدود
tethers
U
حدود
neighbourhood
U
حدود
neighborhoods
U
حدود
well-nigh
U
در حدود
delimit
U
حدود
delimiting
U
حدود
delimited
U
حدود
actinology
U
دانشی که دران از خواص نورگفتگو میکند
flashpoint
U
درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
oast
U
کورهای که رازک را دران خشک می کنند
deadfall
U
دامی که جانوران بزرگ دران زیراوارمیمانند
flashingpoint
U
درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
dripping pan
U
فرفی که چکیده کباب دران میریزد
mainstream
U
مسیر جویباری که دران اب جریان دارد
dish water
U
ابی که دران فرف شسته باشند
flashpoints
U
درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
crates
U
صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند
dish wash
U
ابی که دران فرف شسته باشند
gill net
U
دامی که چون ماهی دران بیافتد
cellaret
U
گنجهای که شیشههای باده دران میگذارند
impressibly
U
بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
crate
U
صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند
at a specified time
U
در وقت معین یا معلوم
participles
U
وجه وصفی معلوم
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com