English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
irreducibility U حالت چیزیکه به کمینه رسیده و از ان دیگرکمترنمیشود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
the i U [حالت من) اگاهی :این کلمه در حالت مفعولیت me ودر حالت فاعلیت I است
mode U قالب کدگذاری با دو حالت : حالت مشابه mode است . حالت نیاز به پردازش ندارد و داده مستقیم واد کانال خروجی میشود
modes U قالب کدگذاری با دو حالت : حالت مشابه mode است . حالت نیاز به پردازش ندارد و داده مستقیم واد کانال خروجی میشود
remover U چیزیکه رنگ راحل میکند
removers U چیزیکه رنگ راحل میکند
quickie U چیزیکه بسرعت انجام شود
par for the course <idiom> U تنها چیزیکه انتظار داشته
quicky U چیزیکه بسرعت انجام شود
quickies U چیزیکه بسرعت انجام شود
jotting U چیزیکه با عجله نوشته شده
ear cap U گوشی :چیزیکه بگوش میگذارندکه سرمانخورد
ear tab U گوشی :چیزیکه بگوش میگذارندکه سرمانخورد
pull back U چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
pull-back U چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
pull-backs U چیزیکه بوسیله ان دامن زنانه راعقب نگاه میدارند
single minimum U تک کمینه
minimally U کمینه
minimum U کمینه
minimal U کمینه
min U کمینه
reward is an iduce to toil U چیزیکه ادم را بکار کردن تشویق میکند پاداش است
filter U چیزیکه بعضی پرتوها از ان میگذرندولی حائل پرتوهای دیگر است
filters U چیزیکه بعضی پرتوها از ان میگذرندولی حائل پرتوهای دیگر است
minimises U کمینه ساختن
minimised U کمینه ساختن
minimizes U کمینه ساختن
minimalism U کمینه گرایی
double minimum U جفت کمینه
minimised U کمینه کردن
minimises U کمینه کردن
minimising U کمینه ساختن
minimizes U کمینه کردن
minimizing U کمینه کردن
minimized U کمینه ساختن
minimize U کمینه کردن
minimize U کمینه ساختن
minimizing U کمینه ساختن
minimization U کمینه سازی
minimized U کمینه کردن
minimalization U کمینه سازی
minimum U حداقل کمینه
minimal cue U نشانه کمینه
minimising U کمینه کردن
minimum mortality U کمینه مرگ و میر
oblimin rotation U چرخش مایل کمینه
deodand U چیزیکه دولت برای استفاده عموم ضبط میکردزیرامایه مرگ کسی شده
ordinary least squares [OLS] U کمینه مربعات خطی [ریاضی]
minimization U کوچک شماری کمینه سازی
ordinary least squares U کمینه مربعات خطی [ریاضی]
foreground U سیستم کامپیوتری که در حالت اجرای برنامه ممکن است : حالت پیش زمینه برای برنامههای کاربردی محاورهای . حالت پس زمینه : برای برنامههای سیستمهای ضروری
square U تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
squared U تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
squares U تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
analogue U ذخیره سازی سیگنال ها در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
vitrifying U تغییر شکل سرامیک از حالت کریستالی به حالت شیشهای یا غیر متبلور
analogues U ذخیره سازی سیگنال ها در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
analog U سیگنالهای ذخیره سازی در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
squaring U تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
oblique case U حالت مفعولی یا اضافه حالت اسمی که نه فاعل باشدنه منادی
convertor U وسیله یا برنامهای که داده را از یک حالت به حالت دیگر تبدیل میکند
prints U کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
printed U کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
print U کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
devitrify U از حالت شیشهای در اوردن حالت بلوری دادن
alternate U تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
alternated U تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
alternates U تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
plebeianism U حالت عوام یا مردم پست حالت توده
state of rest U حالت ارام حالت سکون وضعیت ساکن
plasticity U حالت خمیری پلاستیسیته حالت نرمی
genitive U حالت مالکیت حالت مضاف الیه
uart U قطعهای که رشتههای بیت سریال آسنکردن را به حالت موازی یا داده را به حالت رشته بیت سری تبدیل میکند
spectrality U حالت طیفی حالت شبحی
spectralness U حالت طیفی حالت شبحی
transitoriness U حالت ناپایداری حالت بی بقایی
marginal case U حالت نهائی حالت حدی
cold forming U حالت دهی در حالت سرد
mellows U رسیده
ripest U رسیده
consummated U رسیده
consummate U رسیده
mellow U رسیده
headed U رسیده
mellowing U رسیده
mellowed U رسیده
consummates U رسیده
consummating U رسیده
ripe U رسیده
riper U رسیده
culminant U باوج رسیده
Inc U به ثبت رسیده
knee high U بزانو رسیده
in- U :رسیده امده
in U :رسیده امده
approved U به تایید رسیده
approvingly U به تایید رسیده
maturation U رسیده شدن
jack in office U رسیده است
over ripe U زیاد رسیده
overripe U بسیار رسیده
in wards U کالای رسیده
ripely U بطور رسیده
floor length U رسیده بکف
imported U کالای رسیده
full U بالغ رسیده
fullest U بالغ رسیده
overdue U موعد رسیده
import U کالای رسیده
new come U تازه رسیده
new arrived U تازه رسیده
importing U کالای رسیده
It's time U وقتش رسیده که
allowed <adj.> <past-p.> U به تایید رسیده
full fledged U بالغ رسیده
agreed <adj.> <past-p.> U به تایید رسیده
approved <adj.> <past-p.> U به تایید رسیده
authorised [British] <adj.> <past-p.> U به تایید رسیده
climactic U باوج رسیده
authorized <adj.> <past-p.> U به تایید رسیده
passed <adj.> <past-p.> U به تایید رسیده
full-fledged U بالغ رسیده
raised to the purple U بپایه مترانی رسیده
inwards U واردات کالای رسیده
confirmation U تایید ازاطلاعات رسیده
intersection point U نقطه بهم رسیده
nouveaux-riches U تازه بدوران رسیده
saturant U بحد اشباع رسیده
evaluations U ارزیابی اخبار رسیده
pensionable U وقت بازنشستگی رسیده
nouveau-riche U تازه بدوران رسیده
nouveau riche U تازه بدوران رسیده
evaluation U ارزیابی اخبار رسیده
antemortem U مرگ زود رسیده
ripening U رسیده کردن یاشدن
I am fed up to the back teeth . I cant stomack it any more. U جانم به لبم رسیده
jumped-up U تازه به دوران رسیده
letterbox U جعبهی نامههای رسیده
parvenus U تازه بدوران رسیده
letterboxes U جعبهی نامههای رسیده
ripened U رسیده کردن یاشدن
aggrieved U محنت رسیده مغموم
grown U رسیده جوانه زده
ripen U رسیده کردن یاشدن
bequest U ارثی که بنابوصیت رسیده
Did it ever occur to you that … U تا کنون بفکرت رسیده که ...
bequests U ارثی که بنابوصیت رسیده
elvis has left the building <idiom> U [نمایش به اتمام رسیده]
ripens U رسیده کردن یاشدن
parvenu U تازه بدوران رسیده
indent U سفارش رسیده از خارج
on end <idiom> U بنظر به پایان رسیده
indents U سفارش رسیده از خارج
indenting U سفارش رسیده از خارج
crude U حالت طبیعی رنگ [حالت ملایم و اصیل رنگ]
i am nat my last shifts U کارد به استخوانم رسیده است
paprika U میوه رسیده فلفل قرمز
paprica U میوه رسیده فلفل قرمز
he is up a gum tree U کاردبه استخوانش رسیده است
syngraph U تنظیم کنندگان رسیده باشد
feed water U اب رسیده به دیگ بخار ناو
perfects U کاملا رسیده تکمیل کردن
the story is at an end U استان به پایان رسیده است
perfecting U کاملا رسیده تکمیل کردن
if i had brains <idiom> U اگر عقلم رسیده بود
patentee U ذینفع اختراع به ثبت رسیده
perfected U کاملا رسیده تکمیل کردن
perfect U کاملا رسیده تکمیل کردن
he has been put to his trumps U کاردبه استخوانش رسیده است
it was at its height U به منتهای درجه رسیده بود
it is high time to go U وقت رفتن رسیده است
it is time i was going U وقت رفتن من رسیده است
Has a letter arrived for me? U آیا برای من نامه ای رسیده است؟
haricot U دانههای رسیده یانارس لوبیای سبز
upstarts U تازه بدوران رسیده ادم متکبر
embryonic membrane U ساختمانی که ازتخم رسیده مشتق میشود
haricots U دانههای رسیده یانارس لوبیای سبز
upstart U تازه بدوران رسیده ادم متکبر
backtell U ابلاغ دستورات رسیده از رده بالا
things have come to a pretty pass U کار بجای باریک رسیده است
the bill of has come to mature U وعده پرداخت برات رسیده است
the bill has come to maturity U وعده پرداخت برات رسیده است
I have just received your letter. U کاغذت تازه به دستم رسیده است
heirloom U دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
heirlooms U دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
Now it is about time to head home! U الان وقتش رسیده به خانه برویم [بروم] !
semifinalist U کسیکه بمرحله مسابقات نیمه نهایی رسیده
ground waves U امواج سطحی رسیده به رادار یادستگاههای مخابراتی
demand frequency U نواخت تکرار درخواستها تعداد درخواستهای رسیده
I wI'll show you! Who do you think you are ?I know how to handle (treat) people like you ! U خیال کردی! خیالت رسیده ! ( درمقام تهدید )
priming U استر کاری چیدن برگ رسیده تنباکو
young people U دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
centralized items U اقلامی که دستور کنترل توزیع تمرکزی ان رسیده
It's time to prepare the meal. U وقتش رسیده است که غذا را آماده کنیم.
dowagers U بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
carpetbagger U تازه بدوران رسیده وفاسد مسافر خورجین دار
dowager U بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
brie U پنیر نرمی که بوسیله کفک رسیده شده باشد
carpetbaggers U تازه بدوران رسیده وفاسد مسافر خورجین دار
aposteriori U از معلول بعلت رسیده از مخلوق بخالق پی برده استنتاجی
real mode U حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com