English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
attitudinize U حالت خاصی بخود گرفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
assume U بخود گرفتن
assumes U بخود گرفتن
strike an attitude U حالتی بخود گرفتن
materializing U صورت خارجی بخود گرفتن
materialized U صورت خارجی بخود گرفتن
materialize U صورت خارجی بخود گرفتن
materialising U صورت خارجی بخود گرفتن
materialises U صورت خارجی بخود گرفتن
materialised U صورت خارجی بخود گرفتن
materializes U صورت خارجی بخود گرفتن
variable U شمارهای که فقط با توابف خاصی در بخش خاصی از برنامه قابل دستیابی است
variables U شمارهای که فقط با توابف خاصی در بخش خاصی از برنامه قابل دستیابی است
locals U متغیری که توسط توابع خاصی در بخش خاصی از برنامه کامپیوتر قابل دستیابی است
local U متغیری که توسط توابع خاصی در بخش خاصی از برنامه کامپیوتر قابل دستیابی است
attitude U حالت قرار گرفتن رفتار
attitudes U حالت قرار گرفتن رفتار
the i U [حالت من) اگاهی :این کلمه در حالت مفعولیت me ودر حالت فاعلیت I است
mode U قالب کدگذاری با دو حالت : حالت مشابه mode است . حالت نیاز به پردازش ندارد و داده مستقیم واد کانال خروجی میشود
modes U قالب کدگذاری با دو حالت : حالت مشابه mode است . حالت نیاز به پردازش ندارد و داده مستقیم واد کانال خروجی میشود
lool U لول [تارهای نامتقارن] [این حالت بخاطر قرار گرفتن پود بین تارها بوجود آمده و در حقیقت نشان دهنده اختلاف سطح تارها با یکدیگر است.]
foreground U سیستم کامپیوتری که در حالت اجرای برنامه ممکن است : حالت پیش زمینه برای برنامههای کاربردی محاورهای . حالت پس زمینه : برای برنامههای سیستمهای ضروری
analogues U ذخیره سازی سیگنال ها در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
squared U تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
analog U سیگنالهای ذخیره سازی در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
squaring U تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
vitrifying U تغییر شکل سرامیک از حالت کریستالی به حالت شیشهای یا غیر متبلور
analogue U ذخیره سازی سیگنال ها در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
square U تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
squares U تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
oblique case U حالت مفعولی یا اضافه حالت اسمی که نه فاعل باشدنه منادی
convertor U وسیله یا برنامهای که داده را از یک حالت به حالت دیگر تبدیل میکند
prints U کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
printed U کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
print U کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
devitrify U از حالت شیشهای در اوردن حالت بلوری دادن
plebeianism U حالت عوام یا مردم پست حالت توده
alternated U تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
alternate U تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
state of rest U حالت ارام حالت سکون وضعیت ساکن
alternates U تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
genitive U حالت مالکیت حالت مضاف الیه
plasticity U حالت خمیری پلاستیسیته حالت نرمی
uart U قطعهای که رشتههای بیت سریال آسنکردن را به حالت موازی یا داده را به حالت رشته بیت سری تبدیل میکند
transitoriness U حالت ناپایداری حالت بی بقایی
cold forming U حالت دهی در حالت سرد
spectralness U حالت طیفی حالت شبحی
spectrality U حالت طیفی حالت شبحی
marginal case U حالت نهائی حالت حدی
particularity U بستگی بعقاید خاصی
laymen U خارج از حرفه یا فن خاصی
particularism U دلبستگی بمرام خاصی
layman U خارج از حرفه یا فن خاصی
reliance on a document U استناد به مدرک خاصی
referring to a document U استناد به مدرک خاصی
preens U بخود بالیدن
preening U بخود بالیدن
preened U بخود بالیدن
self respect U احترام بخود
self relative U نسبت بخود
substantive U متکی بخود
preen U بخود بالیدن
self importance U دادن بخود
to suck in U بخود کشیدن
aplomb U اطمینان بخود
playact U بخود بستن
to imbrue in blood U بخود اغشتن
self trust U اعتماد بخود
by it self U خود بخود
dissemble U بخود بستن
he was restored to reason U بخود امد
spontaneous U خود بخود
feign U بخود بستن
sham U بخود بستن
assumed U بخود بسته
self dramatization U بخود بندی
pretend U بخود بستن
self-pity U ترحم بخود
self congratulation U تبریک بخود
introspect U بخود برگشتن
to imbrue with blood U بخود اغشتن
to remember oneself U بخود امدن
spohnge U بخود کشیدن
narcissism U عشق بخود
self consequence U اهمیت بخود
self confident U مطمئن بخود
self-help U کمک بخود
self dependent U متکی بخود
bethink U بخود امدن
self help U کمک بخود
self exaltation U بخود بالیدن
self pity U ترحم بخود
arrogation U بخود بستن
assumable U بخود گرفتنی
stylize U به روش یا سبک خاصی دراوردن
intonate U با لحن خاصی تلفظ کردن
intonate U بااهنگ خاصی ادا کردن
stockists U فرد یا شرکتی که کالای خاصی را
laic U شخص که علم خاصی را نداند
interspecific U واقع در بین دستههای خاصی
interspecies U واقع در بین دستههای خاصی
meaner U معنی ومفهوم خاصی داشتن
dialects U نسخه خاصی از یک زبان کامپیوتر
mean U معنی ومفهوم خاصی داشتن
meanest U معنی ومفهوم خاصی داشتن
special administration U اداره قسمت خاصی از ترکه
dialect U نسخه خاصی از یک زبان کامپیوتر
stockist U فرد یا شرکتی که کالای خاصی را
dead U [چوبکاری بدون ویژگی خاصی]
self charging U خود بخود پر شونده
self rewarding U پاداش دهنده بخود
screw up one's courage U جرات بخود دادن
to summon up courage U جرات بخود دادن
self subsistence U اعاشه خود بخود
self fruitful U بخود بخودگرده افشان
lion skin U دلیری بخود بسته
to be moped U بخود راه دادن
self fertility U لقاح خود بخود
self divison U تقسیم خود بخود
assumed U بخود گرفته عاریتی
self activity U فعالیت خود بخود
lay out oneself U بخود زحمت دادن
appropriator U بخود اختصاص دهنده
muster up your courage U جرات بخود بدهید
to stand on one's own legs U متکی بخود بودن
to be convulsed with laughter U از خنده بخود پیچیدن
abiogenesis U تولید خود بخود
delusion of reference U هذیان بخود بستن
diffidently U با نداشتن اعتماد بخود
to f. oneself U بخود دلخوشی دادن
monopolized U بخود انحصار دادن
to take the sun U افتاب بخود دادن
monopolize U بخود انحصار دادن
to permit oneself U بخود اجازه دادن
autoplasty U پیوند از خود بخود
monopolizing U بخود انحصار دادن
monopolising U بخود انحصار دادن
monopolised U بخود انحصار دادن
to stint oneself U تنگی بخود دادن
monopolizes U بخود انحصار دادن
monopolises U بخود انحصار دادن
selectively U آنچه داده خاصی را انتخاب میکند
specifies U جنبه خاصی قائل شدن برای
blinds U آنچه به کدهای خاصی پاسخ نمیدهد
specifying U جنبه خاصی قائل شدن برای
blocked U اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی
block U اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی
blocks U اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی
specify U جنبه خاصی قائل شدن برای
selective U آنچه داده خاصی را انتخاب میکند
blinded U آنچه به کدهای خاصی پاسخ نمیدهد
facies U منطقه مناسب رشدحیوان یانبات خاصی
blind U آنچه به کدهای خاصی پاسخ نمیدهد
for no p reason U بی انکه دلیل خاصی داشته باشد
doctrinaire U کسی که تابع دکترین خاصی است اصولی
attachment U وسیلهای که به دلیل خاصی به ماشین وصل است
putting U ارائه دادن دراصطلاح یاعبارت خاصی قراردادن
dedicated U کامپیوتری که فقط برای مقصود خاصی است
puts U ارائه دادن دراصطلاح یاعبارت خاصی قراردادن
put U ارائه دادن دراصطلاح یاعبارت خاصی قراردادن
dd name U برچسبی که دستور تعریف خاصی را مشخص میکند
sig U علاقمند به یک نرم افزاریاسخت افزار خاصی هستند
assume U بخود بستن وانمود کردن
arrogate U غصب کردن بخود بستن
pretends U بخود بستن دعوی کردن
self formed U خود بخود تشکیل شده
self moved U دارای حرکت خود بخود
self lubricating U خود بخود نرم شونده
self insured U خود بخود بیمه شده
pretendedly U بطور ساختگی یا بخود بسته
pretend U بخود بستن دعوی کردن
feigns U بخود بستن جعل کردن
intervert U بخود اختصاص دادن برگرداندن
feign U بخود بستن جعل کردن
pretending U بخود بستن دعوی کردن
self registering U خود بخود ثبت کننده
self regulating U خود بخود تنظیم شونده
introspect U بخود امدن درخود فرورفتن
agonise U بخود پیچیدن معذب شدن
self slayer U مبادرت کننده بخود کشی
to rally one dispersed U نیروی تازه بخود دادان
self rising U خود بخود بلند شونده
self tightening U خود بخود تنگ شونده
To give way to gloomy thoughts . U فکرهای بد بخود راه دادن
To give way to doubt. To waver. U بخود تردید راه دادن
to overstrain oneself U زیاد بخود فشار اوردن
to buck up U فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
assumes U بخود بستن وانمود کردن
autolysis U هضم یا گوارش خود بخود
code U سیستم علامتها و اعداد و حروف که فضای خاصی دارد
toneme U لفظی که درالسنه اهنگی تلفظ خاصی داشته باشد
dedicated U برنامه یا تابع یا سیستمی که برای استفاده خاصی است
doped U قطعهای که به آن ماده شیمیایی خاصی اضافه شده است
cupboard love U عشق بخود بسته یاغرض الود
to put on frills U سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
self support U اتکاء بخود تکفل مخارج خود
self pollination U گرده افشانی خود بخود گیاه
refocillate U تجدید حیات کردن بخود اوردن
that is his look U این کار وابسته بخود اوست
self digestion U جذب خود بخود مواد غذایی
self unloading U خود بخود تخلیه کننده بار
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com