English Persian Dictionary - Beta version		  
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
 ⌨ Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
 English Persian Menu
fatten U حاصل خیزکردن
fattened U حاصل خیزکردن
fattens U حاصل خیزکردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
submarginal land U زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
jigs U جست و خیزکردن
jig U جست و خیزکردن
gamboled U جست و خیزکردن
gambolling U جست و خیزکردن
gambols U جست و خیزکردن
gamboling U جست و خیزکردن
gambol U جست و خیزکردن
rollick U جست و خیزکردن
gambolled U جست و خیزکردن
resulting U حاصل
fruitage U حاصل
nonproductive U بی حاصل
outgrwth U حاصل
upshot U حاصل
unfruitful U بی حاصل
payoffs U حاصل
payoff U حاصل
resulted U حاصل
infertile U بی حاصل
outcome U حاصل
desolate <adj.> U بی حاصل
outcomes U حاصل
result U حاصل
product U حاصل
products U حاصل
resume U حاصل
resumed U حاصل
resumes U حاصل
resuming U حاصل
outgrowth U حاصل
adnate U حاصل
yields U حاصل
deserted <adj.> U بی حاصل
perquisites U حاصل
perquisite U حاصل
bleak <adj.> U بی حاصل
yielded U حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> U بی حاصل
barren <adj.> U بی حاصل
unutilized U بی حاصل
yield U حاصل
partial products U حاصل ضربهای جز
products U حاصل حاصلضرب
product U حاصل ضرب
amount U حاصل جمع
product U حاصل حاصلضرب
total U کل [حاصل جمع]
sum U کل [حاصل جمع]
products U حاصل ضرب
negotiation outcome U حاصل مذاکرات
nonproductive labor U کار بی حاصل
result of the negotiations U حاصل مذاکرات
paper blockade U محاصره بی حاصل
yielder U حاصل دهنده
pinguid U حاصل خیز
redemption yield U حاصل بازخرید
steam fog U مه حاصل از بخار اب
gleby U حاصل خیز
negotiation result U حاصل مذاکرات
amount U کل [حاصل جمع]
totals U حاصل جمع
cabonic U حاصل از کربن
earning yield U حاصل عواید
emblements U حاصل زمین
feracious U حاصل خیز
feracity U حاصل خیزی
foodful U حاصل خیز
to be derived U حاصل شدن
heir U ارث بر حاصل
afforded U حاصل کردن
affording U حاصل کردن
totalled U حاصل جمع
afford U حاصل کردن
totalling U حاصل جمع
yield U محصول حاصل
yielded U محصول حاصل
yields U محصول حاصل
growth U اثر حاصل
growths U اثر حاصل
sums U حاصل جمع
sum U حاصل جمع
proceeds U حاصل فروش
acquire حاصل کردن
productions U حاصل دادن
throughput U حاصل کار
productive U مولد پر حاصل
affords U حاصل کردن
totaling U حاصل جمع
totaled U حاصل جمع
get U حاصل کردن
barren U بی ثمر بی حاصل
getting U حاصل کردن
gets U حاصل کردن
production U حاصل دادن
total U حاصل جمع
karma U حاصل کردارانسان
hot shorteness U شکنندگی حاصل از گرما
sea foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
entrance loss U افت حاصل از اصطکاک
interest profit U عایدی حاصل از بهره
fogbow U رنگین کمان حاصل از مه
sheer U انحراف حاصل کردن
lysate U حاصل تجزیه سلولی
gains from trade U منافع حاصل از تجارت
mould line U خط حاصل از تلاقی دو سطح
overcrop U زیاد حاصل برداشتن از
partial sum U حاصل جمع جزئی
beach foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
look in on <idiom> U تماس حاصل کردن
go to rack and ruin <idiom> U نتیجه بد حاصل کردن
wave pressure U فشار حاصل از موج
resultant U حاصل منتج شونده
sideways sum U حاصل جمع یک وری
phantasm U حاصل خیال ووهم
spume U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
earth pressure U فشار حاصل از خاک
sterilising U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilised U بی بار یا بی حاصل کردن
aftercrop U حاصل دوم باره
sterilize U بی بار یا بی حاصل کردن
beads U دانههای حاصل ازجوشکاری
acquiring U حاصل کردن اندوختن
capital bonus U سود حاصل از سرمایه
come to an agreement U توافق حاصل کردن
deflationary gap U فاصله حاصل از رکود
sterilized U بی بار یا بی حاصل کردن
eagre U موج حاصل از جذر و مد
acquires U حاصل کردن اندوختن
sterilises U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes U بی بار یا بی حاصل کردن
bead U دانههای حاصل ازجوشکاری
sterilizing U بی بار یا بی حاصل کردن
crops U حاصل دادن چینه دان
osculate U تماس نزدیک حاصل کردن
tidal mud deposits U گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
blear U تاری حاصل از اشک وغیره
beach foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
do wonders <idiom> U نتیجه عالی حاصل کردن
productiveness U حاصل خیزی نیروی تولید
hold out <idiom> U حاصل شدن ،تقدیر کردن
cropped U حاصل دادن چینه دان
crop U حاصل دادن چینه دان
petrodollars U دلار حاصل ازفروش نفت
harvest U حاصل درو کردن وبرداشتن
cost saving U درامد حاصل از تقلیل هزینه
harvested U حاصل درو کردن وبرداشتن
harvests U حاصل درو کردن وبرداشتن
garden stuff U حاصل باغ :سبزی ومیوه
ocean foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
eolian U رسوب حاصل از جریان باد
sea foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
flyash U خاکستر حاصل از زغال سنگ
spume U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
brushes U تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
addend U عدد اضافه شده به حاصل در جمع
frost heave U افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
electromagnetism U خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
to come to an agreement U یکدل شدن توافق حاصل کردن
factorial U حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
strain energy U انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
aftercrop U حصاد دوم دوباره حاصل دادن
brush U تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
out put U حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
get U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
sum of all external forces U حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
land poor U دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
gets U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
getting U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
runoff U جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
general paresis U جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
boxes U شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
offset of one obligation against another U تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
box U شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
doping U نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
yield of cdoncrete U حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
volume change of concrete U تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
sitzmark U حفره حاصل از زمین خوردن اسکی باز
rest on one's laurels <idiom> U خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
paraboloid U شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
assoil U اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
lime light U روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
acatalectic U قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
limit state of failure U حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
aligner U وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
augend U عددی که عدد دیگر به آن اضافه میشود تا حاصل بدست آید
pitch speed U حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
charactristic curve U نموداری برای نمایش خواص نیروهای برا و پسای حاصل از یک ایرفویل
thermokarst U عوارض برجستهای که ازذوب شدن یخها و تولیدسوراخها و غارها در زمین حاصل میشود
remainder U عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
lift strut U پایه هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
lift wire U سیم هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
damping vane U پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
waisting U کاهش موضعی قطر ناشی ازجریان برگشت ناپذیر حاصل از تنش در نقطه شکست
skim U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
ogive U شکل حاصل از منحنی مدارسیارهای که شعاع ان به تدریج زیاد شده تا سرانجام به خط راست تبدیل میگردد
skims U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
turbopump U پمشی که توسط توربینی که بوسیله گازهای حاصل ازسوختن سوختهای راکت به چرخش درامده به حرکت درمی اید
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Perdic.com