English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
guerillas U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrilla U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrillas U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
machiavelian U مبنی براین عقیده سیاسی که برای برپاکردن یک حکومت نیرومند تقلب را نباید
commercial air movement U پرواز دادن با هواپیمای غیرنظامی حمل و نقل باهواپیمای غیرنظامی
I don't think it wise to publicly proffer a political opinion. U من فکر نمی کنم عاقلانه باشد بطور علنی عقیده سیاسی شخصی خود را بیان کرد.
terrorism U عقیده به لزوم ادمکشی و ایجاد وحشت دربین مردم و یا سیستم فکری یی که هر نوع عملی را برای رسیدن به اهداف سیاسی جایز می داند
civil damage assessment U ارزیابی خسارات غیرنظامی ارزیابی کل خسارات وارده به موسسات غیرنظامی
apolitical U دارای شخصیت غیر سیاسی بی علاقه بامور سیاسی
self determination U استقلال سیاسی یک ملت و عدم تاثیرنیروهای خارجی درتصمیمات و روشهای سیاسی و اقتصادی و نظامی واجتماعی ان
political ties U هم بستگیهای سیاسی وابستگیهای سیاسی اتحادسیاسی
Vikings U جنگجوی اسکاندیناوی
Viking U جنگجوی اسکاندیناوی
guerillas U جنگجوی غیر نظامی
guerrilla U جنگجوی غیر نظامی
guerrillas U جنگجوی غیر نظامی
immunity U مصونیت سیاسی مصونیت دیپلماسی عدم تبعیت مامور سیاسی خارجی ازمقررات قانونی کشور مرسل الیه است
political circles U محافل سیاسی دوایر سیاسی
politics U علم سیاسی امور سیاسی
You can rest assured. U خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
guerilla U پارتیزان جنگجوی غیر نظامی
crusaders U نوعی هواپیمای جنگنده یک موتوره و یکنفره جنگجوی صلیبی
crusader U نوعی هواپیمای جنگنده یک موتوره و یکنفره جنگجوی صلیبی
reestablishment of diplomatic relations U برقراری مجدد روابط سیاسی اعاده روابط سیاسی
myrmidon U یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
guerillas U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrillas U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrilla U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
civil U غیرنظامی
civil advisor U مستشار غیرنظامی
plain U لباس غیرنظامی
civilian enterprise U موسسه غیرنظامی
civil disturbances U اغتشاشات غیرنظامی
plainer U لباس غیرنظامی
plainest U لباس غیرنظامی
civilian employees U کارمندان غیرنظامی
plains U لباس غیرنظامی
demilitarization U غیرنظامی شدن
demilitarized zone U منطقه غیرنظامی
politic U سیاسی نماینده سیاسی
civilian occupational specialty U کدهای تخصصی غیرنظامی
civil twilight U شفق و فلق غیرنظامی
class n allotment U کسورات بیمه کارمندان غیرنظامی
commercial water movement U حرکت دادن با کشتی غیرنظامی
civil advisor U مشاورامور غیرنظامی مشاور امورشهرسازی
demilitarises U از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
demilitarized U از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
plain clothes man U کاراگاه یا ماموردیگرشهربانی که لباس غیرنظامی می پوشد
affiliated unit U یکان احتیاط مامور به ادارات غیرنظامی
demilitarize U از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
demilitarising U از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
affiliated unit U یکان زیر امر ادارات غیرنظامی
demilitarised U از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
demilitarizing U از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
demilitarizes U از حالت نظامی درامدن غیرنظامی کردن
unmilitary U بر خلاف مقررات ارتش غیرنظامی اخلاقا و عادتاغیرنظامی
quicktrans U سیستم حمل و نقل هوایی سریع با استفاده ازهواپیماهای غیرنظامی
isonomy U برابری در حقوق سیاسی برابری سیاسی
He fight with his shadow. <proverb> U او با سایه خود مى جنگد (از سایه خود مى ترسد).
civil censorship U سانسور روابط غیرنظامی نظامیان سانسور امور هنری و ارتباطی غیرنظامیان
civilian supply U امور اماد غیرنظامی رسانیدن اماد به غیرنظامیان در منطقه
minds U خاطر
for his sake U به خاطر او
for the love of U به خاطر,
behalf U خاطر
minding U خاطر
mind U خاطر
sake U خاطر
Due to U به خاطر
on account of somebody [something] U به خاطر
remembrance U خاطر
ex officio U به خاطر شغل
depressed <adj.> U افسرده خاطر
for his sake U برای خاطر او
solace U تسلیت خاطر
security U اسایش خاطر
leisurely U بافراغت خاطر
gladly U با مسرت خاطر
in service U به خاطر خدمت
despondent <adj.> U افسرده خاطر
downhearted <adj.> U افسرده خاطر
surest U خاطر جمع
surer U خاطر جمع
sure U خاطر جمع
umbrageous U رنجیده خاطر
self gratification U ترضیه خاطر
spontaneous generation U بطیب خاطر
gladness U مسرت خاطر
peace of mind U اسودگی خاطر
in view of <idiom> U به خاطر اینکه
of ones own accord U بطیب خاطر
tranquillity U اسایش خاطر
tranquility U اسایش خاطر
lacerated U خاطر ازرده
amativeness U خاطر خواهی
to imprint on the mind U در خاطر نشاندن
free will U طیب خاطر
attentions U خاطر حواس
uneasiness U خاطر تشویش
to escape one's memory U از خاطر رفتن
attention U خاطر حواس
For your sake . U محض خاطر شما
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . U محض خاطر خدا
for a song <idiom> U به خاطر پول کمی
point U خاطر نشان کردن
certes U خاطر جمعی تحقیق
accorded U دلخواه طیب خاطر
accords U دلخواه طیب خاطر
nuisances U مایه تصدیع خاطر
for reasons of safety U به خاطر دلایل امنیتی
for security reasons U به خاطر دلایل امنیتی
nuisance U مایه تصدیع خاطر
for a mere nothing U برای خاطر هیچ
for god's sake U برای خاطر خدا
accord U دلخواه طیب خاطر
depend upon it U خاطر جمع باشید
take it out on <idiom> U بی محلی به خاطر عصبانیت
relief U ترمیم اسایش خاطر
for nothing U برای خاطر هیچ
spontaneously U به طیب خاطر بی اختیار
for ones own hand U به خاطر خود شخص
put one's finger on something <idiom> U کاملابه خاطر آوردن
for pity's sake U برای خاطر خدا
in the interests of truth U برای خاطر راستی
inorder to U به خاطر اینکه برای
to stamp on the mind U خاطر نشان کردن
for mercy sake U برای خاطر خدا
stamp on the mind U خاطر نشان کردن
to imprint on the mind U خاطر نشان کردن
to feel sure U خاطر جمع بودن
to impress on the mind U خاطر نشان کردن
ex gratia U به خاطر میل یا علاقهی شخصی
ring a bell <idiom> U یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
composedly U به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
solatium U غرامت برای ترضیه خاطر
heart sease U اسایش قلب اسودگی خاطر
unspontaneous U بدون طیب خاطر زورکی
take to task <idiom> U به خاطر اشتباه سرزنش شدن
come into one's own <idiom> U به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
troubler U موجب تصدیع خاطر مزاحمت
that is why U به خاطر این است که چرا
pout U شکلک [به خاطر قهر بودن]
pursuit of happiness U به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
to call somebody to [for] something U پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
I have to study U من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
trap U شکلک [به خاطر قهر بودن]
secures U بی خطر خاطر جمع مطمئن
gob [British E] U شکلک [به خاطر قهر بودن]
moue U شکلک [به خاطر قهر بودن]
secure U بی خطر خاطر جمع مطمئن
fixations U خیره شدگی تعلق خاطر
a small grimace U شکلک [به خاطر قهر بودن]
fixation U خیره شدگی تعلق خاطر
you must w the signal U ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
carded for record U معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
i do it in your interest U به خاطر شما این کار رامیکنم
We were all so anxious about you. U ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
to languish U پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
ism U عقیده
thought U عقیده
doctrine U عقیده
opinion U عقیده
tenet U عقیده
doctrines U عقیده
advice U عقیده
creedless U بی عقیده
concept U عقیده
concepts U عقیده
opinions U عقیده
brainchild U عقیده
ideas U عقیده ها
viewpoints U عقیده
conception U عقیده
idea U عقیده
internal conception U عقیده
creed U عقیده
creeds U عقیده
impression U عقیده
impressions U عقیده
viewpoint U عقیده
belief U عقیده
credos U عقیده
concepts U عقیده ها
i am not of his mind U با او هم عقیده
faith U عقیده
faiths U عقیده
thoughts U عقیده
credo U عقیده
civil reserve air fleet U گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
civilrequirements U نیازمندیهای غیرنظامی نیازمندیهای کشور
sue somebody for damages U کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
i did it only for your sake U برای خاطر شما این کار راکردم و بس
He did it for the sake of his family . U محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
He seems to have a lot of confidence. U خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
to languish U هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish U فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
unprompted U ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
Peeping Tom U نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
Peeping Toms U نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
to languish U ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
de minimis exception U به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
political U سیاسی
socio political U سیاسی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com