English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
dare U جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared U جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dares U جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
defies U بمبارزه طلبیدن
oppugn U بمبارزه طلبیدن
defy U بمبارزه طلبیدن
challenged U بمبارزه طلبیدن
defying U بمبارزه طلبیدن
challenges U بمبارزه طلبیدن
challenge U بمبارزه طلبیدن
defied U بمبارزه طلبیدن
mutual fund U شرکتی که بکار خرید سهام شرکتهای دیگر مبادرت کند
mutual funds U شرکتی که بکار خرید سهام شرکتهای دیگر مبادرت کند
to set about U شروع کردن مبادرت کردن بکاری
attacks U مبادرت کردن به
to a. oneself U مبادرت کردن
to set on U مبادرت کردن به
attacked U مبادرت کردن به
aggress U مبادرت کردن
to betake oneself U مبادرت کردن
emprize U مبادرت کردن
attack U مبادرت کردن به
to set one's hand to a task U بکاری مبادرت کردن
adventures U باتهور مبادرت کردن
adventure U باتهور مبادرت کردن
to put ones hand to anything U بکاری مبادرت کردن
fall to U بکاری مبادرت کردن
enterprises U مبادرت بکاری کردن
ventured U اقدام یا مبادرت کردن به
venture U اقدام یا مبادرت کردن به
ventures U اقدام یا مبادرت کردن به
enterprise U مبادرت بکاری کردن
venturing U اقدام یا مبادرت کردن به
attacks U مبادرت کردن به تاخت کردن
attack U مبادرت کردن به تاخت کردن
attempted U قصد کردن مبادرت کردن به
attempt U قصد کردن مبادرت کردن به
attacked U مبادرت کردن به تاخت کردن
attempts U قصد کردن مبادرت کردن به
attempting U قصد کردن مبادرت کردن به
to a an under taking U باجرات بکاری مبادرت کردن
sail in U با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
dare U جرات کردن
dares U جرات کردن
daunt U بی جرات کردن
daunts U بی جرات کردن
to take U جرات کردن
daunted U بی جرات کردن
daunting U بی جرات کردن
dared U جرات کردن
dismayed U بی جرات کردن ترس
dismays U بی جرات کردن ترس
dismaying U بی جرات کردن ترس
to d. a leap U جرات پریدن کردن
dismay U بی جرات کردن ترس
to shrive oneself U گناهان خود را اعتراف کردن وامرزش طلبیدن
encouage U جرات دادن تشجیع کردن
commission U بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning U بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions U بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
demoratize U بی جرات کردن ازمیان بردن حس شهامت وانتظامات ارتش
do up U شروع بکار کردن
employs U مشغول کردن بکار گرفتن
operated U عمل کردن بکار افتادن
employs U بکار گماشتن استخدام کردن
employ U مشغول کردن بکار گرفتن
operates U عمل کردن بکار افتادن
employing U مشغول کردن بکار گرفتن
aminister U تهیه کردن بکار بردن
employing U بکار گماشتن استخدام کردن
employed U بکار گماشتن استخدام کردن
operate U عمل کردن بکار افتادن
employ U بکار گماشتن استخدام کردن
employed U مشغول کردن بکار گرفتن
put on U اعمال کردن بکار گماردن
to make the most of U به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
debut U نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
wetting U مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
reward is an iduce to toil U چیزیکه ادم را بکار کردن تشویق میکند پاداش است
debuts U نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
paragons U رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragon U رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
wet blanket U پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
wet blankets U پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
buff stick U بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
gesticulate U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
distemper U ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
gesticulated U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
synonymize U الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
junk U ریسمان پاره که برای بافتن بور یا درست کردن پوشال بکار می رود
jeweller's putty U گرد قلع و سرب که برای پاک کردن شیشه و فلز بکار می برند
putty powder U گرد قلع و سرب که برای پاک کردن شیشه و فلز بکار می برند
langrage U اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrel U اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langridge U اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
cyaniding U عملیات حرارتی که برای سخت کردن پوسته الیاژهای اهن دار بکار می رود
opalite U ترکیبی که دارای رنگهای مختلف بوده و برای براق کردن نمای اجری بکار میرود
antihistamine U موادی که برای درمان حساسیت بکار رفته و باعث خنثی کردن اثر هیستامین دربافت ها می شوند
streaming tape drive U دستگاهی که یک کارتریج نوارپیوسته را نگهداری کردن واساسا" به عنوان پشتیبان گردانندههای دیسک سخت بکار می رود
to bid d. to U بمبارزه خواندن
to fling down the gauntlet U بمبارزه خواندن
to throw down the glove U بمبارزه خواندن
steeve U خفت کردن میلهای که نوک ان قلابی داردوبرای ازمایش محتویات عدل پنبه وامثال ان بکار میرود سیخک
adventurously U دلیرانه
courageously U دلیرانه
manfully U دلیرانه
valorously U دلیرانه
doughtily U دلیرانه
soldierly U دلیرانه
intrepidly U دلیرانه
bravely U دلیرانه
gauntlet U دستکش اهنی دعوت بمبارزه
gauntlets U دستکش اهنی دعوت بمبارزه
shed stick U چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
pl/m U زبان برنامه نویسی که برای برنامه ریزی کردن ریزکامپیوترها بکار می رود
braver U دلیر دلیرانه
braved U دلیر دلیرانه
bravest U دلیر دلیرانه
valianty U دلیرانه شجاعانه
chivalrous U دلیرانه جوانمرد
chivalric U دلیرانه جوانمرد
braving U دلیر دلیرانه
brave U دلیر دلیرانه
valorous U باارزش دلیرانه
valiantly U دلیرانه تهمتن
braves U دلیر دلیرانه
valiant U دلیرانه تهمتن
rack U آویز فرش [قالبی فلزی که در فروشگاه جهت آویزان کردن فرش و نمایش آن بکار می رود.]
to face the music U دلیرانه با چیزی روبرو شدن
urban bundle U بقچه شهری [این روش گرچه قدیمی است ولی هنوز هم به عنوان معیاری جهت وزن کردن کلاف های پشم بکار می رود.]
ventured U مبادرت ریسک
ventures U مبادرت ریسک
venture U مبادرت ریسک
venturing U مبادرت ریسک
to take the bull by the horns U دلیرانه با سختی روبرو شدن با شاخ گاوی درافتادن
tea leaf U برگ چای [از این گیاه جهت تهیه رنگینه قهوه ای یا بژ استفاده می شود و خصوصا در رفوگری جهت تیره تر کردن رنگ های دیگر بکار می رود.]
to offer at any thing U بکاری مبادرت ورزیدن
he proceeded to investigate it U بتحقیق ان مبادرت نمود
dye analysis U [آنالیز کردن رنگینه های بکار رفته در فرش جهت تعیین طول عمر فرش و سابقه تاریخی نوع رنگینه]
gig U ماشین خارزنی [این وسیله برای یکنواخت کردن سطح پرزها و گرفتن ذرات از سطح بافت بکار می رود و در صنعت فرش ماشینی و بعضی منسوجات کاربرد دارد.]
betook U دست زده مبادرت کرده
self slayer U مبادرت کننده بخود کشی
crave U طلبیدن
asks U طلبیدن
craved U طلبیدن
cravings U طلبیدن
craves U طلبیدن
asking U طلبیدن
asked U طلبیدن
ask U طلبیدن
invite U طلبیدن
invites U طلبیدن
invited U طلبیدن
obtest U بشهادت طلبیدن
defying U به مبارزه طلبیدن
defies U به مبارزه طلبیدن
defy U به مبارزه طلبیدن
call to witness U به شهادت طلبیدن
seeking U جوییدن طلبیدن
to seek somebody out U طلبیدن کسی
to call in evidence U بشهادت طلبیدن
to call to witness U بشهادت طلبیدن
apologise U پوزش طلبیدن
braved U به مبارزه طلبیدن
defied U به مبارزه طلبیدن
braves U به مبارزه طلبیدن
outdare U به مبارزه طلبیدن
brave U به مبارزه طلبیدن
to ask for quarter U بخشش طلبیدن
face down <idiom> U به مبارزه طلبیدن
braver U به مبارزه طلبیدن
seeks U جوییدن طلبیدن
braving U به مبارزه طلبیدن
bravest U به مبارزه طلبیدن
seek U جوییدن طلبیدن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
to ask blessing U پیش ازغذابرکت طلبیدن
blackmailing U باتهدید از کسی چیزی طلبیدن
blackmails U باتهدید از کسی چیزی طلبیدن
blackmailed U باتهدید از کسی چیزی طلبیدن
blackmail U باتهدید از کسی چیزی طلبیدن
throw down the gauntlet <idiom> U به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
to ask U پرسیدن [جویا شدن] [طلبیدن] [خواستن ]
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
intrepid U با جرات
assertiveness U جرات
discouraging U جرات کش
derring-do U دل و جرات
mettle U جرات
heart U دل و جرات
pluck U دل و جرات
ventured U جرات
high souled U با جرات
hearts U دل و جرات
ventures U جرات
courage U جرات
grittiness U جرات
spiriting U جرات
spirit U جرات
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com