Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
out of one's element
<idiom>
U
جایی که به شخص تعلق ندارد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
neither fish nor fowl
<idiom>
U
چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy.
U
ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
He that blows in the dust fills his eyes.
<proverb>
U
کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless.
U
معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
he is second to none
U
دومی ندارد بالادست ندارد
accru
U
تعلق
attachment
U
تعلق
dependency
U
تعلق
dependencies
U
تعلق
accrue
U
تعلق گرفتن
accrue
U
تعلق گرفتن
belongs
U
تعلق داشتن
intimacy principle
U
اصل تعلق
belonged
U
تعلق داشتن
incurrence
U
تعلق گرفتگی
accrues
U
تعلق گرفتن
accruing
U
تعلق گرفتن
belongingness
U
تعلق پذیری
belong
U
تعلق داشتن
belonging to another
U
تعلق به غیر
that right inheres in him
U
ان حق باو تعلق میگیرد
fixations
U
خیره شدگی تعلق خاطر
fixation
U
خیره شدگی تعلق خاطر
accrues
U
منتج گردیدن تعلق گرفتن
accruing
U
منتج گردیدن تعلق گرفتن
royalty tonnage
U
ی که حق الامتیازبدان تعلق میگیردبتن شماری
incidence
U
تعلق واقعی مالیات مشمولیت
quantity allowance
U
تخفیفی که به خرید عمده تعلق میگیرد
birthright
U
حقوقی که در اثر تولد بخص تعلق می گیرد
rent
U
ان چه که به زمین به عنوان یکی ازعوامل تولید تعلق می گیرد
dutiable goods
U
کالایی که حقوق گمرکی یاعوارض دیگربدان تعلق می گیرد
free haul
U
در حمل مصالح ساختمانی به کارگاه حداکثر مسافتی را که کرایه اضافی بدان تعلق نگیردگویند
His sculptures blend into nature as if they belonged there.
U
مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
One day I want to have a horse of my very own.
U
روزی من می خواهم یک اسب داشته باشم که شخصا به من تعلق داشته باشد.
tenant right
U
حقی است که درانقضای مهلت مقرر بابت تغییراتی که مستاجر در عین مستاجره داده و انتفاع ازانها ناتمام مانده است به وی تعلق می گیرد
someplace
U
یک جایی
someplace
U
جایی
wherever
U
جایی که
charnel house
U
جایی که
n tuple
U
N جایی
inopportuneness
U
بی جایی
inopportunity
U
بی جایی
minx
U
زن هر جایی
displacement
U
جابه جایی
shifted
U
جابه جایی
from the outside
U
از خارج
[از جایی]
transposition
U
جابه جایی
gas log
U
جایی که گازمیسوزد
shift
U
جابه جایی
translocation
U
جابه جایی
immutability
U
پا بر جایی ثبات
shifts
U
جابه جایی
banal
U
همه جایی
commonplace
U
همه جایی
scratch where it itches
U
هر جایی را که میخاردبخارانید
displacement of affect
U
جابه جایی عاطفه
to hunker down in a place
U
در جایی پناه بردن
transposition of affect
U
جابه جایی عاطفه
locomotor behavior
U
رفتار جابه جایی
somewhere
U
یک جایی دریک محلی
drive displacement
U
جابه جایی سائق
come from
<idiom>
U
بومی جایی بودن
come back
<idiom>
U
برگشتن به جایی که حالاهستی
synaesthesia
U
جابه جایی حسی
synesthesia
U
جابه جایی حسی
to go about
U
ازجایی به جایی رفتن
to induct into a seat
U
در جایی برقرار کردن
to install oneself in a place
U
در جایی برقرار شدن
Somewhere in the darkness
U
جایی در میانی تاریکی
lie in wait
<idiom>
U
جایی قیم شدن
drop by
<idiom>
U
بازدید از کسی با جایی
attender
U
شخص حاضر در جایی
stand clear
U
جایی را ترک کردن
somewheres
U
یک جایی دریک محلی
locomotion
U
جابه جایی حرکتی
p.of the ways
U
جایی که بایدیکی ازچندچیزرابرگزید
make a beeline for something
<idiom>
U
با عجله به جایی رفتن
to stay overnight
U
مدت شب را
[جایی]
گذراندن
rettery
U
جایی که بذرک را می خیسانند
I have no place (nowhere) to go.
U
جایی ندارم بروم
i am at my wit's end
U
دیگر عقلم به جایی نمیرسد
get out from under
<idiom>
U
از جایی که شخص دوست نداردفرارکند
tourist trap
<idiom>
U
جایی که جذب توریست میکند
break fresh ground
<idiom>
U
از راهی تازه به جایی رسیدن
i took up where he left
U
از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
to stay away from something
U
اجتناب کردن از چیزی یا جایی
parting of the ways
U
جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
on good turn deserves another
U
کاسه جایی رودکه بازاردقدح
to stay away from something
U
دور ماندن از چیزی یا جایی
to admit sombody
[into a place]
U
راه دادن کسی
[به جایی]
boarding houses
U
جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
boarding house
U
جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
rotation about ...
U
دوران دور ...
[محوری یا جایی]
to the best of ones ability
تا جایی که کسی توان آن را دارد
lomomote
U
از جایی بجایی حرکت کردن
to tow a vehicle
[to a place]
U
یدکی کشیدن خودرویی
[به جایی]
strict enclosure
U
انزوای سخت
[در آن حالت یا جایی]
berthed
U
جایی که قایق به لنگربسته میشود
berthing
U
جایی که قایق به لنگربسته میشود
berths
U
جایی که قایق به لنگربسته میشود
berth
U
جایی که قایق به لنگربسته میشود
there is no limit to it
U
حد ندارد
there is no style about her
U
ندارد
he is not of that stamp
U
را ندارد
flicker free
U
ی ندارد
it does not weigh with me
U
ندارد
to bar somebody from entering the place
U
مانع کسی وارد جایی شدن
to decamp
U
با عجله و پنهانی
[جایی را]
ترک کردن
to skive off early
[British English]
U
با عجله و پنهانی
[جایی را]
ترک کردن
Mind your head!
U
مواظب سرت باش!
[که به جایی نخورد]
to head back
U
برگشتن
[از جایی که دراصل آمده اند]
to turn back
U
برگشتن
[به جایی که از آنجا آمده اند]
exchanging
U
جابه جایی داده بین دو محل
stamping grounds
<idiom>
U
پاتق ،جایی که شخص بیشتراوقاتش را آنجاست
to let the ball do the work
U
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
to send home
U
به خانه
[از جایی که آمده اند]
برگرداندن
exchanges
U
جابه جایی داده بین دو محل
exchanged
U
جابه جایی داده بین دو محل
plate rack
U
جایی که بشقاب هامی گذارندخشک شود
exchange
U
جابه جایی داده بین دو محل
bone-house
U
[جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
to turn around
U
برگشتن
[به جایی که از آنجا آمده اند]
to keep the ball moving
U
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
to languish
U
پژولیدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
there is time and place for everything
<proverb>
U
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
where no human foot can tread
جایی که پای ادمیزاد بدان نمیرسد.
it does not matter
U
اهمیت ندارد
there is no limit to it
U
اندازه ندارد
it is of no weight
U
قدرواهمیتی ندارد
it lacks soul
U
روح ندارد
it is well enough
U
عیبی ندارد
it is nothing new
U
تازگی ندارد
it is nothing out of the way
U
غرابتی ندارد
It is no trouble at all.
U
زحمتی ندارد
he has nostomach for the fight
U
سر دعوا ندارد
he has no temperature to day
U
امروز تب ندارد
he has no manners
U
اداب ندارد
dont mention it
U
اهمیت ندارد
he has no excuse what
U
عذری ندارد
no matter
U
اهمیت ندارد
he has an a. to grind
U
غرضی ندارد
Don’t mention it.
U
قابلی ندارد.
no object
U
اهمیت ندارد
he has nothing of his own
U
چیزی ندارد
his hat cover his fanily
U
هیچکس را ندارد
hadn't
U
ندارد نبایستی
it is a soft snap
U
کاری ندارد
It is o. k . ( all right ) . it doesent matter .
U
عیب ندارد
Nothing is quite impossible.
U
کارنشد ندارد
he is out of huomor
U
دماغ ندارد
No problem at all. It is quite all right .
U
مانعی ندارد
She has no axe to grind . She doesnt mean anything .
U
مقصودی ندارد
he hasno notion of going
U
سر رفتن ندارد
to a in
U
باجرات وبابیم مخاطره به جایی داخل شدن
carried
U
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying
U
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry
U
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries
U
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
tie down
<idiom>
U
منع کردنکسی درانجام کاری یارفتن به جایی
souvenir
U
یادگاری
[وقتی که کسی از جایی با خود می آورد]
One good turn deserves another .
U
کاسه جایی رود که باز آید قدح
breeding grounds
U
جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
breeding ground
U
جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
bone dry
U
جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
varicosity
U
جایی که چند سیاهرگ گشاد شده باشند
an accessible place
U
جایی که راه یافتن بدان ممکن است
pentarch
U
یکی از پنج تن مردمی که در جایی حکومت کنند
to languish
U
فاسد شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
U
ضایع شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
U
هرز رفتن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to retire from
[to]
a place
U
از
[به]
جایی کناره گیری کردن
[یا منزوی شدن]
to ride on the bus
U
سوار اتوبوس شدن
[برای رفتن به جایی]
he is indisposed to go
U
میل برفتن ندارد
It doesnt look nice . It is useemly.
U
صورت خوشی ندارد
it is beyond recall
U
احتمال لغوشدن ندارد
Cheating( fraud) does not pay ( prosper).
U
تقلب عاقبت ندارد
he means well
U
قصد بدی ندارد
She never gets any gratitude .
U
دستش نمک ندارد
There is nothing to be afraid of in driving.
رانندگی که ترس ندارد.
it is indifferent to me
U
برای من چه اهمیتی ندارد
it takes two to tango
<idiom>
U
[یک دست صدا ندارد]
h does not w.much
U
چندان وزنی ندارد
That is quitw O. K. That is fine.
U
هیج اشکالی ندارد
That's not so!
U
این حقیقت ندارد!
his hand want's two fingers
U
دستش دو انگشت ندارد
and that is flat(final)!No arguments!
U
چون وچراهم ندارد !
He cant stand the sight of us.
U
چشم ندارد ما را ببیند
he is at a loose end
U
کار معینی ندارد
he hasno notion of going
U
میل رفتن ندارد
he is nothing to me
U
بتمن خویشی ندارد
his intentions are good
U
خیال بدی ندارد
There is no market for it in Iran .
U
درایران مصرفی ندارد
he is short of hands
U
کارگر کافی ندارد
There is nothing to be ashamed lf .
U
( اینکار ) خجالت ندارد
he hasno notion of going
U
خیال رفتن ندارد
Nothing is impossible .
U
کار نشد ندارد
his hand lack one finger
U
دستش یک انگشت ندارد
it is allup with him
U
دیگر امیدی ندارد
That is beside the point. It is irrelevant ( inconsequential , immaterial ) .
U
ربطی به موضوع ندارد
it is of little worth
U
چندان ارزشی ندارد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com