English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
failure logcing U ثبت وقوع خرابی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
fallout U خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
Other Matches
posts U بررسی برنامه کامپیوتری یا قطعه سخت افزاری پس از خرابی برای یافتن علت خرابی
posted U بررسی برنامه کامپیوتری یا قطعه سخت افزاری پس از خرابی برای یافتن علت خرابی
post- U بررسی برنامه کامپیوتری یا قطعه سخت افزاری پس از خرابی برای یافتن علت خرابی
post U بررسی برنامه کامپیوتری یا قطعه سخت افزاری پس از خرابی برای یافتن علت خرابی
occurance U وقوع
occurrences U وقوع
incidence U وقوع
occurrence U وقوع
occurence U وقوع
far between U کم وقوع
outbreak U وقوع
outbreaks U وقوع
frequentness U کثرت وقوع
frequencies U کثرت وقوع
incidence U تصادف وقوع
recurrenge U وقوع مکرر
interjacency U وقوع در میان
rede U وقوع مصلحت
infrequency U ندرت وقوع
chronological U بترتیب وقوع
presence U وقوع وتکرار
the scene is laid in paris U جای وقوع
contingencies U احتمال وقوع
under way U درشرف وقوع
bring to pass U به وقوع رساندن
scenes U جای وقوع
scene U جای وقوع
done U وقوع یافته
imminence U قرابت وقوع
localities U محل وقوع
centricity U وقوع درمرکز
come off U وقوع یافتن
locality U محل وقوع
contingency U احتمال وقوع
externality U وقوع درخارج
frequency U کثرت وقوع
come through U وقوع یافتن
imminence U وقوع خطر نزدیک
alpha radiation U وقوع طبیعی پرتو
accident proof U علت وقوع حادثه
trichromatism U وقوع درسه حالت
chronological U ترتیب زمانی وقوع
carrying U نشانه وقوع وام
imminency U وقوع خطر نزدیک
allopatric U بتنهایی وقوع یافته
carry U نشانه وقوع وام
carries U نشانه وقوع وام
carried U نشانه وقوع وام
prejudgment U قضاوت قبل از وقوع
red handed U حین وقوع جنایت
hunched U فن احساس وقوع امری در اینده
hunches U فن احساس وقوع امری در اینده
hunching U فن احساس وقوع امری در اینده
mark time <idiom> U منتظر وقوع چیزی بودن
bring about U سبب وقوع امری شدن
venue U محل وقوع جرم یا دعوی
hunch U فن احساس وقوع امری در اینده
early event time U زودترین زمان وقوع یک واقعه
venues U محل وقوع جرم یا دعوی
rhyme scheme U ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
latest event time U دیرترین زمان وقوع یک واقعه
straw in the wind <idiom> U نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
word order U ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
pigs might fly U وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
precluding U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preordain U قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
precludes U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preclude U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
impend U اویزان کردن در شرف وقوع بودن
loops U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
a stitch in time saves nine <proverb> U علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
looped U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loop U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
the bird is p of that event U مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
conditional U مین کننده وقوع چندین کار مشخص
alibis U غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
anticipation U سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
alibi U غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
flag U بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flag U نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flags U بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
attended operation U فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
intercurreace U مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
flags U نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
godsend U خرابی
desolation U خرابی
ruin U خرابی
wreck U خرابی
failures U خرابی
smash U خرابی
ruining U خرابی
fault U خرابی
faulted U خرابی
faults U خرابی
wrecks U خرابی
failure U خرابی
wrecking U خرابی
smashes U خرابی
malfunctions U خرابی
malfunctioned U خرابی
ruins U خرابی
havoc U خرابی
malfunction U خرابی
disrepair U خرابی
demolition U خرابی
demolitions U خرابی
ruination U خرابی
wreckage U خرابی
rottenness U خرابی
devastation U خرابی
destruction U خرابی
breakdowns U خرابی
eversion U خرابی
dilapidation U خرابی
breakdown U خرابی
special vertict U رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
error handling U به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
power failures U خرابی برق
insulation fault U خرابی نارسانا
fault description U توضیح خرابی
defect description U توضیح خرابی
error description U توضیح خرابی
description of error U توضیح خرابی
car breakdown U خرابی اتومبیل
disk crash U خرابی دیسک
equipment failure U خرابی تجهیزاتی
catastrophic failure U خرابی فجیع
fail soft U با خرابی ملایم
fail soft U با خرابی تدریجی
fail softly U با خرابی ملایم
fail softly U با خرابی تدریجی
failure free U بدون خرابی
failure rate U نرخ خرابی
failure rate U میزان خرابی
page fault U خرابی صفحه
the mischief of it is that' U خرابی ان اینست که
to do execution U خرابی وارداوردن
transient failure U خرابی گذرا
collapse mechanism U مکانیزم خرابی
power failure U خرابی برق
decayed U خرابی تنزل
decays U خرابی تنزل
decaying U خرابی تنزل
wrack U خرابی بدبختی
crashing U شکستگی خرابی
decay U خرابی تنزل
crashingly U شکستگی خرابی
crashes U شکستگی خرابی
crashed U شکستگی خرابی
fail-safe U با خرابی امن
fail safe U با خرابی امن
crash U شکستگی خرابی
to prove an a U اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
failure prediction U پیش بینی خرابی
drinking was his ruin U باعث خرابی اوشد
ravage U خرابی وارد اوردن
non destructive test U ازمایش بدون خرابی
ravaged U خرابی وارد اوردن
ravaging U خرابی وارد اوردن
ravages U خرابی وارد اوردن
failure safety U ایمنی در برابر خرابی
reliability U ایمنی در برابر خرابی
faults U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition U 1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
faulted U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
fault U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
terminals U خرابی که قابل تعمیر نیست
machines U خطای ناشی از خرابی قطعه
wrackful U خراب کننده مسبب خرابی
terminal U خرابی که قابل تعمیر نیست
machined U خطای ناشی از خرابی قطعه
machine U خطای ناشی از خرابی قطعه
cleaned U بدون کثیفی یا خرابی یا برنامه
mean time between failures U زمان میانگین بین دو خرابی
cleanest U بدون کثیفی یا خرابی یا برنامه
cleans U بدون کثیفی یا خرابی یا برنامه
clean U بدون کثیفی یا خرابی یا برنامه
counter revolution U عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
bombed U خرابی غیر عادی کامپیوتر crash
bomb U خرابی غیر عادی کامپیوتر crash
bent U اسم رمز برای خرابی وسایل
corrective maintenance U جداسازی وتصحیح خرابی ها پس ازوقوع انها
cabled U ابزار بررسی قط عی یا خرابی در سیم کشی
destruct U خرابی عمدی موشک قبل ازپرتاب ان
autos U تا از خرابی در صورت قط ع برق جلوگیری شود
auto U تا از خرابی در صورت قط ع برق جلوگیری شود
standby U که در صورت خرابی آماده استفاده است
bombed out U خرابی غیر عادی کامپیوتر crash
degradation U کمبود توانایی پردازش به علت خرابی
bombs U خرابی غیر عادی کامپیوتر crash
failure U خرابی وسیله ناشی از اثرات جانبی
on line fault tolerant system U سیستم تحمل خرابی درون خطی
maintainability U ویژگی مربوط به جداسازی وتعمیر یک خرابی
it spells ruin to the workmen U متضمن خانه خرابی کارگران است
machine U خطای ناشی خرابی سخت افزار
machines U خطای ناشی خرابی سخت افزار
machined U خطای ناشی خرابی سخت افزار
detritus U چیزی که در نتیجه خرابی بدست اید
cable U ابزار بررسی قط عی یا خرابی در سیم کشی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com