English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
abiogenesis U تولید خود بخود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
capacity cost U هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
embryophyte U گیاهی که تولید گیاهک تخم زانموده و درنتیجه تولید بافتهای اوندی مینماید
pilot line operation U کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
component U 1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
components U 1-قطعهای که وارد آخرین تولید میشود 2-وسیله اکترونیک که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند
producer's goods U هرچیزی که تولید کننده یا صاحب کارخانه در جهت تولید جنس دیگری ازان استفاده کند
seconds U مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconding U مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
seconded U مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
second U مجوز دادن به تولیدکننده برای تولید یک قطعه الکترونیکی وقتی که گنجایش تولید درحد نیاز نیست
euler theorem U در صورتی که تابع تولید همگن درجه یک باشد بر اساس قضیه اولر کل تولید مساوی مجموع پرداختی ها به عوامل تولیدمیباشد
production overheads U هزینههای بالاسری تولید هزینههای سربار تولید هزینههای غیرمستقیم تولید
increasing cost industry U حالتی است که چند موسسه به صنعت خاصی بپردازند ودر نتیجه محدودیت عوامل تولید و کمبود انها هزینه تولید بالا رود
planar U روش تولید مدارهای مجتمع بار اعمال مواد شیمیایی به یک قطعه سیلیکن برای تولید قطعه متفاوت
cost fraction U نتیجه مستقیم هزینههای مستقیم تولید یا خدمت به تعداد واحدهای تولید شده یاکمیت خدمات
derived demand U تقاضابرای یک عامل تولید که خوداز تقاضا برای کالایی که ان عامل تولید در ان بکار میرودناشی میشود .
declassified cost U هزینه کالای تولید شده که دران سهم هر یک از عوامل تولید مشخص شده باشد
oem U شرکتی ه قط عاتی تولید میکند که بخشهای اصلی را تولید کنندههای دیگر ساخته اند و محصول را برای کاربر خاص ایجاد میکند
matrix U چاپگری که حروف توسط مجموعهای از نقاط کنار هم تولید می شوند و صفحه را خط به خط تولید می کنند. این چاپگر برای چاپ با ریبون یا thermal یا چاپ الکترواستاتیک به کار می رود
matrixes U چاپگری که حروف توسط مجموعهای از نقاط کنار هم تولید می شوند و صفحه را خط به خط تولید می کنند. این چاپگر برای چاپ با ریبون یا thermal یا چاپ الکترواستاتیک به کار می رود
preens U بخود بالیدن
preening U بخود بالیدن
preened U بخود بالیدن
to imbrue in blood U بخود اغشتن
preen U بخود بالیدن
assumed U بخود بسته
assume U بخود گرفتن
self-help U کمک بخود
assumable U بخود گرفتنی
self dependent U متکی بخود
self importance U دادن بخود
arrogation U بخود بستن
self consequence U اهمیت بخود
self confident U مطمئن بخود
self respect U احترام بخود
self trust U اعتماد بخود
self exaltation U بخود بالیدن
self relative U نسبت بخود
self help U کمک بخود
spohnge U بخود کشیدن
assumes U بخود گرفتن
self dramatization U بخود بندی
to imbrue with blood U بخود اغشتن
sham U بخود بستن
self-pity U ترحم بخود
he was restored to reason U بخود امد
bethink U بخود امدن
substantive U متکی بخود
narcissism U عشق بخود
by it self U خود بخود
pretend U بخود بستن
feign U بخود بستن
dissemble U بخود بستن
self pity U ترحم بخود
introspect U بخود برگشتن
spontaneous U خود بخود
self congratulation U تبریک بخود
to remember oneself U بخود امدن
to suck in U بخود کشیدن
aplomb U اطمینان بخود
playact U بخود بستن
self divison U تقسیم خود بخود
monopolize U بخود انحصار دادن
monopolises U بخود انحصار دادن
self charging U خود بخود پر شونده
monopolised U بخود انحصار دادن
monopolising U بخود انحصار دادن
assumed U بخود گرفته عاریتی
monopolized U بخود انحصار دادن
monopolizes U بخود انحصار دادن
monopolizing U بخود انحصار دادن
diffidently U با نداشتن اعتماد بخود
appropriator U بخود اختصاص دهنده
screw up one's courage U جرات بخود دادن
to summon up courage U جرات بخود دادن
self activity U فعالیت خود بخود
muster up your courage U جرات بخود بدهید
self fertility U لقاح خود بخود
self rewarding U پاداش دهنده بخود
lay out oneself U بخود زحمت دادن
lion skin U دلیری بخود بسته
self subsistence U اعاشه خود بخود
to take the sun U افتاب بخود دادن
to permit oneself U بخود اجازه دادن
autoplasty U پیوند از خود بخود
to stand on one's own legs U متکی بخود بودن
to stint oneself U تنگی بخود دادن
to f. oneself U بخود دلخوشی دادن
to be moped U بخود راه دادن
self fruitful U بخود بخودگرده افشان
delusion of reference U هذیان بخود بستن
to be convulsed with laughter U از خنده بخود پیچیدن
strike an attitude U حالتی بخود گرفتن
acceleration principle U یعنی سرمایه گذاری مساوی است باحاصلضرب ضریب شتاب میزان سرمایه گذاری لازم برای افزایش یک واحد تولید در تغییرات در تولید
agonise U بخود پیچیدن معذب شدن
to buck up U فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
to overstrain oneself U زیاد بخود فشار اوردن
pretends U بخود بستن دعوی کردن
feign U بخود بستن جعل کردن
feigns U بخود بستن جعل کردن
pretendedly U بطور ساختگی یا بخود بسته
To give way to gloomy thoughts . U فکرهای بد بخود راه دادن
To give way to doubt. To waver. U بخود تردید راه دادن
intervert U بخود اختصاص دادن برگرداندن
introspect U بخود امدن درخود فرورفتن
pretending U بخود بستن دعوی کردن
pretend U بخود بستن دعوی کردن
attitudinize U حالت خاصی بخود گرفتن
autolysis U هضم یا گوارش خود بخود
assume U بخود بستن وانمود کردن
materialize U صورت خارجی بخود گرفتن
arrogate U غصب کردن بخود بستن
materialised U صورت خارجی بخود گرفتن
materialises U صورت خارجی بخود گرفتن
materialising U صورت خارجی بخود گرفتن
self moved U دارای حرکت خود بخود
materialized U صورت خارجی بخود گرفتن
self slayer U مبادرت کننده بخود کشی
self rising U خود بخود بلند شونده
self insured U خود بخود بیمه شده
self tightening U خود بخود تنگ شونده
self regulating U خود بخود تنظیم شونده
materializing U صورت خارجی بخود گرفتن
materializes U صورت خارجی بخود گرفتن
self formed U خود بخود تشکیل شده
assumes U بخود بستن وانمود کردن
to rally one dispersed U نیروی تازه بخود دادان
self registering U خود بخود ثبت کننده
self lubricating U خود بخود نرم شونده
spermary U غده تولید کننده منی محل تولید منی
self digestion U جذب خود بخود مواد غذایی
self pollination U گرده افشانی خود بخود گیاه
cupboard love U عشق بخود بسته یاغرض الود
self unloading U خود بخود تخلیه کننده بار
refocillate U تجدید حیات کردن بخود اوردن
self support U اتکاء بخود تکفل مخارج خود
to put on frills U سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
that is his look U این کار وابسته بخود اوست
families U محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family U محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
auto U پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
appropriation U قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
aut U پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
stylolite U ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
ultromotivy U جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
autos U پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
mixed capitalism U نظام اقتصادی که در ان بیشتروسایل و ابزار تولید درمالکیت خصوصی قرار داشته و بازار چگونگی تعیین قیمت و تولید را به عهده دارد ولی با وجود این دولت نیز ازطریق سیاستهای پولی مالی و قوانین مختلف درفعالیتهای اقتصادی تاثیرمیگذارد
fullest U مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full U مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
ingratiatory U طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
gnp gap U شکاف تولید ناخالص ملی اختلاف بین تولید ناخالص ملی واقعی وتولیدناخالص ملی بالقوه
half U جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
flagellant U کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
producers burden of tax U بار مالیات تولید کنندگان سهم تولید کنندگان از مالیات
pseudomorph U جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
self reacting U بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
to put oa a semblance of anger U سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
reflexively U چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
self fertility U خود باروری حاصلخیزی خود بخود
curses come home to roost U دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
idiomorphic U دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
self correcting U خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
generation U تولید
total product U تولید کل
low productivity U تولید کم
generations U تولید
outputs U تولید
output U تولید
production U تولید
assembly U تولید
productions U تولید
articulation U تولید
turn out U تولید
manufactured U تولید
progeniture U تولید
product U تولید
products U تولید
manufacture U تولید
fabrication U تولید
production rule U تولید
production technique U فن تولید
manufactures U تولید
aggregate output U تولید کل
total output U تولید کل
assembly lines U خط تولید
assembly line U خط تولید
production line U خط تولید
production lines U خط تولید
genesis U تولید
raise U تولید کردن
carcinogenesis U تولید سرطان
raises U تولید کردن
capital intensive technique U فن تولید سرمایه بر
beeps U تولید صدا
chymification U تولید کیموس
reproduction U تولید مجدد
reproduction U تولید دوباره
chylification U تولید کیلوس
reproduction U تولید مثل
beeped U تولید صدا
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com