Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (24 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
distress
U
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
distresses
U
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
garnishment
U
تامین خواسته حکم تامین مدعابه
garnishee
U
کسی که خواستهای نزداو تامین یا توقیف باشد تامین مدعا به کردن
levy a sum on a person's property
U
تامین خواسته کردن
garnisher
U
تامین کننده خواسته یامدعابه
lost
U
زیان دیده
covers
U
تامین زیان و خسارات بیمه
coverings
U
تامین زیان و خسارات بیمه
cover
U
تامین زیان و خسارات بیمه
levy a sum on a person's property
U
به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
sentences
U
رای دادن محکوم کردن
sentencing
U
رای دادن محکوم کردن
sentence
U
رای دادن محکوم کردن
indemnify
U
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
give security for
U
تامین دادن ضامن دادن
scouts
U
پیشاهنگ دیده ور گشت زنی و نگهبانی دادن
scouted
U
پیشاهنگ دیده ور گشت زنی و نگهبانی دادن
scout
U
پیشاهنگ دیده ور گشت زنی و نگهبانی دادن
habeas corpus
U
حکم توقیف از طرف دادگاه باذکر دلایل توقیف
to hold any one to ransom
U
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
remand
U
اخذ تامین مجدد تشدید تامین
remands
U
اخذ تامین مجدد تشدید تامین
remanding
U
اخذ تامین مجدد تشدید تامین
remanded
U
اخذ تامین مجدد تشدید تامین
scitovsky double criterion
U
که براساس ان تغییری ایده ال استکه دران کسانیکه بهره برده اند بتوانندکسانیراکه زیان میبرند جبران نموده و در مقابل زیان کنندگان قادر نباشند که ازتغییر جلوگیری نمایند
under restraint
U
در توقیف تحت توقیف د ربند
flag
U
جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flags
U
جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
violaor
U
متخلف
transgressor
U
متخلف
offender
U
متخلف
infringer
U
متخلف
violators
U
متخلف
violator
U
متخلف
trespasser
U
متخلف
violating
U
متخلف
trespassers
U
متخلف
offenders
U
متخلف
delinquents
U
متخلف
delinquent
U
متخلف
the offending party
U
متخلف
exigencies
U
اضطرار
exigency
U
اضطرار
compulsion
U
اضطرار
emergencies
U
اضطرار
emergency
U
اضطرار
compulsions
U
اضطرار
constraining
U
اضطرار
coercion
U
اضطرار
compulsoriness
U
اضطرار
necessity
U
اضطرار
constrain
U
اضطرار
constrains
U
اضطرار
constraint
U
اضطرار
feedback
U
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
wrongdoer
U
مجرم متخلف
trespassers
U
متخلف خلافکار
trespasser
U
متخلف خلافکار
wrongdoers
U
مجرم متخلف
emergency reaction
U
واکنش اضطرار
distressfully
U
از روی اضطرار
in case of emergency
U
هنگام اضطرار
exigencies
U
ضرورت اضطرار
state of emergency
U
حالت اضطرار
exigency
U
ضرورت اضطرار
close in security
U
برقراری تامین در نزدیک شدن به دشمن تامین تقرب به دشمن
first offender
U
متخلف برای اولین بار
first offenders
U
متخلف برای اولین بار
sentinels
U
دیده ور نگهبانی نگهبانی دادن
sentinel
U
دیده ور نگهبانی نگهبانی دادن
communication security monitoring
U
کنترل تامین مخابراتی نظارت در امر تامین مخابراتی
emergencies
U
پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
emergency
U
پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
would
U
خواسته
object of claim
U
خواسته
wants
U
خواسته ها
wishes
U
خواسته
claimed
U
خواسته
wished
U
خواسته
claiming
U
خواسته
wish
U
خواسته
desirous
U
خواسته
claim
U
خواسته
desideration
U
خواسته
want
U
خواسته
wishing
U
خواسته
wanted
U
خواسته
desire
U
خواسته
desires
U
خواسته
claims
U
خواسته
desiring
U
خواسته
object of appeal
U
پژوهش خواسته
bill of particulars
U
شرح خواسته
requests
U
تقاضا خواسته
requesting
U
تقاضا خواسته
requested
U
تقاضا خواسته
object of appeal
U
فرجام خواسته
wishful thinking
U
خواسته اندیشی
object of claim in respect of which
U
فرجام خواسته
remedy sought by plaintiff
U
خواسته دعوی
request
U
تقاضا خواسته
object of claim
U
خواسته دعوی
demanded
<adj.>
<past-p.>
U
خواسته شده
claimed
<adj.>
<past-p.>
U
خواسته شده
asked
<adj.>
<past-p.>
U
خواسته شده
communication security account
U
میزان تامین مخابراتی اندازه تامین مخابراتی
by request
U
بنا بر خواسته
[میل]
He expressly asked for you to ...
U
او صریحا از شما خواسته که ...
what is your will?
U
خواهش یا میل یا خواسته شما چیست
subsidy
U
مالیات فوق العادهای که درمواقع اضطرار و برای امورمهم و غیر مترقبه مملکتی اخذ میشود
Where theres will theres a way .
<proverb>
U
تا وقتى خواسته اى هست ,راهى هم وجود دارد .
demands of providing healthy living and working conditions
U
خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
indgement debt
U
محکوم به
convict
U
محکوم
convicted
U
محکوم
winning party
U
محکوم له
guilty
U
محکوم
judgement debt
U
محکوم به
object of judgment
U
محکوم به
under sentence of
U
محکوم به
doomed
U
محکوم
convicts
U
محکوم
fey
U
محکوم
liable
U
محکوم
convicting
U
محکوم
condemned
U
محکوم
recognizee
U
محکوم له
sentence
U
محکوم کردن
judgment debt
U
محکوم به مالی
judgement debtor
U
محکوم علیه
doom to death
U
محکوم بمرگ
doomed
U
محکوم به فنا
out of court
U
محکوم علیه
adjudge
U
محکوم کردن
losing party
U
محکوم علیه
sentenced
U
محکوم شده
sentencing
U
محکوم کردن
belay
U
محکوم کردن
condemns
U
محکوم کردن
convicts
U
محکوم کردن
condemns
U
محکوم شدن
recognizor
U
محکوم علیه
convicting
U
محکوم کردن
Sentenced to death .
U
محکوم به مرگ
he was sentenced to death
U
محکوم بمرگ
convicted
U
محکوم کردن
convict
U
محکوم کردن
condemn
U
محکوم کردن
attaint
U
محکوم کردن
under sentence of death
U
محکوم به مرگ
condemnable
U
محکوم کردنی
under sentence of death
U
محکوم به اعدام
condemner
U
محکوم کننده
convictive
U
محکوم کننده
condemn
U
محکوم شدن
convicted to death
U
محکوم به اعدام
condemning
U
محکوم کردن
condemning
U
محکوم شدن
sentences
U
محکوم کردن
tout temps prist
U
تسلیم خوانده در برابرخواهان با اعلام این که همیشه برای تحویل یا انجام خواسته حاضر است
condemnation
U
محکوم کردن اعتراض
convicted to life imprisonment
U
محکوم به حبس ابد
guilty of fraud
U
محکوم به علت کلاهبرداری
condemn
U
محکوم کردن افراد
condemning
U
محکوم کردن افراد
to be ill-fated
U
محکوم به فنا بودن
lose the case
U
محکوم شدن در دعوی
he got three months
U
به سه ماه حبس محکوم شد
condemnations
U
محکوم کردن اعتراض
to be doomed
U
محکوم به فنا بودن
convicts
U
محبوس محکوم کردن
condemns
U
محکوم کردن افراد
adjudicated case
U
قضیه محکوم بها
convicting
U
محبوس محکوم کردن
convicting
U
شخص مقصر و محکوم
convicted
U
محبوس محکوم کردن
convicted
U
شخص مقصر و محکوم
res judicata
U
قضیه محکوم بها
convict
U
شخص مقصر و محکوم
sentenced to the lash
U
محکوم به خوردن شلاق
convict
U
محبوس محکوم کردن
convicts
U
شخص مقصر و محکوم
I had no choice ( alternative ) but to marry her .
U
محکوم بودم که با اوازدواج کنم
docks
U
جای محکوم یازندانی در محکمه
autre fois acquit
U
قضیه محکوم بها در امورجزاییfacsimile
docked
U
جای محکوم یازندانی در محکمه
dock
U
جای محکوم یازندانی در محکمه
convictions
U
محکوم یا مجرم شناخته شدن
foredoom
U
ازپیش مقدر یا محکوم کردن
conviction
U
محکوم یا مجرم شناخته شدن
mugs
U
کتک زدن عکس شخص محکوم
self condemnation
U
محکوم ساختن نفس محکومیت وجدایی
We lost the case . We were convicted.
U
دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
mugging
U
کتک زدن عکس شخص محکوم
debt of record
U
بدهی قانونی record of court محکوم به
mug
U
کتک زدن عکس شخص محکوم
mugged
U
کتک زدن عکس شخص محکوم
death watch
U
پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
Everybody condemned his foolish behaviour .
U
همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
The court condemned the murderer to life imprisonment .
U
دادگاه قاتل را ره حبس ابد محکوم کرد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com