English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 133 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
self justification U توجیه خویشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
self U خویشتن
selfhood U خویشتن
self perception U ادراک خویشتن
self recrimination U ملامت خویشتن
self worship U پرستش خویشتن
restrained U خویشتن دارانه
self acceptance U خویشتن پذیری
self-denial U انکار خویشتن
self image U خویشتن شناسی
self observation U خویشتن نگری
self mutilation U جرح خویشتن
self advancement U جلوبری خویشتن
self examination U درون خویشتن بینی
self scrutiny U درون خویشتن بینی
continence U خویشتن داری پرهیزگاری
self analysis U تجزیه وتحلیل خویشتن
defendance need U نیاز خویشتن پایی
introspectionist U خویشتن نگری است
there is nothing like leather U هر که نقش خویشتن بیند دراب
self-appointed U منصوب شده بوسیله خویشتن
self awareness U اگاهی از خود خویشتن شناسی
self administered U اداره شونده بوسیله خویشتن
self accusation U عمل تهمت زدن به خویشتن
self appointed U منصوب شده بوسیله خویشتن
self analytical U تجزه وتحلیل کننده خویشتن خود شناس
introvert U شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introverts U شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
orienting line U خط توجیه
briefing U توجیه
rationalization U توجیه
justifications U توجیه
justification U توجیه
rationale U توجیه
briefings U توجیه
comebacks U توجیه
comeback U توجیه
orientation U توجیه
base line U خط توجیه
orienting angle U زاویه توجیه
justifiability U توجیه پذیری
orienting station U ایستگاه توجیه
justificatory U توجیه امیز
justifier U توجیه کننده
legitimatize U توجیه کردن
legtimize U توجیه کردن
interpretability U قابلیت توجیه
economic feasibility U توجیه اقتصادی
map orientation U توجیه نقشه
economic justification U توجیه اقتصادی
rationalization U توجیه عقلی
intellectualization U توجیه عقلی
ready room U اطاق توجیه
assumed orientation U توجیه فرضی
justifying U توجیه کردن
justify U توجیه کردن
legitimises U توجیه کردن
legitimising U توجیه کردن
legitimization U توجیه کردن
unwarranted U توجیه نکردنی
legitimize U توجیه کردن
legitimized U توجیه کردن
legitimizes U توجیه کردن
legitimizing U توجیه کردن
briefings U توجیه کردن
orientation U توجیه کردن
orients U توجیه کردن
orienting U توجیه کردن
vindicator U توجیه کننده
legitimised U توجیه کردن
vindicatory U وابسته به توجیه
justifies U توجیه کردن
justifiable U توجیه پذیر
justifiable U قابل توجیه
briefing U توجیه کردن
orient U توجیه کردن
vindicating U توجیه کردن
vindicates U توجیه کردن
vindicated U توجیه کردن
vindicate U توجیه کردن
selfjustification U توجیه خود
unwarrantable U توجیه نکردنی
vindicative U مربوط به توجیه
self insurance U بیمه شدگی توسط خویشتن بیمه شدن پیش خود
sink in <idiom> U توجیه شدن چیزی
map orientation U توجیه کردن نقشه
rationalised U عقلا توجیه کردن
rationalize U عقلا توجیه کردن
justifiable homicide U قتل قابل توجیه
rationalizing U عقلا توجیه کردن
rationalizes U عقلا توجیه کردن
rationalising U عقلا توجیه کردن
rationalized U عقلا توجیه کردن
vindication U اثبات بیگناهی توجیه
justifiable homicides U قتل قابل توجیه
rationalises U عقلا توجیه کردن
compass bearing U زاویه توجیه قطب نما
directed net U شبکه توجیه شده مخابراتی
holophrastic U توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
assumed orientation U توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
orient U توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
The officers were brifed on (about) the detailes. U افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
orients U توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orienting U توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
dialectic U هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
declinator U سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
mysticism U توجیه مسائل سیاسی به مدد الهام واشراق عرفان
stereogram U یک زوج عکس استریوسکوپی توجیه شده برای برجسته بینی
debriefing U پسش اطلاعات کسب شده بوسیله کشتی یا هواپیما توجیه و بازپرسی از خلبانان بعد از شناسایی
vital necessity U پدیدهای که دولتها با توسل به ان بسیاری از اعمال غیر منطقی یا نامشروع یا تجاوزکارانه خود را توجیه می کنند
racism U اعتقادبه برتری برخی نژادها بربعضی دیگر و لزوم توجیه خصوصیات قومی و ملی وفرهنگی بر مبنای معیارهای نژادی
rationalizing U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalised U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalizes U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalises U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalized U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalising U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
rationalize U بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن منطقی کردن
briefing direction U دستورالعمل اجرای توجیه دستورالعمل جلسه توجیهی
interpreting U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreted U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpret U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interprets U ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
brief U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
justifies U توجیه کردن هم تراز کردن
justify U توجیه کردن هم تراز کردن
justifying U توجیه کردن هم تراز کردن
justify U تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifying U تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
justifies U تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com