English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
it askes for attention U توجه لازم دارد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
externals U سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
external U سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
it needs to be done carefully U اینکارتوجه لازم دارد
beau U مردیکه خیلی بزن توجه دارد
attentions U سیگنال وقفه که نیاز به توجه پردازنده دارد
welfare state U دولتی که به خدمات اجتماعی توجه خاص دارد
attention U سیگنال وقفه که نیاز به توجه پردازنده دارد
clothes horses U کسی که بیش از حد به لباس و فاهر خود توجه دارد
clothes horse U کسی که بیش از حد به لباس و فاهر خود توجه دارد
multimedia U CP که قط عات لازم برای اجرای نرم افزار چند رسانهای دارد
interrupt U سیگنال از وسیلهای که به CPU اعلام میکند که نیاز به توجه دارد
interrupts U سیگنال از وسیلهای که به CPU اعلام میکند که نیاز به توجه دارد
interrupting U سیگنال از وسیلهای که به CPU اعلام میکند که نیاز به توجه دارد
garbage U داده یا اطلاعی که دیگر لازم نیست چون خارج از تاریخ است یا غلط دارد
job U دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
jobs U دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
preventive justice U قسمتی ازحقوق که به بررسی اقدامات مختلفی که برای جلوگیری ازارتکاب جرم از ناحیه تبهکاران احتمالی لازم است اختصاص دارد
ambivert U شخصی که نه زیاد بعالم باطنی توجه دارد نه بعالم خارجی
ambiversion U شخصی که هم بامور خارجی و هم بامور داخلی توجه دارد
hub U (وسط چرخ که اغلب بلبرینگ دارد و روی محور یا آسه می چرخد) توپی، چرخمیان، ناف، (مرکز فعالیت یا اهمیت یا توجه و غیره) کانون، قلبگاه، میانگاه، توپی چر، قطب
edited U فرآیندی که بررسی میکند آیا داده جدید نیازهای لازم را دارد پیش از اینکه کل داده و محتوای اطلاعی آن بررسی شود
edit U فرآیندی که بررسی میکند آیا داده جدید نیازهای لازم را دارد پیش از اینکه کل داده و محتوای اطلاعی آن بررسی شود
screamer U اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه مطالب جالب توجه
scalar U متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
d , top concept U تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
tacit collusion U حالتی که قیمت کالاهای دو کمپانی رقیب دران واحد بالا رود حتی درحالتی که چنین تبانی یی عملا" صورت نگرفته باشددادگاه ممکن است با توجه به قرینه بالا رفتن قیمت اقدامات بازدارنده را با قائل شدن به وجود ان معمول دارد
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings U لازم الاجرا لازم
binding U لازم الاجرا لازم
draw attention U توجه کسی را جلب کردن توجه جلب شدن
questionof interest U پرسشهای جالب توجه موضوعهای جالب توجه
favorites U طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favourite U طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favourites U طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
. The car is gathering momentum. U اتوموبیل دارد دور بر می دارد
Walls have ears <idiom> U دیوار موش دارد و موش گوش دارد [اصطلاح]
labor theory of value U براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
zero insertion force socket [قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
enclave economices U اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
walls here ears U دیوار موش دارد موش گوش دارد
necessary U لازم
intransitive U لازم
irrevocable U لازم
obbligato U لازم
necessitous U لازم
preequisite U لازم
incumbent U لازم با
incidents U لازم
incumbents U لازم با
incident U لازم
incidental U لازم
requirement U لازم
needful U لازم
obligatory U لازم
irrevocable contract U عقد لازم
requirements U شرایط لازم
hard and fast U لازم الاجراء
need U لازم بودن
needed U لازم بودن
intransitively U بطور لازم
integral part U جزء لازم
qualifications U شرایط لازم
assets U مواد لازم
needn't U لازم نیست
folderol U غیر لازم
i thought it necessary to U لازم دانستم که
induced drag U پسای لازم
ine horse U فاقداسباب لازم
it is unnecessary U لازم نیست
it needs not U لازم نیست
needing U لازم بودن
optimum U درجه لازم
the needful U اقدام لازم
necessary and sufficient U لازم و کافی
to d. the need of U لازم ندانستن
not binding U غیر لازم
the needful U کار لازم
superserviceable U بیش از حد لازم
revocable U غیر لازم
makings U شرایط لازم
necessary conditions U شرایط لازم
postulating U لازم دانستن
prerequisites U شرط لازم
to become a necessity U لازم شدن
time frames U مدت لازم
time frame U مدت لازم
postulate U لازم دانستن
prerequisite U شرط لازم
postulated U لازم دانستن
postulates U لازم دانستن
quantum libet or placet U باندازه لازم
correlative U لازم وملزوم
enforceable U لازم الاجرا
indispensable U لازم الاجرا
unalienable <adj.> U لازم الاجرا
interdependent U لازم و ملزوم
unalterable <adj.> U لازم الاجرا
requisitions U شرط لازم
bindings U لازم الاجرا
intransitive U فعل لازم
required U لازم داشتن
requisitioning U شرط لازم
inevitable <adj.> U لازم الاجرا
requisitioned U شرط لازم
requisition U شرط لازم
absolute <adj.> U لازم الاجرا
hectic U دارای تب لازم
inalienable <adj.> U لازم الاجرا
indispensable <adj.> U لازم الاجرا
sine qua non U شرط لازم
requires U لازم دانستن
requiring U لازم داشتن
requiring U لازم دانستن
imperative U لازم الاجرا
imperatives U لازم الاجرا
requisite U شرط لازم
due U لازم مقرر
correlative U لازم و ملزوم
binding U لازم الاجرا
requires U لازم داشتن
require U لازم داشتن
required U لازم دانستن
require U لازم دانستن
hurdle rate of return U نرخ بازده لازم
raptatorial U لازم برای شکار
raptatory U لازم برای شکار
quantum libet or placet U بمقداری که لازم است
supplies U مواد وتجهیزات لازم
cut the mustard <idiom> U به حد استاندارد لازم رسیدن
necessary condition U شرط لازم [ریاضی]
you are required to U لازم است شما
unwanted U آنچه لازم نیست
To make the necessary arrangements. U ترتیبات لازم را دادن
wanted U خواستن لازم داشتن
want U خواستن لازم داشتن
you need not fear U لازم نیست بترسید
if necessary U اگر لازم باشد
enforceable document U سند لازم الاجرا
if need be U اگر لازم باشد
ineligibility U فقدان شرایط لازم
irrevocable U لازم بائن بلاعزل
ineligible U فاقد شرایط لازم
qualified U دارای شرایط لازم
it is required that U لازم یا مقر ر است که
needlessly U بطور غیر لازم
unqualified U فاقد شرایط لازم
hydration water U اب لازم برای ابش
sine qua non U امر لازم لاینفک
correlative with each other U لازم و ملزوم یکدیگر
possessing the necessary qualifications U واجد شرایط لازم
provisions U وسایل لازم توشه ها
needle point to say U لازم نیست بشمابگویم که
bounden duty U وفیفه واجب یا لازم
avaiiability U شرط یا صفت لازم
it is necessary for him to go U لازم است برود
re- U با توجه به
listless U بی توجه
oblivious U بی توجه
listlessly U بی توجه
re U با توجه به
attention to orders U توجه
care U توجه
attentiveness U توجه
heedfulness U توجه
heedfully U با توجه
cares U توجه
cared U توجه
NB U توجه!
inattentive U بی توجه
adverence U توجه
keep U توجه
tendance U توجه
keeps U توجه
mindfully U با توجه
mindfulness U توجه
heed U توجه
heeded U توجه
heeding U توجه
advertence U توجه
advertency U توجه
note U توجه
noting U توجه
unconsidered U بی توجه
notes U توجه
unresponsive U بی توجه
attendance U توجه
turn to U توجه
attendances U توجه
assiduity U توجه
heeds U توجه
regards U توجه
attention U توجه
remark U توجه
remarked U توجه
regarded U توجه
regard U توجه
attentions U توجه
remarks U توجه
remarking U توجه
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com