Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
penny-wise and pound-foolish
<idiom>
U
توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
litotes
U
کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
trivia
U
چیزهای بی اهمیت
to i. on particulars
U
به چیزهای جزئی اهمیت دادن
incidentals
U
چیزهای کوچک
relevance
U
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
weighting
U
مرتب کردن کاربران , برنامه ها یا تاریخ با توجه به اهمیت یا اولویت آنها
interposition
U
چیزی که در میان چیزهای دیگرگذارند
schmaltz
U
کوچک وکم اهمیت
schmaltzy
U
کوچک وکم اهمیت
schmalz
U
کوچک وکم اهمیت
snipping
U
ادم کوچک یابی اهمیت
kinglet
U
پادشاه کوچک و بی اهمیت امیر
snip
U
ادم کوچک یابی اهمیت
snipped
U
ادم کوچک یابی اهمیت
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
let (something) go
<idiom>
U
بی توجهای کردن
a mere nothing
U
هیچ
[اهمیت یا ارزش چیزی ]
hub
U
(وسط چرخ که اغلب بلبرینگ دارد و روی محور یا آسه می چرخد) توپی، چرخمیان، ناف، (مرکز فعالیت یا اهمیت یا توجه و غیره) کانون، قلبگاه، میانگاه، توپی چر، قطب
of no interest
U
بدون اهمیت
[بدون جلب توجه]
impact
U
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
impacts
U
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
a mere nothing
U
هیچ و پوچ
[اهمیت یا ارزش چیزی ]
to pay attention to something
[someone]
U
به چیزی
[کسی ]
توجه کردن
to be exposed to a constant stream of something
U
در معرض چیزی به طور مداوم بودن
[بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
secondary
U
در درجه دوم اهمیت یا کم اهمیت تر از اولین
pricking
U
جزء کوچک چیزی
pricked
U
جزء کوچک چیزی
maquette
U
شکل کوچک چیزی
prick
U
جزء کوچک چیزی
pricks
U
جزء کوچک چیزی
areola
U
محوطهء کوچک اطراف چیزی
miniaturization
U
خیلی کوچک کردن چیزی
refers
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
screamer
U
اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه مطالب جالب توجه
model
U
کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
modeled
U
کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
modelled
U
کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
models
U
کپی کوچک از چیزی که وضعیت آن پس از خاتنمه را نشان میدهد
pinning
U
میخ کوچک ساعت محور کوچکی که چیزی دوران بگردد
pinned
U
میخ کوچک ساعت محور کوچکی که چیزی دوران بگردد
pin
U
میخ کوچک ساعت محور کوچکی که چیزی دوران بگردد
reference
U
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
references
U
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
of secondary importance
U
از حیث اهمیت د ردرجه دوم دردرجه دوم اهمیت
draw attention
U
توجه کسی را جلب کردن توجه جلب شدن
by gone
U
چیزهای گذشته
oddment
U
چیزهای متفرقه
the inevitable
U
چیزهای عادی
munched
U
چیزهای جویدنی
valuables
U
چیزهای بهادار
inanimate objects
U
چیزهای بیجان
munch
U
چیزهای جویدنی
the sublime
U
چیزهای بلندوعالی
cates
U
چیزهای لذیذ
gaudery
U
چیزهای کم بها
munches
U
چیزهای جویدنی
scatterings
U
چیزهای پراکنده
post matter
U
چیزهای پستی
munching
U
چیزهای جویدنی
bygone
U
چیزهای گذشته
inflammables
U
چیزهای اتشگیر
inflammable substances
U
چیزهای اتشگیر
impediment
U
چیزهای دست و پاگیر
impediments
U
چیزهای دست و پاگیر
Well what do you know!Well i never!
U
بحق چیزهای نشنیده !
paleology
U
دانش چیزهای کهنه
among others
U
میان چیزهای دیگر
appurtenence
U
اسباب چیزهای وابسته
available amount
U
مقدار
[چیزهای]
در دسترس
coconscious
U
ادراک چیزهای یکسان
impedimenta
U
چیزهای دست و پا گیر
coconsciousness
U
ادراک چیزهای یکسان
among other things
U
میان چیزهای دیگر
to compare oppsites
U
چیزهای ضد را با هم مقایسه کردن
inter alia
U
میان چیزهای دیگر
microtomy
U
بریدن چیزهای ریز
favorites
U
طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favourite
U
طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favourites
U
طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
questionof interest
U
پرسشهای جالب توجه موضوعهای جالب توجه
byes
U
چیزهای کناری یاثانوی فرعی
to compare apples and oranges
<idiom>
U
چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن
pretty pretties
U
چیزهای قشنگ و نادان فریب
bye
U
چیزهای کناری یاثانوی فرعی
microphotography
U
عکس برداری از چیزهای خرد
gimceackery
U
چیزهای قشنگ وبی مصرف
plexus
U
چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی
petty cash
صندوق ویژه وجوه کوچک حساب هزینه های کوچک
other things being equal
U
اگر برای چیزهای دیگر نباشد
irrespectively
U
بدون ملاحظه چیزهای دیگر مستقلا
supemundane
U
بالاتراز چیزهای وابسته به این جهان
luff
U
قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین
see things
<idiom>
U
چیزهای غیر واقعی راتصور کردن
scrape together
<idiom>
U
پول یا چیزهای دیگر جمع کردن
She is fond of sweet things.
U
از چیزهای شیرین ( شیرینی ) خوشش می آید
gemmule
U
یاخته کوچک که ازان جانورتازه پدیدمیاید غنچه کوچک
litters
U
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
drainer
U
خشک اندازنده فرفی که اب چیزهای دیگرراخشک میاندازد
littering
U
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
forklift
U
ماشین مخصوص بلند کردن چیزهای سنگین
gutter man
U
دوره گردیکه چیزهای ارزان وکهنه می فروشد
littered
U
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
litter
U
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
bathos
U
تنزل از مطالب عالی به چیزهای پیش پا افتاده
intercurrent
U
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
widget
U
آلت کوچک
[ابزار ]
[اسباب مکانیکی کوچک]
papier
U
یکجور مقوای سخت که چسب و گل رس و چیزهای دیگربخمیران میزنند
pig board
U
تخته کوچک برای موجهای کوچک
jigger
U
بادبان کوچک یکجور کرجی کوچک
increment
U
فواصل کوچک کیسههای کوچک خرج
increments
U
فواصل کوچک کیسههای کوچک خرج
object lesson
U
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object method of teaching
U
شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها
nympholepsy
U
جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول
object lessons
U
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
matelote
U
یکجور خوراک ماهی که باشراب و پیاز و چیزهای دیگر درست می کنند
I am a great believer in using natural things for cleaning.
U
من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
presentationism
U
عقیده باینکه چیزهای واقعی هنگام درک در مغز انسان نمایش داده میشوند
pannikin
U
لیوان کوچک پیمانه کوچک
knobble
U
برامدگی کوچک گره کوچک
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
weenier
U
بی اهمیت
dimension
U
اهمیت
unmeaning
U
بی اهمیت
of no consequence
U
بی اهمیت
concernment
U
اهمیت
momentous
U
با اهمیت
worthless
U
بی اهمیت
of no account
U
بی اهمیت
emphasis
U
اهمیت
dimensions
U
اهمیت
immaterial
U
بی اهمیت
unimportant
U
بی اهمیت
notability
U
اهمیت
momentousness
U
اهمیت
importance
U
اهمیت
off the map
U
بی اهمیت
materiality
U
اهمیت
notbility
U
اهمیت
trifler
U
بی اهمیت
seriousness
U
اهمیت
inconsiderable
U
بی اهمیت
significance
U
اهمیت
inconsequential
U
بی اهمیت
self importance
U
اهمیت
technical
U
کم اهمیت
indifferent
U
بی اهمیت
nonsignificant
U
کم اهمیت
negligible
U
بی اهمیت
main
U
با اهمیت
weeny
U
بی اهمیت
small-time
U
بی اهمیت
piddling
U
بی اهمیت
mattering
U
اهمیت
two bit
U
بی اهمیت
weensy
U
بی اهمیت
two-bit
U
بی اهمیت
small change
U
کم اهمیت
matter
U
اهمیت
worthful
U
پر اهمیت
matters
U
اهمیت
small time
U
بی اهمیت
mattered
U
اهمیت
weightiness
U
اهمیت
weeniest
U
بی اهمیت
of no significance
U
بی اهمیت
inconseqential
U
بی اهمیت
whippersnappers
U
ادم بی اهمیت
pith
U
مخ استخوان اهمیت
last but not least
U
نه از حیث اهمیت
stress
U
اهمیت تاکید
to make an account of
U
اهمیت دادن به
let it go hang
U
اهمیت ندهید
whippersnapper
U
ادم بی اهمیت
relative importance
U
اهمیت نسبی
criticalness
U
اهمیت موقع
to attach importance to
U
اهمیت دادن به
least significant
U
کم اهمیت ترین
minutiae
U
جزئیات کم اهمیت
slights
U
شخص بی اهمیت
to give prominence to
U
اهمیت دادن
I couldn't care less.
[colloquial]
<idiom>
U
اهمیت نمیدهم.
slighter
U
شخص بی اهمیت
I don't give a damn.
<idiom>
U
اهمیت نمیدهم.
to let slid
U
اهمیت ندادن به
emphasised
U
اهمیت دادن
to make a point of
U
اهمیت دادن
pip-squeak
<idiom>
U
شخص کم اهمیت
slightest
U
شخص بی اهمیت
to come in to notice
U
اهمیت پیداکردن
stresses
U
اهمیت تاکید
to take into account
U
اهمیت دادن به
to set at d.
U
اهمیت ندادن
stressing
U
اهمیت تاکید
to make light of
U
اهمیت ندادن
trivialised
U
بی اهمیت دانستن
nobody
U
ادم بی اهمیت
trivialize
U
بی اهمیت دانستن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com