English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
used up U تمامامصرف شده زیاد خسته
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to overrun oneself U از دویدن زیاد خود را خسته کردن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
wayworn U خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary U زیاده خسته کردن خسته شدن
load call U وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition U احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep. U زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
overbuild U زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
to hold somebody in great respect U کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
exhausted U خسته
tiredly U خسته
jaded U خسته
jadish U خسته
aweary U خسته
wearying U خسته
weary U خسته
footworn U خسته
wearies U خسته
outworn U خسته
wearied U خسته
careworn <adj.> U دل خسته
spent U خسته
blown U خسته
tires U خسته
washed out U خسته
played out U خسته
tire U خسته
wind broken U خسته
tired U خسته
washed-out U خسته
ennuied U خسته
whacked U خسته
tiring U خسته
he seems to be tired U خسته مینماید
bore U خسته کردن
tired of writing U خسته از نوشتن
fags U خسته کردن
insipid U خسته کننده
wearisome U خسته کننده
exhausting U خسته کننده
lagging U خسته کننده
fag U خسته کردن
bores U خسته کردن
bore U خسته کننده
bores U خسته کننده
he seems to be tired U خسته بنظرمیرسد
forworn U وامانده خسته
forwearied U خسته فرسوده
uninteresting U خسته کننده
fatigable U خسته شدنی
way worn U خسته راه
way worn U خسته سفر
dead alive U خسته کننده
harasses U خسته کردن
harass U خسته کردن
blah U خسته کننده
wearing U خسته کننده
zonked U کاملا خسته
fatiguable U خسته شدنی
to do up U خسته کردن
to knock up U خسته شدن
weed out <idiom> U خسته شدن از
weariful U خسته کننده
run ragged <idiom> U خسته شدن
played out <idiom> U خسته ،از پا درآمده
fatig U خسته کننده
stump U خسته وکوفته
dulled U خسته کننده
strain U خسته کردن
dull U خسته کننده
strains U خسته کردن
neurasthenia U خسته روانی
prosish U خسته کننده
irked U خسته شدن
irking U خسته شدن
irks U خسته شدن
irk U خسته شدن
overwork U خود را خسته
overworked U خود را خسته
overstrain U خسته کردن
dullest U خسته کننده
pest house U خسته خانه
pesthouse U خسته خانه
tiresome U خسته کننده
tiring U خسته کردن
tires U خسته کردن
tire U خسته کردن
sears U خسته خشکاندن
seared U خسته خشکاندن
sear U خسته خشکاندن
dulls U خسته کننده
dulling U خسته کننده
overworking U خود را خسته
fatiguing U خسته کننده
worn-out U خسته و کوفته
duller U خسته کننده
fatigues U خسته کردن
fatigues U خسته شدن
fatigued U خسته کردن
stumped U خسته وکوفته
stumping U خسته وکوفته
stumps U خسته وکوفته
fatigued U خسته شدن
indefatigable U خسته نشدنی
fatigue U خسته کردن
fatigue U خسته شدن
i am weary of writing U از نوشتن خسته
monotonous U خسته کننده
jade U خسته کردن
tedious U خسته کننده
overworks U خود را خسته
it irks me U خسته شدم
worn out U خسته و کوفته
grueling U خسته کننده فرساینده
wear out U کاملا خسته کردن
play out U خسته کردن ماهی
langorous U خسته سستی اور
i am tired of that U از ان کار خسته شدم
nerve-racking U خسته کننده اعصاب
longueur U قسمت خسته کننده
nerve racking U خسته کننده اعصاب
to overstrain oneself U خود را خسته کردن
prolixly U بطور خسته کننده
longsome U مطول خسته کننده
nerve wrack U خسته کننده اعصاب
unwearied U بانشاط خسته نشده
he seems to be tired U بنظرمیایدکه خسته است
wearisomely U بطور خسته کننده
gruelling U خسته کننده فرساینده
tire out <idiom> U خیلی خسته شدن
I was so tired that … U آنقدر خسته بودم که ...
to overwork oneself U خود را خسته کردن
jade U یابو یا اسب خسته
overworks U خسته کردن به هیجان اوردن
exhausts U خسته کردن ازپای در اوردن
overworked U خسته کردن به هیجان اوردن
I'm sick of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm fed up with it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm tired of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
do in <idiom> U خسته شدن ،از پای درآمدن
prolix U خسته کننده روده دراز
overwork U خسته کردن به هیجان اوردن
overworking U خسته کردن به هیجان اوردن
world-weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
world weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
I'm fed up with it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
waste one's breath U زبان خود را خسته کردن
climb the wall <idiom> U از محیط خسته وعصبانی شدن
dead tired <idiom> U خیلی خسته واز پا افتاده
do not waste your breath U خودتان را بیخود خسته نکنید
waste one's words U زبان خود را خسته کردن
exhaust U خسته کردن ازپای در اوردن
I'm tired of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
pooped out <idiom> U خسته کننده،از پای درآوردن
I'm sick of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
wind U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
winds U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
homely [British E] <adj.> U عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
to overexert U خود را بیش از اندازه خسته کردن
fed up with <idiom> U از دست کسی یا چیزی خسته شدن
to poreone's eyes out U چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to strain one's eyes U چشم خود رازیاد خسته کردن
flag U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
flags U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
turn on someone <idiom> U به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
to get into a rut U یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
this work is palling on me U اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
sing-songs U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
iam so tired that i cannot eat U چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
sing-song U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
burn off U خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
as dull as a ditch-water U مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
mondayish U بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
Enough already! [American E] U کافیه دیگه! [خسته شدم از این همه حرف] [اصطلاح روزمره]
kill off U سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
surcharges U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge U زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
high speed U با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
bore U موی دماغ کسی شدن خسته شدن
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
exhaust U تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
exhausts U تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
bores U موی دماغ کسی شدن خسته شدن
poop U خسته ومانده شدن تمام شدن
poops U خسته ومانده شدن تمام شدن
egregiously U زیاد
extortionate U زیاد
vastly U زیاد
extensive U زیاد
muckle U زیاد
very U زیاد
profusely U زیاد
in quantities U زیاد
much U زیاد
heartbreak U غم زیاد
over and above U زیاد
no end of U زیاد
extortionary U زیاد
greatly U زیاد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com