English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
compete U تلاش و جدیت کردن
competed U تلاش و جدیت کردن
competes U تلاش و جدیت کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
competence U روح تلاش جدیت
sail in U با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
scrounge U تلاش کردن
to cast about U تلاش کردن
scrounged U تلاش کردن
scrounges U تلاش کردن
to lay about U تلاش کردن
scrounging U تلاش کردن
make a push U تلاش کردن
go out of one's way <idiom> U تلاش زیادی کردن
put up a good fight <idiom> U سخت تلاش کردن
roll up one's sleeves <idiom> U سخت تلاش کردن
endevour U تلاش کردن کوشیدن
endeavor U تلاش کردن کوشیدن
put someone's best foot forward <idiom> U بیشتر تلاش کردن
bend over backwards to do something <idiom> U سخت تلاش کردن
to make a real effort U تلاش جدی کردن
go for broke <idiom> U به سختی تلاش کردن
to lavisheffort U زیاد تلاش یا کوشش کردن
do one's best <idiom> U تمام تلاش خودرا کردن
To make desperate efforts. U این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
to try to stop the march of time U تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
follow up <idiom> U بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
muss U درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
to torpedo U تارومار کردن [مانند تلاش کسی]
to scramble for a living U برای معاش یازندگی تلاش کردن
enthusiasm U جدیت
enthusiasms U جدیت
actions U جدیت
action U جدیت
seriousness U جدیت
intentness U جدیت
earnestness U جدیت
competency U جدیت
activeness U جدیت
gravity U جدیت
To go flat out . To make astupendous effort. U غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
impressment U جدیت حرارت
acting U بازیگری جدیت
phoned U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoning U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
to score with a girl <idiom> U موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
phones U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
pitch in U با سعی و جدیت شروع بکارکردن
sink one's teeth into <idiom> U با جدیت دنبال کاری رفتن
struggles U تلاش کردن مبارزه کردن
struggling U تلاش کردن مبارزه کردن
struggle U تلاش کردن مبارزه کردن
struggled U تلاش کردن مبارزه کردن
o quake at work and sweet at meals. <proverb> U به وقت کار,جدیت ,بهنگام غذا,رئوفت.
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness U خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
writes U خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
write U خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
stresses U تلاش
quests U تلاش
stressing U تلاش
quest U تلاش
searched U تلاش
search U تلاش
efforts U تلاش
effort U تلاش
set out <idiom> U تلاش
scrounging U تلاش
scrounges U تلاش
competency U تلاش
scrounge U تلاش
synergic U هم تلاش
scrounged U تلاش
endeavor U تلاش
stress U تلاش
searches U تلاش
endevour U تلاش
searchingly U تلاش
unity of effort U وحدت تلاش
effort syndrome U نشانگان تلاش
normal force U تلاش عمودی
level of effort U میزان تلاش
shearing force U تلاش برشی
detonation charge U خرج تلاش
burster U خرج تلاش
wild-goose chases U تلاش بیهوده
wild-goose chase U تلاش بیهوده
wild goose chase U تلاش بیهوده
design stress resultant U تلاش محاسباتی
bursting charge U خرج تلاش
full bore U حداکثر تلاش
main effort U تلاش اصلی
filler U خرج تلاش
fillers U خرج تلاش
last-ditch U وابسته به آخرین تلاش
knock oneself out <idiom> U باعث تلاش فراوان
admissible stress U تلاش قابل قبول
main effort U تلاش اصلی نیروها
main attack U تلاش اصلی نیروها
prowling U پرسه زدن تلاش
inert filling U خرج تلاش بی اثر
prowls U پرسه زدن تلاش
prowled U پرسه زدن تلاش
prowl U پرسه زدن تلاش
burster course U مسیرانفجار خرج تلاش
all out U با تمام قدرت و تلاش
burster tube U لوله خرج تلاش
level of effort U تلاش رزمی یکان
run scared <idiom> U تلاش برای رقابت سیاسی
foraged U تلاش وجستجو برای علیق
forages U تلاش وجستجو برای علیق
try for point U تلاش برای کسب امتیاز
forage U تلاش وجستجو برای علیق
to turn upside down U هر تلاش امکان پذیری را کرن
foraging U تلاش وجستجو برای علیق
powers U حداکثر تلاش در کمترین زمان
power U حداکثر تلاش در کمترین زمان
scrambled U بزحمت جلو رفتن تلاش
go long U تلاش درپاس طولانی بجلو
powered U حداکثر تلاش در کمترین زمان
scrambles U بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambling U بزحمت جلو رفتن تلاش
scramble U بزحمت جلو رفتن تلاش
powering U حداکثر تلاش در کمترین زمان
work someone's finger to the bone <idiom> U تمام تلاش را به کار بستند
Thank you for your efforts. U با تشکر برای تلاش شما.
use up every ounce of energy U نهایت تلاش خود را به کار بستن
inert mine U مین بی اثر وبدون خرج تلاش
stretch runner U تلاش زیاد اسب در اخرین مرحله
throw up one's hands <idiom> U توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
to put one's best foot formost <idiom> حداکثر تلاش خود را به کار بستن.
However hard he tried ... U با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
Whistle past the graveyard <idiom> U تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
You wI'll fail unless you work harder . U موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
I wI'll fall behind with everything if I dont try hard . U اگر تلاش نکنم از کار وزندگه با زمی مانم
power 0 U تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
biochip U تلاش صنعت کامپیوتر برای تبدیل ارگانیزم زنده به ریزه تراشه ها
flechette U پیکان شراپنل ساچمه ها یا پیکانهای مخلوط با خرج تلاش که پره دار هستند
Don't let making a living prevent you from making a life. U اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. U به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
to reinvent the wheel <idiom> U هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
The documentary tries to be truthful to the events. U این فیلم مستند تلاش می کند صادقانه رویدادها را توصیف کند.
burster block U مجموعه منفجر کننده مجموعه خرج تلاش
design stress resultant U تلاشی که در محاسبات بکار میرود وبرابر است با حاصلضرب تلاش در ضریب تشدید یادرصورت لزوم ضریب تصغیر
bending stress U خستگی خمشی تلاش خمشی
plasticizer U ماده سخت کننده و کشدار کننده خرج انفجار یا خرج تلاش
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
support U حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
sterilize U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilized U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
sterilizing U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploit U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com