Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
To put the blame some one .
U
تقصیر را بگردن کسی انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
make somebody take the fall
U
تقصیر را به بگردن کسی انداختن
Other Matches
To take the blame .
U
تقصیر را بگردن گرفتن
leave (someone) holding the bag
<idiom>
U
تقصیر راگردن کسی دیگری انداختن
lockets
U
که بگردن میاویزند
locket
U
که بگردن میاویزند
of kin
U
دست بگردن
To accept responsibility . To take the blame .
U
بگردن گرفتن
chaplet
U
حلقه گل که بگردن میاویزند تسبیح یا گردن بند
dropped
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
irreprehensible
U
بی تقصیر
reproachless
U
بی تقصیر
errors
U
تقصیر
faulted
U
تقصیر
delinquency
U
تقصیر
fault
U
تقصیر
rap
U
تقصیر
wite
U
تقصیر
sinless
U
بی تقصیر
raps
U
تقصیر
innocent
U
بی تقصیر
offenceless
U
بی تقصیر
guiltless
U
بی تقصیر
tortious
U
تقصیر
faults
U
تقصیر
faultless
U
بی تقصیر
misdemeanors
U
تقصیر
misdemeanour
U
تقصیر
blameless
U
بی تقصیر
misdemeanours
U
تقصیر
cleanhanded
U
بی تقصیر
niet culpable
U
بی تقصیر
error
U
تقصیر
guilt
U
تقصیر
pure of guilt
U
بی تقصیر
fraudvlent bank
U
ورشکسته به تقصیر
offence
U
تقصیر حمله
offenses
U
تقصیر حمله
the fault lies with him
U
تقصیر با اوست
culpable bankruptcy
U
ورشکستگی به تقصیر
offense
U
تقصیر حمله
faults
U
تقصیر اشتباه
faulted
U
تقصیر اشتباه
clupable bankruptcy
U
ورشکستگی به تقصیر
it is his fault
U
تقصیر اوست
fault
U
تقصیر اشتباه
theory of fault
U
تئوری تقصیر
Don't put
[lay]
the blame on me!
U
تقصیر را نیانداز سر من!
commit a fault
U
تقصیر کردن
It's her fault.
[She is to blame for it.]
[The blame lies with her.]
U
تقصیر
[سر]
او
[زن]
است.
bring down
U
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
to bear the blame
U
تقصیر را به گردن گرفتن
he put orlaid the blame me
U
تقصیر را به گردن من گذاشت
He is not to blame for this.
U
تقصیر او
[مرد ]
نیست.
wrongs
U
تقصیر و جرم غلط
crime
U
تقصیر تبه کاری
i may thank myself
U
تقصیر ازخودم بود
strict liability
U
مسئوولیت بدون تقصیر
to point the finger at somebody
U
تقصیر را سر کسی گذاشتن
It's your own fault.
U
تقصیر خودت است.
wronging
U
تقصیر و جرم غلط
animadvert
U
تعیین تقصیر ومجازات
wrong
U
تقصیر و جرم غلط
condonation
U
عفو تقصیر بخشایش
condenser
U
الت تقصیر عدسی محدب
to put the blame on somebody
U
تقصیر را سر کسی گذاشتن
[اصطلاح مجازی]
Why should I take the blame?
U
چرا من باید تقصیر را به گردن بگیرم؟
You asked for it. You had it coming.
U
حقت بود ( خودت تقصیر داشتی )
gross negligence
U
تقصیر در نگهداری مال تعدی و تفریط
horrified
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
U
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
to pass the buck
<idiom>
U
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به دیگری دادن
to pass the buck to somebody
U
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به کسی دادن
to lay the blame on someone
U
تقصیر رابگردن کسی گذاشتن کسیرامسئول دانستن
steer roping
U
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
He is seriously claiming
[trying to tell us]
that the problems are all the fault of the media.
U
او
[مرد]
به طور جدی ادعا می کند که همه مشکلات تقصیر رسانه ها است.
let down
U
پایین انداختن انداختن
If so, you've only yourself to blame.
U
اگر چنین است، پس فقط تقصیر خودت است.
billiard point
U
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
to pick off
U
تک تک انداختن
retroject
U
پس انداختن
felled
U
انداختن
hewed
U
انداختن
hews
U
انداختن
jaculate
U
انداختن
hewing
U
انداختن
relegate
U
انداختن
deleted
U
انداختن
deletes
U
انداختن
launched
U
به اب انداختن
deleting
U
انداختن
relegating
U
انداختن
relegates
U
انداختن
launch
U
به اب انداختن
relegated
U
انداختن
deracination
U
بر انداختن
spills
U
انداختن
hew
U
انداختن
lay away
U
انداختن
leave out
U
انداختن
let fall
U
انداختن
to hew down
U
انداختن
benite
U
به شب انداختن
to play a searchlight
U
انداختن
brush finish
U
خط انداختن
omitted
U
انداختن
to skips over
U
انداختن
thrusts
U
انداختن
thrusting
U
انداختن
thrust
U
انداختن
to fire off a postcard
U
انداختن
throws
U
انداختن
throwing
U
انداختن
throw
U
انداختن
to put back
U
پس انداختن
felling
U
انداختن
omit
U
انداختن
fells
U
انداختن
slings
U
انداختن
to lay by the heels
U
بر انداختن
slinging
U
انداختن
sling
U
انداختن
omits
U
انداختن
lash vt
U
انداختن
omitting
U
انداختن
emplace
U
جا انداختن
hurled
U
انداختن
bottom
U
ته انداختن
bottoms
U
ته انداختن
overthrew
U
بر انداختن
overthrow
U
بر انداختن
to draw lots
U
انداختن
hurls
U
انداختن
floriate
U
گل انداختن در
to let fall
U
انداختن
hurl
U
انداختن
to let drop
U
انداختن
flings
U
انداختن
flinging
U
انداختن
fling
U
انداختن
lines
U
خط انداختن در
pilling
U
تل انداختن
line
U
خط انداختن در
to leave out
U
انداختن
spilled or spilt
U
انداختن
overthrowing
U
بر انداختن
souse
U
انداختن
launching
U
به اب انداختن
overthrown
U
بر انداختن
overthrows
U
بر انداختن
hewn
U
انداختن
stagger
U
از پا انداختن
blobs
U
لک انداختن
blob
U
لک انداختن
hitching
U
انداختن
hitches
U
انداختن
fell
U
انداختن
hitched
U
انداختن
launches
U
به اب انداختن
hitch
U
انداختن
string
U
زه انداختن به
delete
U
انداختن
rut
U
خط انداختن
ruts
U
خط انداختن
spilling
U
انداختن
run home
U
جا انداختن
prostrate
U
از پا انداختن
spill
U
انداختن
spilled
U
انداختن
to bring any one to his knees
U
کسیرابلابه انداختن
demoralises
U
ازروحیه انداختن
to bottom a chair
U
ته انداختن بصندلی
demoralized
U
ازروحیه انداختن
demoralizes
U
ازروحیه انداختن
to break down
U
ازپا انداختن
demoralize
U
ازروحیه انداختن
demoralising
U
ازروحیه انداختن
demoralizing
U
ازروحیه انداختن
sired
U
نیا پس انداختن
to break a jest
U
مزه انداختن
sires
U
نیا پس انداختن
to cut the painter
U
جدایی انداختن
hindering
U
بتاخیر انداختن
embroiling
U
به نزاع انداختن
embroils
U
به نزاع انداختن
to drive into a corner
U
درتنگنا انداختن
siring
U
نیا پس انداختن
to drive mad
U
بدیوانگی انداختن
demoralised
U
ازروحیه انداختن
hinders
U
بتاخیر انداختن
interject
U
درمیان انداختن
to chop dowm a tree
U
درختی را انداختن
interjects
U
درمیان انداختن
to crack a joke
U
مزه انداختن
interjecting
U
درمیان انداختن
hindered
U
بتاخیر انداختن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com