Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
leave (someone) holding the bag
<idiom>
U
تقصیر راگردن کسی دیگری انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to pass the buck
<idiom>
U
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به دیگری دادن
To put the blame some one .
U
تقصیر را بگردن کسی انداختن
make somebody take the fall
U
تقصیر را به بگردن کسی انداختن
to play off
U
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
shunts
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunt
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
drop
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
subrogate
U
بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
letters
U
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
recode
U
کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letter
U
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
to pass one's word for another
U
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy
U
چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
faulted
U
تقصیر
faults
U
تقصیر
guiltless
U
بی تقصیر
raps
U
تقصیر
error
U
تقصیر
innocent
U
بی تقصیر
sinless
U
بی تقصیر
delinquency
U
تقصیر
guilt
U
تقصیر
rap
U
تقصیر
cleanhanded
U
بی تقصیر
wite
U
تقصیر
faultless
U
بی تقصیر
fault
U
تقصیر
misdemeanors
U
تقصیر
offenceless
U
بی تقصیر
tortious
U
تقصیر
reproachless
U
بی تقصیر
pure of guilt
U
بی تقصیر
niet culpable
U
بی تقصیر
misdemeanour
U
تقصیر
blameless
U
بی تقصیر
irreprehensible
U
بی تقصیر
misdemeanours
U
تقصیر
errors
U
تقصیر
offenses
U
تقصیر حمله
Don't put
[lay]
the blame on me!
U
تقصیر را نیانداز سر من!
offence
U
تقصیر حمله
the fault lies with him
U
تقصیر با اوست
It's her fault.
[She is to blame for it.]
[The blame lies with her.]
U
تقصیر
[سر]
او
[زن]
است.
clupable bankruptcy
U
ورشکستگی به تقصیر
culpable bankruptcy
U
ورشکستگی به تقصیر
theory of fault
U
تئوری تقصیر
commit a fault
U
تقصیر کردن
fraudvlent bank
U
ورشکسته به تقصیر
faults
U
تقصیر اشتباه
faulted
U
تقصیر اشتباه
offense
U
تقصیر حمله
fault
U
تقصیر اشتباه
it is his fault
U
تقصیر اوست
bring down
U
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
to point the finger at somebody
U
تقصیر را سر کسی گذاشتن
strict liability
U
مسئوولیت بدون تقصیر
crime
U
تقصیر تبه کاری
to bear the blame
U
تقصیر را به گردن گرفتن
condonation
U
عفو تقصیر بخشایش
he put orlaid the blame me
U
تقصیر را به گردن من گذاشت
wronging
U
تقصیر و جرم غلط
It's your own fault.
U
تقصیر خودت است.
To take the blame .
U
تقصیر را بگردن گرفتن
animadvert
U
تعیین تقصیر ومجازات
i may thank myself
U
تقصیر ازخودم بود
He is not to blame for this.
U
تقصیر او
[مرد ]
نیست.
wrongs
U
تقصیر و جرم غلط
wrong
U
تقصیر و جرم غلط
condenser
U
الت تقصیر عدسی محدب
to put the blame on somebody
U
تقصیر را سر کسی گذاشتن
[اصطلاح مجازی]
Why should I take the blame?
U
چرا من باید تقصیر را به گردن بگیرم؟
gross negligence
U
تقصیر در نگهداری مال تعدی و تفریط
You asked for it. You had it coming.
U
حقت بود ( خودت تقصیر داشتی )
jeopard
U
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifying
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
to lay the blame on someone
U
تقصیر رابگردن کسی گذاشتن کسیرامسئول دانستن
to pass the buck to somebody
U
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به کسی دادن
countersignature
U
امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
steer roping
U
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
He is seriously claiming
[trying to tell us]
that the problems are all the fault of the media.
U
او
[مرد]
به طور جدی ادعا می کند که همه مشکلات تقصیر رسانه ها است.
let down
U
پایین انداختن انداختن
If so, you've only yourself to blame.
U
اگر چنین است، پس فقط تقصیر خودت است.
billiard point
U
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
another
U
دیگری
third
U
به دیگری
thirds
U
به دیگری
tother
U
دیگری
t' other
U
دیگری
consecutively
U
یکی پس از دیگری
follow suit
<idiom>
U
از دیگری تقلیدکردن
in turn
<idiom>
U
یکی پس از دیگری
heteronomous
U
پیروقانون دیگری
We have no other way (alternative).
U
را ه دیگری نداریم
other
U
متفاوت دیگری
common of pasturage
U
حق چرادرزمین دیگری
others
U
متفاوت دیگری
at another time
U
در زمان دیگری
onother's money
U
پول دیگری
at second hand
U
از قول دیگری
through the grapevine
<idiom>
U
از اشخاص دیگری پرسیدن
take the words out of someone's mouth
<idiom>
U
حرف دیگری راقاپیدن
one country or another
U
این یا یک کشور دیگری
eye baby
U
دیگری که به او نگاه میکند
sequentially
U
یکی پس از دیگری به ترتیب
i had no a
U
چاره دیگری نداشتم
another
U
کسی
[چیز]
دیگری
i had no a
U
شق دیگری نبودکه اختیارکنم
transports
U
انتقال از یک مسیر به دیگری
breach of a close
U
تجاوز به ملک دیگری
releases
U
اعراض از حق به نفع دیگری
released
U
اعراض از حق به نفع دیگری
release
U
اعراض از حق به نفع دیگری
breach of close
U
تجاوز به ملک دیگری
assumpsit
U
تقبل دیون دیگری
transport
U
انتقال از یک مسیر به دیگری
personifying
U
رل دیگری بازی کردن
ratio
U
نسبت یک عدد به دیگری
ratios
U
نسبت یک عدد به دیگری
to feel for another
U
برای دیگری متاثرشدن
transported
U
انتقال از یک مسیر به دیگری
transporting
U
انتقال از یک مسیر به دیگری
predecease
U
مرگ قبل از دیگری
predecease
U
قبل از دیگری مردن
let a praise thee
U
بگذارد دیگری تورابستاید
detinue
U
ضبط مال دیگری
impersonates
U
خودرابجای دیگری جا زدن
transplanted
U
درجای دیگری نشاندن
alternately
U
تغییر از یکی به دیگری
impersonating
U
خودرابجای دیگری جا زدن
transplant
U
درجای دیگری نشاندن
follow in one's footsteps (tracks)
<idiom>
U
دنبال روی دیگری
it is of a different kind
U
قسم دیگری است
personify
U
رل دیگری بازی کردن
personifies
U
رل دیگری بازی کردن
personified
U
رل دیگری بازی کردن
converted
U
تغییر چیزی به دیگری
heteronomy
U
پیروی از قانون دیگری
converting
U
تغییر چیزی به دیگری
converts
U
تغییر چیزی به دیگری
impersonated
U
خودرابجای دیگری جا زدن
shuffle off
U
بدوش دیگری گذاردن
impersonate
U
خودرابجای دیگری جا زدن
transplants
U
درجای دیگری نشاندن
transplanting
U
درجای دیگری نشاندن
highbinder
U
جاسوس یا مراقب دیگری
copycat
<idiom>
U
تقلید از شخص دیگری
another kettle of fish
<idiom>
U
کاملا متفاوت از دیگری
subtraction
U
کم کردن یک عدد از دیگری
one after a
U
یکی درپی دیگری
convert
U
تغییر چیزی به دیگری
pestiferous
U
فاسدکننده اخلاق دیگری
serially
U
یکی پس از دیگری یا در سری
metonymy
U
ذکرکلمهای بمنظور دیگری
are these a more apples
U
هیچ سیب دیگری هست
drag in
<idiom>
U
پا فشاری روی موضوع دیگری
hold at disposal
U
در اختیار دیگری نگهداری کردن
rights of way
U
حق عبور از روی ملک دیگری
to shift a burden
U
کاری رابدوش دیگری گذاشتن
outdistances
U
خیلی جلوتر از دیگری افتادن
augmenter
U
مقداری که به دیگری اضافه میشود
outdistanced
U
خیلی جلوتر از دیگری افتادن
right of way
U
حق عبور از روی ملک دیگری
outdistance
U
خیلی جلوتر از دیگری افتادن
to t.
U
بحقوق دیگری تجاوز کردن
i have no other place to go
U
جای دیگری ندارم که بروم
personifier
U
مجسم کننده شخصیت دیگری
rephrase
U
به طرز دیگری بیان کردن
transfusable
U
قابل تزریق در جسم دیگری
transfusible
U
قابل تزریق در جسم دیگری
multiplicand
U
عددی که در دیگری ضرب شود
girlfriend
U
زنی که دوست زن دیگری است
transubstantiate
U
بجسم دیگری تبدیل کردن
rehousing
U
به جای دیگری اسکان دادن
interrupts
U
حرف دیگری را قطع کردن
interrupting
U
حرف دیگری را قطع کردن
interrupt
U
حرف دیگری را قطع کردن
vicariousness
U
خود را به جای دیگری گذاشتن
rephrased
U
به طرز دیگری بیان کردن
rephrases
U
به طرز دیگری بیان کردن
personator
U
کسیکه خودرابنام دیگری قلمدادمیکند
inherit
U
وارث شدن از دیگری گرفتن
passing off
U
به اسم دیگری معامله کردن
inheriting
U
وارث شدن از دیگری گرفتن
messages
U
اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
inherits
U
وارث شدن از دیگری گرفتن
message
U
اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
girlfriends
U
زنی که دوست زن دیگری است
rephrasing
U
به طرز دیگری بیان کردن
objects
U
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
objecting
U
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
objected
U
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
object
U
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
indirect objects
U
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com