Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
swear off
<idiom>
U
تصمیم به ترک چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
not touch something with a ten-foot pole
<idiom>
U
تصمیم گیری چیزی به طور کامل
Other Matches
resolve
U
تصمیم
ruling
U
تصمیم
nonplus
U
بی تصمیم
decisions
U
تصمیم
irresolute
U
بی تصمیم
weak-kneed
U
بی تصمیم
weak kneed
U
بی تصمیم
resolution
U
تصمیم
resolutions
U
تصمیم
avowing
U
تصمیم
resolves
U
تصمیم
decision
U
تصمیم
pluck
U
تصمیم
avow
U
تصمیم
determination
U
تصمیم
rulings
U
تصمیم
avows
U
تصمیم
plucks
U
تصمیم
will-power
U
تصمیم
plucking
U
تصمیم
plucked
U
تصمیم
decision table
U
جدول تصمیم
resolves
U
تصمیم گرفتن
make up one's mind
<idiom>
U
تصمیم گیریکردن
decision box
U
جعبه تصمیم
decision instruction
U
دستورالعمل تصمیم
resolve
U
تصمیم گرفتن
decidable
U
تصمیم پذیر
make up one's mind
U
تصمیم گرفتن
regnum
U
تصمیم مقتدرانه
decidability
U
تصمیم پذیری
resolutions
U
نیت تصمیم
logical decision
U
تصمیم منطقی
afore thought
U
سبق تصمیم
joint resolution
U
تصمیم مشترک
i made up my mind to
U
تصمیم گرفتم که ...
decision maker
U
تصمیم گیرنده
decision making
U
تصمیم گیری
decision symbol
U
علامت تصمیم
resolutely
U
از روی تصمیم
decision tree
U
درخت تصمیم
resolution
U
نیت تصمیم
nonplus
U
بی تصمیم بودن
decision structure
U
ساختار تصمیم
decision process
U
فرایند تصمیم
decide
U
تصمیم گرفتن
sewed up
<idiom>
U
تصمیم گیری
mind
U
تصمیم داشتن
decides
U
تصمیم گرفتن
minding
U
تصمیم داشتن
minds
U
تصمیم داشتن
resolved that ......
U
تصمیم گرفته شد که
canon
U
: تصویبنامه تصمیم
determining
U
تصمیم گرفتن
to take a d.
U
تصمیم گرفتن
determines
U
تصمیم گرفتن
determine
U
تصمیم گرفتن
canons
U
: تصویبنامه تصمیم
to make a decision
U
تصمیم گرفتن
determiners
U
تصمیم گیرنده
to come to a decision
U
تصمیم گرفتن
A one-sided(unilateral)decision.
U
تصمیم یکجانبه
undecidable
U
تصمیم ناپذیر
determiner
U
تصمیم گیرنده
freehand
U
ازادی در تصمیم
to be resolved
U
تصمیم گرفتن
special verdict
U
تصمیم ویژه
cut and dried
<idiom>
U
تصمیم قاطع
decision theory
U
تئوری تصمیم
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
take a decision
U
اتخاذ تصمیم کردن
orrive at a conclusion
U
اتخاذ تصمیم کردن
decision tree
U
مسیر تصمیم گیری
general verdict
U
تصمیم به وجه اطلاق
determinant
U
تصمیم گیرنده عاجز
decision table
U
جدول تصمیم گیری
decision variable
U
متغیر تصمیم گیری
arrive at a conclusion
U
اتخاذ تصمیم کردن
make or buy decision
U
تصمیم به ساخت یاخرید
malice aforethought
U
سبق تصمیم سوء
determinants
U
تصمیم گیرنده عاجز
leave hanging (in the air)
<idiom>
U
بدون تصمیم قبلی
arbitrament
U
قدرت اتخاذ تصمیم
decision theory
U
نظریه تصمیم گیری
determining
U
اتخاذ تصمیم کردن
sub judice
U
بدون تصمیم قضایی
decision model
U
الگوی تصمیم گیری
verdicts
U
تصمیم هیات منصفه
self determination
U
تصمیم پیش خود
verdict
U
تصمیم هیات منصفه
determines
U
اتخاذ تصمیم کردن
It was a well - timed ( timely ) decision .
U
تصمیم بموقعی بود
decision making unit
U
واحد تصمیم گیرنده
take a dicision
U
اتخاذ تصمیم کردن
to decide
[on]
U
تصمیم گرفتن
[در مورد]
determine
U
اتخاذ تصمیم کردن
decision making policy
U
سیاست تصمیم گیری
decision criteria
U
ضوابط تصمیم گیری
ratio decidendi
U
مبنای اصلی تصمیم
without aforethought
U
بدون سبق تصمیم
preform
U
قبلا تصمیم گرفتن
decision support system
U
سیستم پشتیبانی تصمیم
pass a resolution
U
با رای گیری تصمیم گرفتن
partial jurisdiction
U
حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
order in council
U
تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
dss
U
سیستم پشتیبان تصمیم گیری
premature decision
U
تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
Soc
U
ازادی دراخذ تصمیم قضایی
resolves
U
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
willpower
U
تصمیم جدی نیروی اراده
to decide on a motion
U
در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
decision lag
U
تاخیر زمانی در تصمیم گیری
decidable
U
تصمیم گرفتنی قابل فتوی
resolve
U
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
get down to brass tacks
<idiom>
U
فورا شروع به تصمیم گیری
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
decisions
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
decision
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
decision tree
U
اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
It depends on your decison.
U
بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
tip the balance
<idiom>
U
تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
She found it hard to make up her mind.
U
برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
zero hour
<idiom>
U
لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
play it by ear
<idiom>
U
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
take something to heart
<idiom>
U
به صورت جدی تصمیم گیری کردن
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
U
وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت
[اصطلاح]
interrupt
U
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupts
U
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupting
U
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
to opt out
[of something]
U
تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
As the debate unfolds citizens will make up their own minds.
U
در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
ball is in your court
<idiom>
U
[نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
go in for
<idiom>
U
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions
U
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
to opt in
[something]
U
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
decision
U
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
U
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
arranged marriage
U
ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
order of council
U
تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
layers
U
لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layer
U
لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
drastic times call for drastic measures
<idiom>
U
[زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
logic
U
عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
relevance
U
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
encloses
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
queries
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via
U
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaced
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
to esteem somebody or something
[for something]
U
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
controls
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controlling
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishing
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to pass by any thing
U
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to hang over anything
U
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
appreciating
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to regard somebody
[something]
as something
U
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
rates
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciated
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
decision
U
نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions
U
نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
U
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to wish for something
U
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
screw up
<idiom>
U
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changing
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change
U
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
U
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
fence
[around / between something]
U
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com