English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9375 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To arrange (fix up) something. U ترتیب کاری را دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
ring U تویولوژی شبکه که در آن سیم پیچی به ترتیب ایستگاههای کاری را بهمم وصل میکند
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ordaining U ترتیب دادن
sequences U ترتیب دادن
sequence U ترتیب دادن
ordained U ترتیب دادن
ordains U ترتیب دادن
to map out U ترتیب دادن
ordain U ترتیب دادن
arrengement U ترتیب دادن
dress U ترتیب دادن
dresses U ترتیب دادن
chart U شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
charts U شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
charting U شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
charted U شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
marshals U به ترتیب نشان دادن
marshalled U به ترتیب نشان دادن
arrange U ترتیب دادن اراستن
marshal U به ترتیب نشان دادن
marshaling U به ترتیب نشان دادن
marshaled U به ترتیب نشان دادن
arranged U ترتیب دادن اراستن
prearrange U قبلا ترتیب دادن
pre arrenge U از پیش ترتیب دادن
adhibit U ترتیب دادن پذیرفتن
pre arrange U از پیش ترتیب دادن
arranges U ترتیب دادن اراستن
to arrange matters U ترتیب دادن امور
arranging U ترتیب دادن اراستن
to get up U بلندکردن ترتیب دادن
agreeing U ترتیب دادن درست کردن
agree U ترتیب دادن درست کردن
agrees U ترتیب دادن درست کردن
structure U ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
range U قرار دادن متن در یک ترتیب معین
ranged U قرار دادن متن در یک ترتیب معین
ranges U قرار دادن متن در یک ترتیب معین
preordain U قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
structuring U ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
structures U ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
alphabetize U قرار دادن به ترتیب حروف الفبا
to dress a salad with mayonnaise U مزین کردن [ترتیب دادن ] سالاد با مایونز
print U روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
printed U روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
prints U روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
collate U مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collated U مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collates U مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collating U مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
random processing U پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
schedule U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
scheduled U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
collocation U ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
shake up <idiom> U تغییر دادن سیستم کاری
to put any one up to something U کسی را در کاری دستور دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
to empower somebody to do something U اختیار دادن به کسی برای کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
chain U 1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
chains U 1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
To do something prefunctorily. U برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
embriodery U [آراستن و زینت دادن زمینه فرش به کمک سوزن کاری و گلدوزی]
firing order U ترتیب احتراق موتور وایرچینی موتور ترتیب تیراندازی سلاح
to press the button U دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
ended U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
end U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ends U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
cold work U عملیات شکل دادن و چکش کاری فلزات در حالت سرد ودر دماهای پایین
batting order U ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
blow torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torched U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
To do something hurriedly. U تند تند کاری راانجام دادن
stringing U خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
glid U تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
drilling pattern U نمونه مته کاری الگوی مته کاری
arrangement U ترتیب
respectively U به ترتیب
arramgement U ترتیب
arrangment U ترتیب
organizations U ترتیب
arrangements U ترتیب
ataxic U بی ترتیب
catenation U ترتیب
configuration U ترتیب
configurations U ترتیب
regvlarity U ترتیب
organization U ترتیب
ordering U ترتیب
organisations U ترتیب
anomaly U بی ترتیب
anomalies U بی ترتیب
randomly U بی ترتیب
serialization U ترتیب
pial U بی ترتیب
set up U ترتیب
orderliness U ترتیب
assortments U ترتیب
assortment U ترتیب
disorderly U بی ترتیب
random U بی ترتیب
collocation U ترتیب
order U ترتیب
out of kelter U بی ترتیب
ordonnance U ترتیب
irregular U بی ترتیب
lay out U ترتیب
regularities U ترتیب
to make an arrangement U ترتیب
sequence U ترتیب
sequences U ترتیب
system U ترتیب
to order <idiom> U به ترتیب
regularity U ترتیب
systems U ترتیب
kelter or kilter U ترتیب
Recent search history Forum search
1incentive
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com