Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
To arrange (fix up) something.
U
ترتیب کاری را دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
televised
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
ring
U
تویولوژی شبکه که در آن سیم پیچی به ترتیب ایستگاههای کاری را بهمم وصل میکند
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ordaining
U
ترتیب دادن
sequences
U
ترتیب دادن
sequence
U
ترتیب دادن
ordained
U
ترتیب دادن
ordains
U
ترتیب دادن
to map out
U
ترتیب دادن
ordain
U
ترتیب دادن
arrengement
U
ترتیب دادن
dress
U
ترتیب دادن
dresses
U
ترتیب دادن
chart
U
شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
charts
U
شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
charting
U
شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
charted
U
شکلی که ترتیب پردازشهای کاری مختلف را در مراحل مختلف نشان میدهد
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
marshals
U
به ترتیب نشان دادن
marshalled
U
به ترتیب نشان دادن
arrange
U
ترتیب دادن اراستن
marshal
U
به ترتیب نشان دادن
marshaling
U
به ترتیب نشان دادن
marshaled
U
به ترتیب نشان دادن
arranged
U
ترتیب دادن اراستن
prearrange
U
قبلا ترتیب دادن
pre arrenge
U
از پیش ترتیب دادن
adhibit
U
ترتیب دادن پذیرفتن
pre arrange
U
از پیش ترتیب دادن
arranges
U
ترتیب دادن اراستن
to arrange matters
U
ترتیب دادن امور
arranging
U
ترتیب دادن اراستن
to get up
U
بلندکردن ترتیب دادن
agreeing
U
ترتیب دادن درست کردن
agree
U
ترتیب دادن درست کردن
agrees
U
ترتیب دادن درست کردن
structure
U
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
range
U
قرار دادن متن در یک ترتیب معین
ranged
U
قرار دادن متن در یک ترتیب معین
ranges
U
قرار دادن متن در یک ترتیب معین
preordain
U
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
structuring
U
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
structures
U
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
alphabetize
U
قرار دادن به ترتیب حروف الفبا
to dress a salad with mayonnaise
U
مزین کردن
[ترتیب دادن ]
سالاد با مایونز
print
U
روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
printed
U
روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
prints
U
روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
collate
U
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collated
U
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collates
U
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collating
U
مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
random processing
U
پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
schedule
U
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
scheduled
U
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules
U
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
collocation
U
ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
terrorised
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something with ease(easily).
U
کاری را به آسانی انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
U
کاری را پنهان انجام دادن
terrorizing
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on ones own .
U
سر خود کاری را انجام دادن
terrorized
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
U
کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly .
U
کاری را با عجاله انجام دادن
take the plunge
<idiom>
U
بادروغ کاری را انجام دادن
to do a good job
U
کاری را خوب انجام دادن
the way of doing something
U
به روشی کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content
U
کاری را حسابی انجام دادن
slurs
U
باعجله کاری را انجام دادن
slurring
U
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
U
باعجله کاری را انجام دادن
slur
U
باعجله کاری را انجام دادن
shake up
<idiom>
U
تغییر دادن سیستم کاری
to put any one up to something
U
کسی را در کاری دستور دادن
raise Cain
<idiom>
U
کمک ،کاری انجام دادن
do something rash
<idiom>
U
بی فکر کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
U
با گستاخی کاری را انجام دادن
plodded
U
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
U
بازحمت کاری را انجام دادن
plod
U
بازحمت کاری را انجام دادن
plods
U
بازحمت کاری را انجام دادن
give free rein to
<idiom>
U
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
go (someone) one better
<idiom>
U
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
To do something expediently.
U
از روی سیاست کاری را انجام دادن
swim against the tide/current
<idiom>
U
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to do a thing with f.
U
کاری رابه اسانی انجام دادن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
U
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner
U
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
To put ones heart and soul into a job .
U
باتمام وجود کاری را انجام دادن
To meet a deadline .
U
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
head start
<idiom>
U
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
see to (something)
<idiom>
U
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
authorises
U
اجازه دادن برای انجام کاری
at the elventh hour
U
دقیقه نود کاری انجام دادن
authorising
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
U
اجازه دادن برای انجام کاری
to empower somebody to do something
U
اختیار دادن به کسی برای کاری
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
authorizing
U
اجازه دادن برای انجام کاری
to act in concert
<idiom>
U
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
by the skin of one's teeth
<idiom>
U
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
to key up any to do s.th.
<idiom>
O
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorizing
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something
U
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorize
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly.
U
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
authorizes
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something
U
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
To do something(act)from force of habit
U
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorises
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
chain
U
1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
chains
U
1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
handing
U
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand
U
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself
U
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
cross to bear/carry
<idiom>
U
رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
rushed
U
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush
U
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
To do something prefunctorily.
U
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
to roll one's eyes
<idiom>
U
نشان دادن بی میلی
[بی علاقگی]
به انجام کاری
[اصطلاح مجازی]
rushing
U
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes
U
کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
embriodery
U
[آراستن و زینت دادن زمینه فرش به کمک سوزن کاری و گلدوزی]
firing order
U
ترتیب احتراق موتور وایرچینی موتور ترتیب تیراندازی سلاح
to press the button
U
دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
ended
U
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
end
U
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ends
U
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
cold work
U
عملیات شکل دادن و چکش کاری فلزات در حالت سرد ودر دماهای پایین
batting order
U
ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
quantum meruit
U
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
blow torch
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
U
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torched
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
To do something hurriedly.
U
تند تند کاری راانجام دادن
stringing
U
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing
U
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
glid
U
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
drilling pattern
U
نمونه مته کاری الگوی مته کاری
arrangement
U
ترتیب
respectively
U
به ترتیب
arramgement
U
ترتیب
arrangment
U
ترتیب
organizations
U
ترتیب
arrangements
U
ترتیب
ataxic
U
بی ترتیب
catenation
U
ترتیب
configuration
U
ترتیب
configurations
U
ترتیب
regvlarity
U
ترتیب
organization
U
ترتیب
ordering
U
ترتیب
organisations
U
ترتیب
anomaly
U
بی ترتیب
anomalies
U
بی ترتیب
randomly
U
بی ترتیب
serialization
U
ترتیب
pial
U
بی ترتیب
set up
U
ترتیب
orderliness
U
ترتیب
assortments
U
ترتیب
assortment
U
ترتیب
disorderly
U
بی ترتیب
random
U
بی ترتیب
collocation
U
ترتیب
order
U
ترتیب
out of kelter
U
بی ترتیب
ordonnance
U
ترتیب
irregular
U
بی ترتیب
lay out
U
ترتیب
regularities
U
ترتیب
to make an arrangement
U
ترتیب
sequence
U
ترتیب
sequences
U
ترتیب
system
U
ترتیب
to order
<idiom>
U
به ترتیب
regularity
U
ترتیب
systems
U
ترتیب
kelter or kilter
U
ترتیب
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com