English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to the best of ones ability تا جایی که کسی توان آن را دارد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
lsb U رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
watt U واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watts U واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
there is time and place for everything <proverb> U هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
altar-steps U [بالاترین محل جایی که میز عشای ربانی در آن قرار دارد.]
altar-stair U [بالاترین محل جایی که میز عشای ربانی در آن قرار دارد.]
LSD U رقمی که محل سمت راست عدد را اشغال میکند و کمترین توان را دارد
milk disk U دیسک انتقال داده از ماشین کوچک به کامپیوتر بزرگتر. که توان پردازش بیشتر دارد
inserting U مجموعه دستوراتی که مستقیما در برنامه اصلی کپی می شوند که دستور فراخوانی نیز فاهر میشود یا جایی که کاربر نیاز دارد
inserts U مجموعه دستوراتی که مستقیما در برنامه اصلی کپی می شوند که دستور فراخوانی نیز فاهر میشود یا جایی که کاربر نیاز دارد
insert U مجموعه دستوراتی که مستقیما در برنامه اصلی کپی می شوند که دستور فراخوانی نیز فاهر میشود یا جایی که کاربر نیاز دارد
power meter U دستگاه اندازه گیری توان توان سنج وات متر
eight bit system U کم توان که CPU آن می توان کلمات هشت بیتی را پردازش کند
symmetrical compression U سیستم فشرده سازی که همان توان پردازش و زمان را برای فشرده سازی و از حالت فشرده در آوردن تصویر نیاز دارد
scalar U متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
rating U توان نامی توان قدرت
ratings U توان نامی توان قدرت
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot. <proverb> U در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
volt ampere meter U دستگاه اندازه گیری توان فاهری توان فاهری سنج
mini U کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
. The car is gathering momentum. U اتوموبیل دارد دور بر می دارد
Walls have ears <idiom> U دیوار موش دارد و موش گوش دارد [اصطلاح]
labor theory of value U براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
n tuple U N جایی
wherever U جایی که
minx U زن هر جایی
charnel house U جایی که
someplace U جایی
inopportuneness U بی جایی
someplace U یک جایی
inopportunity U بی جایی
zero insertion force socket [قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
gas log U جایی که گازمیسوزد
scratch where it itches U هر جایی را که میخاردبخارانید
shift U جابه جایی
from the outside U از خارج [از جایی]
translocation U جابه جایی
shifts U جابه جایی
immutability U پا بر جایی ثبات
displacement U جابه جایی
banal U همه جایی
commonplace U همه جایی
transposition U جابه جایی
shifted U جابه جایی
synaesthesia U جابه جایی حسی
synesthesia U جابه جایی حسی
to install oneself in a place U در جایی برقرار شدن
p.of the ways U جایی که بایدیکی ازچندچیزرابرگزید
to stay overnight U مدت شب را [جایی] گذراندن
to hunker down in a place U در جایی پناه بردن
to go about U ازجایی به جایی رفتن
to induct into a seat U در جایی برقرار کردن
attender U شخص حاضر در جایی
drive displacement U جابه جایی سائق
make a beeline for something <idiom> U با عجله به جایی رفتن
somewheres U یک جایی دریک محلی
come back <idiom> U برگشتن به جایی که حالاهستی
Somewhere in the darkness U جایی در میانی تاریکی
somewhere U یک جایی دریک محلی
rettery U جایی که بذرک را می خیسانند
lie in wait <idiom> U جایی قیم شدن
locomotor behavior U رفتار جابه جایی
drop by <idiom> U بازدید از کسی با جایی
come from <idiom> U بومی جایی بودن
transposition of affect U جابه جایی عاطفه
displacement of affect U جابه جایی عاطفه
I have no place (nowhere) to go. U جایی ندارم بروم
locomotion U جابه جایی حرکتی
stand clear U جایی را ترک کردن
enclave economices U اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
tourist trap <idiom> U جایی که جذب توریست میکند
to admit sombody [into a place] U راه دادن کسی [به جایی]
rotation about ... U دوران دور ... [محوری یا جایی]
i took up where he left U از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
to tow a vehicle [to a place] U یدکی کشیدن خودرویی [به جایی]
to stay away from something U اجتناب کردن از چیزی یا جایی
out of one's element <idiom> U جایی که به شخص تعلق ندارد
to stay away from something U دور ماندن از چیزی یا جایی
get out from under <idiom> U از جایی که شخص دوست نداردفرارکند
boarding house U جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
strict enclosure U انزوای سخت [در آن حالت یا جایی]
boarding houses U جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
on good turn deserves another U کاسه جایی رودکه بازاردقدح
berths U جایی که قایق به لنگربسته میشود
berthing U جایی که قایق به لنگربسته میشود
break fresh ground <idiom> U از راهی تازه به جایی رسیدن
parting of the ways U جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
berth U جایی که قایق به لنگربسته میشود
i am at my wit's end U دیگر عقلم به جایی نمیرسد
berthed U جایی که قایق به لنگربسته میشود
lomomote U از جایی بجایی حرکت کردن
walls here ears U دیوار موش دارد موش گوش دارد
stamping grounds <idiom> U پاتق ،جایی که شخص بیشتراوقاتش را آنجاست
to languish U پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
plate rack U جایی که بشقاب هامی گذارندخشک شود
where no human foot can tread جایی که پای ادمیزاد بدان نمیرسد.
Mind your head! U مواظب سرت باش! [که به جایی نخورد]
to skive off early [British English] U با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
to decamp U با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
exchanges U جابه جایی داده بین دو محل
to bar somebody from entering the place U مانع کسی وارد جایی شدن
to keep the ball moving U توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
to turn around U برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
to turn back U برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
to head back U برگشتن [از جایی که دراصل آمده اند]
bone-house U [جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
exchange U جابه جایی داده بین دو محل
exchanged U جابه جایی داده بین دو محل
exchanging U جابه جایی داده بین دو محل
to let the ball do the work U توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
to send home U به خانه [از جایی که آمده اند] برگرداندن
to languish U ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
souvenir U یادگاری [وقتی که کسی از جایی با خود می آورد]
an accessible place U جایی که راه یافتن بدان ممکن است
pentarch U یکی از پنج تن مردمی که در جایی حکومت کنند
to ride on the bus U سوار اتوبوس شدن [برای رفتن به جایی]
carry U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
to a in U باجرات وبابیم مخاطره به جایی داخل شدن
to retire from [to] a place U از [به] جایی کناره گیری کردن [یا منزوی شدن]
carrying U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carried U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
tie down <idiom> U منع کردنکسی درانجام کاری یارفتن به جایی
varicosity U جایی که چند سیاهرگ گشاد شده باشند
One good turn deserves another . U کاسه جایی رود که باز آید قدح
bone dry U جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
to languish U فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
breeding ground U جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
breeding grounds U جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
to languish U هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
burglar U دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
to take the a U بلندی چیزیرا اندازه گرفتن ارتفاع جایی راپیمودن
rug delivery U [جابه جایی و حمل فرش به محل خرید یا فروش]
hang up <idiom> U جایی دردریافتی تلفن که باعث قطع تماس میشود
cat burglar U دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
picklock U دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
housebreaker U دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
The library is the obvious place for the after-dinner hours. U کتابخانه جایی بدیهی برای ساعت پس از شام است.
intruder U دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
exponent U توان
throughput U توان
isoelectric U هم توان
oligotrophic U کم توان
equipotent U هم توان
exponents U توان
potency U توان
capacitance U توان
high-powered U پر توان
low power U توان کم
potential U توان
vigor U توان
vim U توان
ambidextrous U دو سو توان
powering U توان
powers U توان
power U توان
powered U توان
vigour U توان
p U توان
ambidextral U دو سو توان
no-show <idiom> U شخصی که جایی را رزرو میکندولی نه آن را کنسل ونه آن را استفاده میکند
dump U جابه جایی داده از یک وسیله یافضای ذخیره سازی به چاپگر
funny bone <idiom> U جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
flag station U جایی که قطاربادیدن پرچم ویژه نگاه میدارندوایستگاه دائمی نیست
real power U توان حقیقی
connected load U توان اتصال
rated output U توان نامی
horsepower U توان اسب
reactive power U توان راکتیو
complex power U توان موهومی
reactive power U توان واکنشی
reactive power U توان هرز
complex power U توان مختلط
input U توان اولیه
inputted U توان اولیه
resolution power U توان تفکیک
input U توان ورودی
valence U توان ارزش
real power U توان موثر
received power U توان دریافتی
light output ratio U توان نور
reactor output U توان راکتور
inputted U توان ورودی
reactive volt amperes U توان هرز
constant power U توان دائمی
ratings U سنجش توان
cosine meter U توان سنج
constant power U توان ثابت
low power U توان کوچک
true power U توان حقیقی
apparent power U توان فاهری
power loss U اتلاف توان
tensile strength U توان کششی
thermal power U توان حرارتی
wattless power U توان هرز
power output U توان خروجی
albedo U توان بازتاب
recruitment U توان گیری
potential energy U نهان توان
power level indicator U توان نما
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com