English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
dysphoria U بیقراری احساس ملالت وکسالت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
extrasensory U ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst U احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
tedium U ملالت
ennui U ملالت
boredom U ملالت
gloom U ملالت
dysphoria U ملالت
tedious U ملالت اور
dreariness U ملالت انگیزی
humdrum U ملالت مبتذل
uninspired U ملالت آور
dismal U پریشان کننده ملالت انگیز
drear U مایه افسردگی ملالت انگیز
agitation U بیقراری
restlessness U بیقراری
titubation U بیقراری
unrest U بیقراری
the fidgets U بیقراری
feverishness U بیقراری
ataxy U بیقراری
lubricous U بیقراری
fidgetiness U بیقراری
mutabilty U بی ثباتی بیقراری
mutability U بی ثباتی بیقراری
hotch U بیقراری کردن
malease U ناراحتی بیقراری
akathisia U بیقراری حرکتی
malaise U ناراحتی بیقراری
jumpiness U حالت بیقراری حساسیت
restlessly U از روی بی تابی یا بیقراری
psychomotor agitation U بیقراری روانی- حرکتی
synesthesia U احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
fussily U ازروی بیقراری با اهمیت دادن بچیزهای جزئی
sensed U حس احساس
percipience U احساس
sense line U خط احساس
sentiment U احساس
sensing U احساس
gusto U احساس
impression U احساس
esthesis U احساس
senses U احساس
apperception U احساس
sensed U احساس
senses U حس احساس
aesthsis U احساس
aesthesiogenic U احساس زا
appriciation U احساس
impressions U احساس
sense U حس احساس
feelings U احساس
feeling U احساس
sense U احساس
thick skinned U بی احساس
sensation U احساس
sensations U احساس
apathetic U بی احساس
sensation of hunger U احساس گرسنگی
tail between one's legs <idiom> U احساس شرمندگی
guilt feeling U احساس گناه
senses U احساس کردن
feeling of inadequacy U احساس بی کفایتی
feeling of inadequacy U احساس نابسندگی
euthymia U احساس سرحالی
esthesiometer U احساس سنج
heavy heart <idiom> U احساس ناراحتی
impassible U فاقد احساس
really U احساس میکنم
sensorium U مرکز احساس
sense wire U سیم احساس
sense switch U گزینهء احساس
sense organ U عامل احساس
pang U احساس بد وناگهانی
aggro U احساس پرخاشگری
sensed U احساس کردن
malease U احساس مرض
subjective sensation U احساس غیرعینی
sense U احساس کردن
limen U استانه احساس
itchiness U احساس خارش
supersensory U مافوق احساس
dual sensation U احساس دوگانه
nostalgia U احساس غربت
appreciates U احساس کردن
feel U احساس کردن
dreaded <adj.> U پر از احساس هراس
appreciated U احساس کردن
appreciate U احساس کردن
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> U احساس یخ زدگی
feels U احساس کردن
handle U احساس بادست
handles U احساس بادست
antipathy U احساس مخالف
stolidly U فاقد احساس
appreciating U احساس کردن
chilled to the bones <idiom> U احساس یخ زدگی
stolid U فاقد احساس
perceptions U دریافت احساس
perception U دریافت احساس
amenability U احساس مسئولیت
humiliation U احساس حقارت
aesthesia U قوه احساس
sensibility U احساس ودرک هش
sensibilities U احساس ودرک هش
carebaria U احساس فشار در سر
malaise U احساس مرض
feelers U احساس کننده
feeler U احساس کننده
palpability U قابل احساس و لمس
feel like a million dollars <idiom> U احساس خوبی داشتن
give voice to <idiom> U احساس ونظرت رابیان کن
a pang of hunger U احساس ناگهانی گرسنگی
hate one's guts <idiom> U احساس انزجار از کسی
ill at ease <idiom> U احساس عصبانیت وناراحتی
To feel lonely (lonesme). U احساس تنهائی کردن
too big for one's breeches/boots <idiom> U احساس بزرگی کردن
unreality feeling U احساس ناواقعی بودن
warm one's blood/heart <idiom> U احساس راحتی کردن
wamble U احساس تهوع کردن
traction sensation U احساس کشیدگی پوست
to freeze U احساس سردی کردن
feel a bit under the weather <idiom> U [یک کم احساس مریضی کردن]
forefeel U ازپیش احساس کردن
to feel cold U احساس سردی کردن
to be humbled U احساس فروتنی کردن
inapprehensible U نامفهوم غیرقابل احساس
impercipient U بی احساس ادم بی بصیرت
to feel humbled U احساس فروتنی کردن
anhedonia U فقدان احساس لذت
sense winding U سیم پیچ احساس
ahedonia U فقدان احساس لذت
scunner U احساس نفرت کردن
referred sensation U احساس جابه جا شده
apperceptive U وابسته به درک و احساس
to feel fear U احساس ترس کردن [داشتن]
I've got the munchies. U یکدفعه احساس گرسنگی میکنم.
a pang of love U احساس رنج آور عشق
to feel a pang of jealousy U ناگهانی احساس حسادت کردن
I feel faint with hunger. U از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
Do you feel hungry? U شما احساس گرسنگی می کنید؟
to be humbled U احساس شکسته نفسی کردن
sensory U وابسته به مرکز احساس حساس
to feel humbled U احساس شکسته نفسی کردن
sensate U اماده پذیرش حس احساس کردن
hunch U فن احساس وقوع امری در اینده
hunched U فن احساس وقوع امری در اینده
abklingen U محو شدن تدریجی احساس
hunching U فن احساس وقوع امری در اینده
to t. on any one's corn U احساس کسی راجریحه دارکردن
prenotion U احساس قبلی نسبت بچیزی
esthesia U فرفیت احساس و ادراک حساسیت
amoral U بدون احساس مسئولیت اخلاقی
intangibly U چنانکه نتوان احساس کرد
impassibly U بی نشان دادن احساس درد
hunches U فن احساس وقوع امری در اینده
membrane keyboard U احساس کننده فشار را فعال میکند
to be touched [hit] by a pang of regret U ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
valetudinarianism U احساس ضعف و سستی وسواس سلامتی
conscience-stricken U دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
siege mentality U احساس مورد حمله و خصومت بودن
(the) creeps <idiom> U احساس تنفر ویا ترس شدید
prickling U احساس سوزن سوزنی یا تیغ تیغی
pins and needles U احساس مورمور در اثر خواب رفتگی
I'm not a bit hungry. U یکخورده هم احساس گرسنگی نمی کنم.
nurse a grudge <idiom> U احساس تنفر از بعضی مردم را داشتن
see one's way clear to do something <idiom> U احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
impassively U بی نشان دادن احساس درد یاعاطفه
sensitive U آنچه حتی تغییرات کوچک را هم احساس میکند
he felt a t. on his shoulder U احساس دست بخوردگی روی شانه خودکرد
consternate U احساس تحیر و وحشت کردن متوحش شدن
have half a mind <idiom> U احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
to feel a pang of guilt U ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
the bird is p of that event U مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
chilled to the bones <idiom> U نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان [احساس یخ زدگی]
subliminal U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
to feel like something U احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
subliminally U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
misses U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
telesthesia U احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
to be on a guilt trip <idiom> U احساس خیالی داشتن که مقصر هستنند [اصطلاح روزمره]
missed U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
impalpably U چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم
miss U از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن
Her teacher's presence caused her considerable discomfort. U بودن دبیر او [زن] احساس ناراحتی زیادی برای او [زن] ایجاد کرد.
He felt like he'd finally broken the jinx. U او [مرد] این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
She is laying a guilt trip on [is guilt-tripping] me for not breast feeding. U او [زن] به من احساس گناه کاربودن میدهد چونکه من [به او] شیر پستان نمی دهم.
He bought them expensive presents, out of guilt. U او [مرد] بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
textile U زیر دست [احساس نرمی یا زبری فرش بدون توجه به طرح و رنگ آن]
mouse U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mechanical mouse U mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
autos U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
auto U توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
presentiment U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
Free style U [سبک قرن نوزده در احساس سبک کلاسیک و دومستیک]
to feel any one's pulse U حس کردن احساس کردن دریافتن
touches U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
quadrature encoding U سیستمی که جهت حرکت mouse را مشخص میکند. در یک mouse مکانیکی , دو احساس WS و سیگنال حرکت عمودی و افقی آنرا تشخیص می دهند. با این روش این سیگنالها ارسال می شوند
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com