Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
To bring into existence .
U
بوجود آوردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
make good
<idiom>
U
بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
copper mordant
U
دندانه سولفات مس جهت بوجود آوردن رنگ سبز
Other Matches
i am p to know him
U
بوجود او افتخار می کنم بوجود او سرافراز یا مفتخرم
ply yarn
U
نخ چندلا
[در اثر تاباندن دو یا تعداد بیشتر رشته نخ بدور یکدیگر بوجود آمده و بسته به نیاز می تواند دولا، چهارلا، شش لا، نه لا و یا طنابی باشد. نخ یک لا فقط از به هم پیچیدن الیاف بوجود می آید.]
nep
U
پرز
[تل]
[گلوله ای کوچک از الیاف که در سطح پارچه یا فرش بوجود می آید. این عارضه هنگامی که الیاف طول بلندتری داشته باشند به علت پیچ خوردن آنها به یکدیگر بوجود می آید.]
regenarate
U
از نو بوجود اورنده
makes
U
بوجود اوردن
give brith to
U
بوجود اوردن
give birth to
U
بوجود اوردن
begat
U
بوجود اوردن
make
U
بوجود اوردن
zygotic
U
بوجود اید
zygote
U
بوجود اید
To come into existence .
U
بوجود آمدن
arise
U
بوجود اوردن برامدن
arising
U
بوجود اوردن برامدن
self born
U
از خود بوجود امده
vampirism
U
اعتقاد بوجود vampire
arises
U
بوجود اوردن برامدن
to procreate an heir
U
وارثی بوجود اوردن
inchoate
U
تازه بوجود امده
father
U
موجد بوجود اوردن
fathered
U
موجد بوجود اوردن
fathering
U
موجد بوجود اوردن
fathers
U
موجد بوجود اوردن
ingenerate
U
احداث کردن بوجود اوردن
beget
U
بوجود اوردن ایجاد کردن
begets
U
بوجود اوردن ایجاد کردن
begetting
U
بوجود اوردن ایجاد کردن
generated
U
بوجود اوردن تناسل کردن
generates
U
بوجود اوردن تناسل کردن
triune
U
اعتقاد بوجود سه شخصیت در خدا
generating
U
بوجود اوردن تناسل کردن
inbreed
U
موجب شدن بوجود اوردن
generate
U
بوجود اوردن تناسل کردن
masculinize
U
شخصیت مردانه در زنی بوجود اوردن
gangrene
U
فاسد شدن قانقاریا بوجود امدن
theorized
U
فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorize
U
فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorizes
U
فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorising
U
فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorised
U
فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorises
U
فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorizing
U
فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
electrostatic charge
U
بار الکتریسیته ساکن
[که در اثر مالش بوجود می آید.]
churned
U
بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن کره سازی
plastics
U
مواد مصنوعی که عمدتا ازترکیب پلیمرها بوجود می ایند
efflore scence
U
قشر سفید رنگی که در سطح بتن بوجود میاید
gametocyte
U
سلولی که تقسیم شده و از ان سلول جنسی بوجود میاید
churn
U
بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن کره سازی
churns
U
بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن کره سازی
apomict
U
کسی یا چیزی که بوسیلهء تکثیر بدون لقاح بوجود امده باشد
jells
U
ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
jelled
U
ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
gelled
U
ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
gelling
U
ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
gels
U
ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
jelling
U
ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
gel
U
ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
bump
U
حالتی در پرواز که هنگام افزایش ناگهانی سرعت افقی باد بوجود می اید
tin mordent
U
دندانه قلع
[در رنگرزی]
[که بیشتر اثر سفیدکنندگی داشته و رنگ های روشن را بوجود می آورد.]
single yarn
U
نخ یک لا
[این نخ از تابیده شدن الیاف در یک جهت بوجود می آید و قبل از مرحله چندلا تابی است.]
say's law
U
عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
brinelling
U
دندانه ها و برجستگیهایی که در سطوح یاتاقانها معمولابراثر بار استاتیک زیاد یااعمال نیرو هنگام جاگذاری وبرداشتن بوجود می اید
bow wave
U
موج ضربهای در سرعتهای مافوق صوت که جلوتر از لبه حمله جسمی که فاقد لبههای تیز میباشد بوجود می اید
voice
U
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
voicing
U
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
neoclassical school
U
مکتبی که براساس ان رقابت و پیروی ازاصول حداکثرساختن مطلوبیت و سود میتواندتخصیص ایده الی از منابع رادر اقتصاد بوجود اورد
voices
U
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck
U
بد آوردن
hematogenous
U
از خون بوجود امده بوسیله خون منتشر شده
chrome dyes
U
کرم یا گروهی از رنگینه های شیمیایی که به همراه دی کرومات پتاسیم در رنگرزی پشم به کار رفته و رنگ نسبتا پایداری بوجود می آورند
Japonaiserie
U
[از بعد از نیمه قرن نوزدهم میلادی طراحی ژاپنی متاثر از فرهنگ غرب بویژه در صنایع دستی و زیبایی شناسی بوجود آمد.]
mercantilists
U
مرکانتیلیست ها اقتصاددانانی که معتقد بودندرفاه اقتصادی یک کشور دراثر بوجود امدن مازاد در ترازپرداختها و تراکم طلا وسایرفلزات گرانقیمت افزایش می یابد
it never rains but it pours
<idiom>
U
چپ و راست بد آوردن
to bring the water to the boil
U
آب را به جوش آوردن
to bring to the
[a]
boil
U
به جوش آوردن
fall on feet
<idiom>
U
شانس آوردن
put ineffect
U
به اجرا در آوردن
receive
U
به دست آوردن
realize
U
به دست آوردن
procure
U
به دست آوردن
obtain
U
به دست آوردن
get
U
به دست آوردن
gain
U
به دست آوردن
find
U
به دست آوردن
conciliate
U
به دست آوردن
actualize
U
به اجرا در آوردن
compass
U
به دست آوردن
step
U
به دست آوردن
take
U
به دست آوردن
actualise
[British]
U
به اجرا در آوردن
woo
U
به دست آوردن
win
U
به دست آوردن
achieve
U
به دست آوردن
vasbyt
U
تاب آوردن
to get
[hold of]
something
U
آوردن چیزی
to bring something
U
آوردن چیزی
carry ineffect
U
به اجرا در آوردن
carry out
U
به اجرا در آوردن
implement
U
به اجرا در آوردن
put inpractice
U
به اجرا در آوردن
put into effect
U
به اجرا در آوردن
carry into effect
U
به اجرا در آوردن
make something happen
U
به اجرا در آوردن
wring
U
به دست آوردن
gains
U
بدست آوردن
play-acted
U
ادا در آوردن
acquire
بدست آوردن
acquire
به دست آوردن
play-act
U
ادا در آوردن
abrade
سر غیرت آوردن
attenuation
U
بدست آوردن
To take into account (consideration).
U
بحساب آوردن
song and dance
<idiom>
U
دلیل آوردن
holdouts
U
دوام آوردن
holdout
U
دوام آوردن
To cite an example .
U
مثال آوردن
To cry out .
U
فریاد بر آوردن
To phrase.
U
به عبارت در آوردن
To show a deficit . To run short .
U
کسر آوردن
play-acting
U
ادا در آوردن
gained
U
بدست آوردن
play-acts
U
ادا در آوردن
gain
U
بدست آوردن
come by
<idiom>
U
بدست آوردن
tough break
<idiom>
U
بدبیاری آوردن
ground section
U
بدنه و پیکر اصلی فرش
[که از در هم رفتگی نخ های تار و پود بدست می آید و اسکلت فرش را بوجود می آورد.]
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
U
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
drive someone round the bend
<idiom>
U
جان کسی را به لب آوردن
push someone's buttons
<idiom>
U
کفر کسی را در آوردن
to obtain something
U
بدست آوردن چیزی
to give somebody an appetite
U
کسی را به اشتها آوردن
To play the drunk . To start a drunken row.
U
مست بازی در آوردن
metaphraze
U
به عبارت دیگر در آوردن
gun for something
<idiom>
U
بازحمت بدست آوردن
eke out
<idiom>
U
به سختی بدست آوردن
To put someone on his mettle . To rouse someone .
U
کسی را سر غیرت آوردن
To seek refuge ( shelter).
U
پناه آوردن ( بردن )
to get
[hold of]
something
U
بدست آوردن چیزی
to bring something
U
بدست آوردن چیزی
To score points.
U
امتیاز آوردن ( ورزش )
to live through something
U
تاب چیزی را آوردن
retakes
U
دوباره به دست آوردن
to get
[hold of]
something
U
گیر آوردن چیزی
to bring something
U
گیر آوردن چیزی
To mimic someone.
U
ادای کسی را در آوردن
To process and treat something .
U
چیزی راعمل آوردن
in luck
<idiom>
U
خوش شانسی آوردن
To produce a witness.
U
دردادگاه شاهد آوردن
to set the clock forward
ساعت را جلو آوردن
To stir the nation to action.
U
ملت را بحرکت در آوردن
retaking
U
دوباره به دست آوردن
retake
U
دوباره به دست آوردن
luck out
<idiom>
U
خوش شانسی آوردن
write up
<idiom>
U
مقامی را به حساب آوردن
play up to someone
<idiom>
U
با چاپلوسی سودبدست آوردن
turn (someone) on
<idiom>
U
به هیجان آوردن شخصی
put one's finger on something
<idiom>
U
کاملابه خاطر آوردن
to run into debt
U
قرض بالا آوردن
to bring to the same plane
[height]
U
به یک صفحه
[بلندی]
آوردن
to serve something
U
غذا
[چیزی]
آوردن
nose down
<idiom>
U
پایین آوردن دماغه
take back
<idiom>
U
ناگهانی بدست آوردن
in for
<idiom>
U
مطمئن بدست آوردن
to take something into account
U
چیزی را در حساب آوردن
retaken
U
دوباره به دست آوردن
to bring back memories
U
خاطره ها را به یاد آوردن
to disgrace oneself
U
خفت آوردن بر خود
trapdoors
U
فاصلهای عمدی در یک سیستم پردازش اطلاعات که به منظور جمع اوری تغییر یا خراب کردن اتی اطلاعات بوجود امده است
quatrefoil
U
چهار وجهی
[این اصطلاح موقعی که یک نگاره و یا کل فرش از چهار قسمت کاملا قرینه بوجود آمده باشد، بکار می رود.]
trapdoor
U
فاصلهای عمدی در یک سیستم پردازش اطلاعات که به منظور جمع اوری تغییر یا خراب کردن اتی اطلاعات بوجود امده است
parenting
U
پس انداختن و بار آوردن فرزند
To hit a wining streak.
U
شانس آوردن ( درقمار وغیره )
stick it out
<idiom>
U
طاقت آوردن ،ادامه دادن
to buoy something
[up]
U
چیزی را بالا روی آب آوردن
to buoy something
[up]
U
چیزی را به میزان بالا آوردن
round up
<idiom>
U
گرد هم آوردن ،جمع آوری
to get something to somebody
U
برای کسی چیزی را آوردن
He felt sick,. he fell I'll.
U
حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
to overexert
U
زیاد به خود فشار آوردن
To hold an official inquiry.
U
تحقیق رسمی بعمل آوردن
in order to
<idiom>
U
اعتماد شخص را بدست آوردن
To draw someone out. To pump someone.
U
از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
rack one's brains
<idiom>
U
به مغز خود فشار آوردن
gain the ear
<idiom>
U
رگ خواب کسی را به دست آوردن
To make ( find , get ) an opportunity .
U
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
give someone a good run for her money
<idiom>
U
رقابت شدید به وجود آوردن
To obtain the desired result .
U
نتیجه مطلوب را بدست آوردن
capture
U
عمل بدست آوردن داده
captures
U
عمل بدست آوردن داده
capturing
U
عمل بدست آوردن داده
play down
<idiom>
U
ارزش چیزی را پایین آوردن
collecting
U
بدست آوردن یا دریافت داده
collect
U
بدست آوردن یا دریافت داده
to count for lost
U
از دست رفته بحساب آوردن
sound an alarm
U
زنگ خطر را به صدا در آوردن
ring a bell
<idiom>
U
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
To deliver (strike) a blow
U
ضربه زدن ( وارد آوردن )
To know someone blind spots.
U
رگ خواب کسی را بدست آوردن
to bring somebody before the judge
U
کسی را در حضور قاضی آوردن
collects
U
بدست آوردن یا دریافت داده
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com