English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> U به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
be your own worst enemy <idiom> U از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
he pays his own money U نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
Let him speak his pices. let him have his say. Let him state his case. U بگذار حرفش را بزند
May the wrath of God overtake you . U خدا کمرت بزند
The bus stopped for fuel [ to get gas] . U اتوبوس نگه داشت تا بنزین بزند.
he has no enterprise U دل ندارد که به کارهای مهم دست بزند
the greenish hue of blue U حالتی از رنگ ابی که به سبزی بزند
fly in the ointment <idiom> U یک چیز کوچک که شادی را بههم بزند
pay out the rope U طناب را شل کنیدتاباز شود طناب رابدهیدبیاید
without lifting a finger U بدون اینکه به چیزی دستی بزند [اصطلاح روزمره]
iron rations U جیره بسیارکم که سربازفقط هنگام ضرورت سخت میتواندبان دست بزند
lanyards U طناب کوتاه طناب کمر
lanyard U طناب کوتاه طناب کمر
cargo sling U طناب بستن محمولات به زیرهلی کوپتر طناب باربندی هلی کوپتر یا خودرو
how long is the rope U درازی طناب چقدر است طناب چند متر است
bight U حلقه طناب مضاعف قایق حلقه طناب دوبل
snookered U وضع گوی که بازیگر نمیتواند مستقیما به گوی موردنظر ضربه بزند
unfriendly act هر نوع عملی که از یک دولت سر بزند و دولت دیگر در آن ضرری نسبت به منافع خود مشاهده کند
Mamihlapinatapai U نگاهی که ۲ نفر با یکدیگر به اشتراک میگذارند که در آن هردو میخواهند و مایلند که طرف مقابل حرفی بزند ولی هیچ کدامشان نمیخواهند آغاز کنند.
non rotating wire rope U طناب سیمی یک سو با مغزی طناب سیمی نپیچ
himself U خودش
herself U خودش
itself U خودش
on/upon one's head <idiom> U برای خودش
it tells its own tale U از خودش پیداست
herself U خود ان زن خودش را
number one <idiom> U برای دل خودش
to his own profit U بفایده خودش
in his own name U بخاطر خودش
in his own hand writing U بخط خودش
in his own similitude U بصورت خودش
in his own name U به اسم خودش
in his own similitude U مانند خودش
he pays his own money U پولش را خودش میدهد
There he is in the flesh. there he is as large as life. U خودش حی وحاضر است
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. U خودش را عقل کل می داند
He shot himself. U او به خودش شلیک کرد.
his own car [car of his own] U خودروی خودش [مرد]
He is behind it . He is at the bottom of it. U زیر سر خودش است
vicarious saccifice U خودش به جای دیگران
Hear it in his own words. U از زبان خودش بشنوید
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . U خودش را گه کرده است
It is her all right. U خود خودش است
his hat cover his fanily U خودش است و کلاهش
She pressed the child to her side. U بچه را به خودش چسباند
She is the center of attraction . U آن زن همه را بسوی خودش می کشد
She only thinks of her self . she is self – centered. U فقط بفکر خودش است
The letter is in his own handwriting . U نامه بخط خودش است
He fouled his reputation . U گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
He lowered himself in the esteem of his friends. U خودش را از چشم دوستانش انداخت
It is a gain . U اینهم خودش غنیمت است
It is the work of her enemies . U کار دست خودش داد
He fabcies himself as a writer (author). U به خیال خودش نویسنده است
all his g.are swans U غازهای خودش همه غوهستند
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
autoinoculation U تلقیح کسی با مایه بدن خودش
One must uphold ones dignity. U احترام هر کسی دست خودش است
She fabricates them. she makes them up . U اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
She was reading the book to herself. U کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
He was quite a fellow in his day. U زمانی برای خودش آدمی بود
it pulls its weight U نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
fricandeau U گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
breeze U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
He's back to his usual self. U او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
hansardize U متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
He forced his way thru the crowd . U بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
breezed U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezing U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
breezes U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He did away with himself . U کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
get what's coming to one <idiom> U هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. U بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
prime U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primes U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
He went underground to avoid arrest. U او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
autogamous U مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
self feeder U ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
primed U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
cosies U راحت
cushy U راحت
convenient U راحت
cosey U راحت
coziest U راحت
cozier U راحت
comfort U راحت
cozies U راحت
cozy U راحت
snug U راحت
cosiness U راحت
tranquility U راحت
cosier U راحت
comforted U راحت
homelike U راحت
cushier U راحت
tranquillity U راحت
ease U راحت
beforehand U راحت
cuddly U راحت
eased U راحت
comforts U راحت
eases U راحت
comforting U راحت
easing U راحت
home like U راحت
placid U راحت
cosy U راحت
cosiest U راحت
comfortable U راحت
cushiest U راحت
automatic U آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
twicer U حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! U شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> U یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
multiplication U عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
antigens U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigen U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
automatics U آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
sportswear U لباس راحت
straightest U راحت مرتب
straight U راحت مرتب
break U راحت باش
straighter U راحت مرتب
breaks U راحت باش
cozily U بطور راحت
aforehand U اماده راحت
accomodating U راحت موافق
lay on your oars U راحت باش
light handed U اسان راحت
parade rest U راحت باش
Relax! U راحت باش!
rests U راحت باش
couthie U راحت ومطبوع
commodiously U بطور راحت
bed of roses U وضع راحت
well U راحت بسیارخوب
wells U راحت بسیارخوب
rest U راحت باش
easy circumstances U زندگی راحت
set at ease U راحت کردن
to set at ease U راحت کردن
snug U راحت واسوده
to lie down U راحت کردن
to be at ease U راحت نبودن
to send to glory U راحت کردن
relieve U راحت کردن
relieves U راحت کردن
relieving U راحت کردن
easy chairs U صندلی راحت
easy chair U صندلی راحت
indolence U راحت طلبی
show up <idiom> U راحت دیدن
stand easy U در جا راحت باش
to take one's rest U راحت کردن
He feels he must have the last word. U او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
braking length U طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
I dare you to say it to his face. U خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
well lodged U دارای منزل راحت
fall up U در جا راحت باش کردن
dismass U به راحت باش رفتن
to take one's ease U راحت شدن یا بودن
jettison U از شر چیزی راحت شدن
humane killer U تپانچه راحت کشی
jettisoned U از شر چیزی راحت شدن
jettisoning U از شر چیزی راحت شدن
jettisons U از شر چیزی راحت شدن
stand easy U در جا راحت باش بایستید
accommodatingly U بطور موافق راحت
cuddled U در بستر راحت غنودن
cuddling U در بستر راحت غنودن
cuddles U در بستر راحت غنودن
cuddle U در بستر راحت غنودن
relaxed <adj.> U راحت [آسان گیر]
leave alone <idiom> U راحت گذاشتن (شخصی)
You neednt worry . Dont bother your head. U خیالت راحت باشد
easy-going <adj.> U راحت [آسان گیر]
easing U اسودگی راحت کردن
With an easy mind (conscience). U با خیال (وجدان ) راحت
eased U اسودگی راحت کردن
halted U راحت باش کردن
snugly U بطور دنج یا راحت
ease U اسودگی راحت کردن
eases U اسودگی راحت کردن
easy <adj.> U راحت [آسان گیر]
Please make yourself comfortable. U لطفا" راحت باشید
halts U راحت باش کردن
halt U راحت باش کردن
I'm uneasy about it. U من باهاش راحت نیستم.
easygoing <adj.> U راحت [آسان گیر]
to bring somebody into line U زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
lope U چهارنعل طبیعی و راحت اسب
loped U چهارنعل طبیعی و راحت اسب
out of one's hair <idiom> U ازشر کسی راحت شدن
alight U راحت کردن تخفیف دادن
lopes U چهارنعل طبیعی و راحت اسب
alights U راحت کردن تخفیف دادن
alighting U راحت کردن تخفیف دادن
alighted U راحت کردن تخفیف دادن
loping U چهارنعل طبیعی و راحت اسب
easement U راحت شدن از درد منزل
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com