English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 190 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
acquire به دست آوردن
achieve U به دست آوردن
compass U به دست آوردن
conciliate U به دست آوردن
find U به دست آوردن
gain U به دست آوردن
get U به دست آوردن
obtain U به دست آوردن
procure U به دست آوردن
realize U به دست آوردن
receive U به دست آوردن
step U به دست آوردن
take U به دست آوردن
win U به دست آوردن
woo U به دست آوردن
wring U به دست آوردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
gain U بدست آوردن
gained U بدست آوردن
gains U بدست آوردن
distribute U عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
distributes U عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
distributing U عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
procedural U زبان برنامه نویسی سطح بالا که برنامه نویس عملیات لازم را برای بدست آوردن نتیحه وارد میکند
get U دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
gets U دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
getting U دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
document U نرم افزاری که به کاربر امکان بدست آوردن و ذخیره متن چاپ شده به صورت دیجیتالی میدهد و معمولاگ همراه با اسکنر و رسانه با فرفیت ذخیره سازی بالا مثل ROM-CD قابل ضبط می آید
documented U نرم افزاری که به کاربر امکان بدست آوردن و ذخیره متن چاپ شده به صورت دیجیتالی میدهد و معمولاگ همراه با اسکنر و رسانه با فرفیت ذخیره سازی بالا مثل ROM-CD قابل ضبط می آید
documenting U نرم افزاری که به کاربر امکان بدست آوردن و ذخیره متن چاپ شده به صورت دیجیتالی میدهد و معمولاگ همراه با اسکنر و رسانه با فرفیت ذخیره سازی بالا مثل ROM-CD قابل ضبط می آید
image [سیستم الکترونیکی یا کامپیوتری پردازش تصویر و بدست آوردن اطلاعات تصویر]
images U سیستم الکترونیکی یا کامپیوتری پردازش تصویر و بدست آوردن اطلاعات تصویر
brains مغز کسی را در آوردن بقتل رساندن
capture U عمل بدست آوردن داده
captures U عمل بدست آوردن داده
capturing U عمل بدست آوردن داده
analysis U بدست آوردن اطلاعات و نتایج از داده
acquire بدست آوردن
scan U بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
scanned U بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
scans U بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
import U 1-آوردن چیزی از خارج سیستم . 2-تبدیل فایل ذخیره شده در یک قالب به قالب پیش فرض که توسط برنامه استفاده میشود
imported U 1-آوردن چیزی از خارج سیستم . 2-تبدیل فایل ذخیره شده در یک قالب به قالب پیش فرض که توسط برنامه استفاده میشود
importing U 1-آوردن چیزی از خارج سیستم . 2-تبدیل فایل ذخیره شده در یک قالب به قالب پیش فرض که توسط برنامه استفاده میشود
constant U ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند
constants U ROM-DC که با سرعت مشخصی می چرخد اندازه هر یک از فریمهای داده روی دیسک برای بدست آوردن یک داده با قاعده برای خارج شدن یک فریم در ثانیه تغییر میکند
collect U بدست آوردن یا دریافت داده
collecting U بدست آوردن یا دریافت داده
collects U بدست آوردن یا دریافت داده
abrade سر غیرت آوردن
adjustable split die وسیله ای برای در آوردن دنده یا روزه در سطح خارجی اجسام
attenuation U بدست آوردن
DEFRAG U در DOS-MS ابزار از حالت پراکندگی در آوردن در DOS-MS
learning curve U نمایش گرافیکی بدست آوردن دانش در زمان
metaphraze U به عبارت دیگر در آوردن
MIP mapping U روش محاسبه پیکس ها در یک تصور برای بدست آوردن فاصله شی از دید بیننده
sample size U بیتی استفاده میشود. بدست آوردن اندازهای از سیگنال که برای تامین اطلاعات درباره سیگنال به کار می رود
symmetrical compression U سیستم فشرده سازی که همان توان پردازش و زمان را برای فشرده سازی و از حالت فشرده در آوردن تصویر نیاز دارد
to set the clock forward ساعت را جلو آوردن
holdout U دوام آوردن
holdouts U دوام آوردن
parenting U پس انداختن و بار آوردن فرزند
play-act U ادا در آوردن
play-acted U ادا در آوردن
play-acting U ادا در آوردن
play-acts U ادا در آوردن
retake U دوباره به دست آوردن
retaken U دوباره به دست آوردن
retakes U دوباره به دست آوردن
retaking U دوباره به دست آوردن
To hit a wining streak. U شانس آوردن ( درقمار وغیره )
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck U بد آوردن
To mimic someone. U ادای کسی را در آوردن
To score points. U امتیاز آوردن ( ورزش )
To seek refuge ( shelter). U پناه آوردن ( بردن )
To hold an official inquiry. U تحقیق رسمی بعمل آوردن
To drive someone up the wall. U کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
He felt sick,. he fell I'll. U حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
To draw someone out. To pump someone. U از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
To stir the nation to action. U ملت را بحرکت در آوردن
To move heaven and earth. U زمین وزمان را بحرکت در آوردن ( بهر اقدامی دست زدن )
To take into account (consideration). U بحساب آوردن
To cut down expenses . U خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
To know someone blind spots. U رگ خواب کسی را بدست آوردن
To take something to pieces. U دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
To maki faces. U دهن کجی کردن ( ادا در آوردن )
To turn (apple)to someone. U به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
To produce a witness. U دردادگاه شاهد آوردن
To deliver (strike) a blow U ضربه زدن ( وارد آوردن )
To phrase. U به عبارت در آوردن
To bring someone to his senses U کسی راسر عیل آوردن
To process and treat something . U چیزی راعمل آوردن
To put someone on his mettle . To rouse someone . U کسی را سر غیرت آوردن
To put it in black and white . To commit some thing to paper . U روی کاغذ آوردن ( کتبی و رسمی )
To show a deficit . To run short . U کسر آوردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . U از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
To crane ones neck . U گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
To make ( find , get ) an opportunity . U فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
To cry out . U فریاد بر آوردن
To obtain the desired result . U نتیجه مطلوب را بدست آوردن
To bring into existence . U بوجود آوردن
To cite an example . U مثال آوردن
To play the drunk . To start a drunken row. U مست بازی در آوردن
bring up <idiom> U معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
come by <idiom> U بدست آوردن
eke out <idiom> U به سختی بدست آوردن
go-getter <idiom> U شخصی کار میکند برایبدست آوردن موقعیتی بهتر
gun for something <idiom> U بازحمت بدست آوردن
lose out <idiom> U بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
luck out <idiom> U خوش شانسی آوردن
play down <idiom> U ارزش چیزی را پایین آوردن
play up to someone <idiom> U با چاپلوسی سودبدست آوردن
put one's finger on something <idiom> U کاملابه خاطر آوردن
rack one's brains <idiom> U سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
ring a bell <idiom> U یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
round up <idiom> U گرد هم آوردن ،جمع آوری
song and dance <idiom> U دلیل آوردن
Other Matches
to bring something U آوردن چیزی
fall on feet <idiom> U شانس آوردن
it never rains but it pours <idiom> U چپ و راست بد آوردن
to get [hold of] something U آوردن چیزی
implement U به اجرا در آوردن
carry out U به اجرا در آوردن
carry ineffect U به اجرا در آوردن
actualize U به اجرا در آوردن
actualise [British] U به اجرا در آوردن
put ineffect U به اجرا در آوردن
put inpractice U به اجرا در آوردن
put into effect U به اجرا در آوردن
to bring the water to the boil U آب را به جوش آوردن
to bring to the [a] boil U به جوش آوردن
make something happen U به اجرا در آوردن
carry into effect U به اجرا در آوردن
vasbyt U تاب آوردن
tough break <idiom> U بدبیاری آوردن
to bring back memories U خاطره ها را به یاد آوردن
to give somebody an appetite U کسی را به اشتها آوردن
to take something into account U چیزی را در حساب آوردن
turn (someone) on <idiom> U به هیجان آوردن شخصی
to get [hold of] something U بدست آوردن چیزی
drive someone round the bend <idiom> U جان کسی را به لب آوردن
to live through something U تاب چیزی را آوردن
to bring something U گیر آوردن چیزی
to bring something U بدست آوردن چیزی
to obtain something U بدست آوردن چیزی
to get [hold of] something U گیر آوردن چیزی
nose down <idiom> U پایین آوردن دماغه
to disgrace oneself U خفت آوردن بر خود
to serve something U غذا [چیزی] آوردن
to bring to the same plane [height] U به یک صفحه [بلندی] آوردن
take back <idiom> U ناگهانی بدست آوردن
in luck <idiom> U خوش شانسی آوردن
to run into debt U قرض بالا آوردن
in for <idiom> U مطمئن بدست آوردن
push someone's buttons <idiom> U کفر کسی را در آوردن
write up <idiom> U مقامی را به حساب آوردن
to buoy something [up] U چیزی را بالا روی آب آوردن
to buoy something [up] U چیزی را به میزان بالا آوردن
to get something to somebody U برای کسی چیزی را آوردن
to overexert U زیاد به خود فشار آوردن
to bring somebody before the judge U کسی را در حضور قاضی آوردن
to bring the matter before a court [the judge] U دعوایی را در حضور قاضی آوردن
sound an alarm U زنگ خطر را به صدا در آوردن
rack one's brains <idiom> U به مغز خود فشار آوردن
gain the ear <idiom> U رگ خواب کسی را به دست آوردن
give someone a good run for her money <idiom> U رقابت شدید به وجود آوردن
to count for lost U از دست رفته بحساب آوردن
in order to <idiom> U اعتماد شخص را بدست آوردن
stick it out <idiom> U طاقت آوردن ،ادامه دادن
to get somebody on the phone <idiom> U کسی را پشت تلفن گیر آوردن
to dig up U با به هم زدن [جستجو کردن] از خاک در آوردن
to have breakfast brought to your room U ناشتا را به اتاقتان [در هتل] آوردن [بیاورند]
to stand the test U برای مدت زیاد دوام آوردن
to stand the test of time U برای مدت زیاد دوام آوردن
take something into account <idiom> U بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
make good <idiom> U بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
keep the wolf from the door <idiom> U نان بخور و نمیری گیر آوردن
to launch a product with much fanfare U کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
to make somebody's blood boil <idiom> U خون کسی را به جوش آوردن [اصطلاح مجازی]
to get a good return on an investment U بازده سودمندی در سرمایه گذاریی بدست آوردن
to push for an answer [in reference to something] U برای پاسخ فشار آوردن [در رابطه با چیزی]
to go away U ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to go to U ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to tax someone [something] U بیش از اندازه بارکردن [فشار آوردن بر] کسی [چیزی]
to pull [British E] / make [American E] a face U شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
make a living <idiom> U پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
copper mordant U دندانه سولفات مس جهت بوجود آوردن رنگ سبز
to handle something U چیزی را تحت کنترل آوردن [وضعیتی یا گروهی از مردم]
to push your luck [British English] to press your luck [American English] U زیاده روی کردن [شورکاری را در آوردن] [اصطلاح مجازی]
It is formed by alternatively lifting and lowering one warp thread across one weft thread U این است که توسط روش دیگر بلند کردن و پایین آوردن موضوع یکی پیچ و تاب در سراسر یک موضوع پود تشکیل
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com