English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
cut the mustard <idiom> U به حد استاندارد لازم رسیدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
radar mile U زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
circularization U تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
RFC U متنی که حاوی اطلاعاتی درباره استاندارد تازه مط رح شده است واز کاربرق خواهد که متن را بررسی کند و توضیحات لازم را اضافه کند
ieee U سیستم استاندارد شبکه Token Ring که توسط IBM به صورت استاندارد بیان شده
the end sanctifies the means U خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
documenting U روش استاندارد برای ارسال و ذخیره سازی متن ها و تصاویر روی شبکه بخشی از استاندارد IBM SNA
documented U روش استاندارد برای ارسال و ذخیره سازی متن ها و تصاویر روی شبکه بخشی از استاندارد IBM SNA
document U روش استاندارد برای ارسال و ذخیره سازی متن ها و تصاویر روی شبکه بخشی از استاندارد IBM SNA
beat U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
to come in first U پیش ازهمه رسیدن زودترازهمه رسیدن
international standards organization U طرح شبکه استاندارد ISO که به صورت لایهای است و هر لایه کار مخصوصی دارد و به سیستمهای مختلف امکان ارتباط میدهد البته در صورتی که مط ابق با استاندارد باشند
d , top concept U تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
to come to a he U باوج رسیدن بمنتهادرجه رسیدن
extends U گروهی ازتولیدکنندگان PC که انجمنی برای پیشبرد استاندارد تک بیتی به عنوان یک رقیب برای استاندارد باس MAC توسط IBM تشکیل داده اند
extending U گروهی ازتولیدکنندگان PC که انجمنی برای پیشبرد استاندارد تک بیتی به عنوان یک رقیب برای استاندارد باس MAC توسط IBM تشکیل داده اند
extend U گروهی ازتولیدکنندگان PC که انجمنی برای پیشبرد استاندارد تک بیتی به عنوان یک رقیب برای استاندارد باس MAC توسط IBM تشکیل داده اند
POSIX U استاندارد که یک سری سرویس سیستم عامل را شامل میشود. نرم افزاری که با استاندارد DOSIX کار میکند و بین سخت افزارها ارسال میشود
PHIGS U برنامه واسط استاندارد بین نرم افزار و آداپتور گرافیکی که از مجموعهای از دستورات استاندارد برای رسم و تغییر تصاویر دو بعدی و سه بعدی تشکیل شده است
source U استاندارد IEEE , IBM وغیره IBM و غیر IBM نوع Taken Ring امکان استاندارد bridge می دهند تا داده را ردو بدل کنند
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings U لازم الاجرا لازم
binding U لازم الاجرا لازم
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
ODI U واسط استاندارد معرفی شده توسط Novell برای کارت واسط شبکه که به کاربران امکان میدهد فقط یک درایور شبکه داشته باشند که با تمام کارتهای واسط شبکه کار میکند. استاندارد پیش از یک پروتکل را پشتیبانی میکند. مثل IPX و NetBEUI
necessitous U لازم
needful U لازم
obbligato U لازم
incident U لازم
incidents U لازم
obligatory U لازم
irrevocable U لازم
incumbent U لازم با
incumbents U لازم با
intransitive U لازم
requirement U لازم
incidental U لازم
necessary U لازم
preequisite U لازم
standards U استاندارد
high and dry <idiom> U استاندارد
modulus U استاندارد
standard U استاندارد
canonical U استاندارد
to come to hand U رسیدن
overtaken U رسیدن به
attaint U رسیدن به
run up U رسیدن
to come to a he U رسیدن
get U رسیدن
to d. up with U رسیدن به
approaches U رسیدن
aims U رسیدن
to see to U رسیدن
aimed U رسیدن
aim U رسیدن
to get at U رسیدن به
to fetch up U رسیدن
accru U رسیدن
approached U رسیدن
to come by U رسیدن
to catch up U رسیدن به
overtakes U رسیدن به
light or lighted U رسیدن
reach U رسیدن به
reach U رسیدن
reached U رسیدن به
reached U رسیدن
get at U رسیدن به
approach U رسیدن
getting U رسیدن
reaches U رسیدن به
gets U رسیدن
reaches U رسیدن
reaching U رسیدن به
reaching U رسیدن
catch up U رسیدن به
overtake U رسیدن به
maturate U رسیدن
befalling U در رسیدن
befalls U در رسیدن
befell U در رسیدن
accede U رسیدن
take in (money) <idiom> U رسیدن
acceded U رسیدن
acceding U رسیدن
come U رسیدن
comes U رسیدن
arrive U رسیدن
peered U رسیدن
peering U رسیدن
attain U رسیدن
attained U رسیدن
land U رسیدن
attaining U رسیدن
attains U رسیدن
befall U در رسیدن
befallen U در رسیدن
arrival U رسیدن
expire U به سر رسیدن
arrived U رسیدن
arrives U رسیدن
escalated U رسیدن
accedes U رسیدن
escalates U رسیدن
arriving U رسیدن
escalate U رسیدن
peer U رسیدن
escalating U رسیدن
arr U رسیدن
correlative U لازم و ملزوم
induced drag U پسای لازم
ine horse U فاقداسباب لازم
quantum libet or placet U باندازه لازم
require U لازم داشتن
integral part U جزء لازم
enforceable U لازم الاجرا
folderol U غیر لازم
interdependent U لازم و ملزوم
due U لازم مقرر
revocable U غیر لازم
i thought it necessary to U لازم دانستم که
hectic U دارای تب لازم
postulate U لازم دانستن
postulated U لازم دانستن
postulating U لازم دانستن
require U لازم دانستن
required U لازم داشتن
correlative U لازم وملزوم
it is unnecessary U لازم نیست
necessary conditions U شرایط لازم
necessary and sufficient U لازم و کافی
requiring U لازم دانستن
requisitions U شرط لازم
makings U شرایط لازم
requisite U شرط لازم
requisitioning U شرط لازم
imperative U لازم الاجرا
imperatives U لازم الاجرا
requiring U لازم داشتن
requisitioned U شرط لازم
optimum U درجه لازم
required U لازم دانستن
requires U لازم داشتن
requires U لازم دانستن
bindings U لازم الاجرا
not binding U غیر لازم
intransitively U بطور لازم
irrevocable contract U عقد لازم
it needs not U لازم نیست
requirements U شرایط لازم
needed U لازم بودن
absolute <adj.> U لازم الاجرا
need U لازم بودن
inalienable <adj.> U لازم الاجرا
hard and fast U لازم الاجراء
superserviceable U بیش از حد لازم
to d. the need of U لازم ندانستن
time frame U مدت لازم
time frames U مدت لازم
qualifications U شرایط لازم
inevitable <adj.> U لازم الاجرا
indispensable U لازم الاجرا
unalienable <adj.> U لازم الاجرا
needing U لازم بودن
sine qua non U شرط لازم
binding U لازم الاجرا
intransitive U فعل لازم
indispensable <adj.> U لازم الاجرا
unalterable <adj.> U لازم الاجرا
to become a necessity U لازم شدن
requisition U شرط لازم
the needful U اقدام لازم
prerequisites U شرط لازم
needn't U لازم نیست
prerequisite U شرط لازم
assets U مواد لازم
the needful U کار لازم
postulates U لازم دانستن
standards of living U استاندارد زندگی
boilerplate U متن استاندارد
standard section U پروفیل استاندارد
basic standard cost U قیمت استاندارد
standard of living U استاندارد زندگی
standardizes U استاندارد نمودن
standardising U استاندارد نمودن
standardized U استاندارد شده
standardises U استاندارد نمودن
standardizing U استاندارد نمودن
standardised U استاندارد نمودن
standardize U استاندارد نمودن
traditional chess U شطرنج استاندارد
basic standard U استاندارد اولیه
frequency standard U استاندارد فرکانس
atmospheres U اتمسفر استاندارد جو
standard price U قیمت استاندارد
standard pitch U گام استاندارد
standard pascal U پاسکال استاندارد
standard ohm U اهم استاندارد
standard measure U اندازه استاندارد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com