Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to be over something
U
به اتمام رساندن چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
damage
U
آسیب رساندن به چیزی
To bring something to someones notice ( attention ) .
U
چیزی را بنظر کسی رساندن
to carry something to a successful issue
U
چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
to tip one the wink
U
با اشاره چشم چیزی رابکسی رساندن
work off
U
از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
to work it
<idiom>
U
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
turn the tide
<idiom>
U
چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
plaiting
U
[نوعی گیس بافی برای اتمام ریشه ها، در این روش که برای اتمام ریشه های فرش بکار می رود، جای آزاد گذاشتن نخ های چله آنرا بصورت اریبی دوتا دوتا یا بیشتر از لابلای یکدیگر رد کرده و نخ ها بسته به نظر آید.]
completion
U
اتمام
accomplishment
U
اتمام
finalization
U
اتمام
supplementation
U
اتمام
compietion
U
اتمام
fulfilment
U
اتمام
ultimatum
U
اتمام حجت
last word
U
اتمام حجت
to phase out something
U
اتمام یک سری
ultimata
U
اتمام حجت
ultimatums
U
اتمام حجت
phase-out
U
اتمام یک سری
exhaust bin level
U
اتمام موجودی
completion code
U
رمز اتمام
hole in one
U
اتمام یک بخش با یک ضربه
prints
U
پس از اتمام کار جاری
printed
U
پس از اتمام کار جاری
elvis has left the building
<idiom>
U
[نمایش به اتمام رسیده]
print
U
پس از اتمام کار جاری
sockdolager
U
اتمام حجت جواب
sockdologer
U
اتمام حجت جواب
drop by the wayside
<idiom>
U
قبل از اتمام کار ،ویران شدن
Is that your final word ?
U
همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
return
U
آدرس مراجعه شده پس از اتمام تابع فراخوانی
returning
U
آدرس مراجعه شده پس از اتمام تابع فراخوانی
engineered performance
U
زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
returns
U
آدرس مراجعه شده پس از اتمام تابع فراخوانی
returned
U
آدرس مراجعه شده پس از اتمام تابع فراخوانی
materials
U
مادهای که برای استفاده اتمام محصول به کار می رود
material
U
مادهای که برای استفاده اتمام محصول به کار می رود
move of pattern
U
[وجود تقارن و هماهنگی نگاره ها پس از اتمام بافت در مقایسه با نقشه]
permanent structures
U
به تاسیساتی گفته میشود که پس از اتمام قرارداد پیمانکاردر محل می گذارد
overhead
U
مقدار پردازش مورد نیازبرای اتمام یک کار معین بالاسری
ends
U
توابعی که پیش از اتمام اجرای برنامه انجام می شوند تا توابع خاص سیستم را اعمال کنند
cleco fastener
U
وسیلهای مانند فنر برای محکم کردن صفحات فلزی به یکدیگر تا اتمام مراحل پرچکاری
end
U
توابعی که پیش از اتمام اجرای برنامه انجام می شوند تا توابع خاص سیستم را اعمال کنند
ended
U
توابعی که پیش از اتمام اجرای برنامه انجام می شوند تا توابع خاص سیستم را اعمال کنند
goals
U
1-هدف یا آنچه سعی در انجامش دارید.2-موقعیت نهایی پس از اتمام کاری که نتایج موفیت آمیز تولید کرده است
goal
U
1-هدف یا آنچه سعی در انجامش دارید.2-موقعیت نهایی پس از اتمام کاری که نتایج موفیت آمیز تولید کرده است
parent program
U
در حین اجرا. مراحل اصلی که به برنامه پدر بر می گردد پس از اتمام کار برنامه فرزند
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
selvage
U
شیرازه فرش
[اتمام لبه های طولی فرش با اضافه مخ پود به روش های مختلف جهت محکم شدن و تزئین]
bring
U
رساندن به
imply
U
رساندن
implies
U
رساندن
implying
U
رساندن
supplied
U
رساندن
bringing
U
رساندن به
supplying
U
رساندن
brings
U
رساندن به
understands
U
رساندن
conveyed
U
رساندن
convey
U
رساندن
conveying
U
رساندن
conveys
U
رساندن
supply
U
رساندن
understand
U
رساندن
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
assassinated
U
بقتل رساندن
ratifying
U
بتصویب رساندن
to put to proof
U
به تجربه رساندن
assassinate
U
بقتل رساندن
assassinate
U
به قتل رساندن
to see out
U
به پایان رساندن
assassinates
U
بقتل رساندن
assassinating
U
به قتل رساندن
utilises
U
بمصرف رساندن
harm
U
اسیب رساندن
harmed
U
اسیب رساندن
harming
U
اسیب رساندن
harms
U
اسیب رساندن
utilised
U
بمصرف رساندن
to bring to the proof
U
به تجربه رساندن
assassinating
U
بقتل رساندن
assassinates
U
به قتل رساندن
assassinated
U
به قتل رساندن
to push through
U
بپایان رساندن
ratify
U
بتصویب رساندن
to deliver a message
U
پیغامی را رساندن
to bring a bout
U
بوقوع رساندن
to carry to excess
U
بحدافراط رساندن
to bring to a termination
U
بپایان رساندن
to carry through
U
بپایان رساندن
to d. to and end
U
بپایان رساندن
to go to with
U
بپایان رساندن
to bring to pass
U
بوقوع رساندن
to bring to an issve
U
به نتیجه رساندن
to bring to an end
U
به پایان رساندن
to get done with
U
بپایان رساندن
ratified
U
بتصویب رساندن
ratifies
U
بتصویب رساندن
consummate
U
بپایان رساندن
vindicated
U
به ثبوت رساندن
to have signed
U
به امضا رساندن
benefit
U
:فایده رساندن
benefited
U
:فایده رساندن
benefiting
U
:فایده رساندن
profit
U
فایده رساندن
to have approved
U
به تصویب رساندن
profited
U
فایده رساندن
profits
U
فایده رساندن
to put a period to
U
بپایان رساندن
to see through
U
به پایان رساندن
implement
U
به انجام رساندن
put ineffect
U
به انجام رساندن
put inpractice
U
به انجام رساندن
carry into effect
U
به انجام رساندن
make something happen
U
به انجام رساندن
carry ineffect
U
به انجام رساندن
actualize
U
به انجام رساندن
martyrs
U
به شهادت رساندن
put into practice
U
به انجام رساندن
put into effect
U
به انجام رساندن
bring into being
U
به انجام رساندن
run out (of something)
<idiom>
U
به پایان رساندن
actualise
[British]
U
به انجام رساندن
martyr
U
به شهادت رساندن
consummating
U
بپایان رساندن
consummates
U
بپایان رساندن
consummated
U
بپایان رساندن
do away with
<idiom>
U
به پایان رساندن
kills
U
به قتل رساندن
kill
U
به قتل رساندن
kill
U
بقتل رساندن
forwarded
U
فرستادن رساندن
forward
U
فرستادن رساندن
mar
U
اسیب رساندن
hurts
U
ازار رساندن
hurting
U
ازار رساندن
hurt
U
ازار رساندن
marring
U
اسیب رساندن
marred
U
اسیب رساندن
follow through
<idiom>
U
به پایان رساندن
knock-ups
U
بپایان رساندن
caters
U
اذوقه رساندن
catering
U
اذوقه رساندن
catered
U
اذوقه رساندن
cater
U
اذوقه رساندن
implies
U
مطلبی را رساندن
imply
U
مطلبی را رساندن
signalled
U
با اشاره رساندن
knock-up
U
بپایان رساندن
knock up
U
بپایان رساندن
terminate
U
بپایان رساندن
to top off
U
بپایان رساندن
concludes
U
بپایان رساندن
conclude
U
بپایان رساندن
implying
U
مطلبی را رساندن
signaled
U
با اشاره رساندن
accomplish
U
به انجام رساندن
bring inbeing
U
به انجام رساندن
carry out
U
به انجام رساندن
murdering
U
به قتل رساندن
murders
U
به قتل رساندن
make a reality
U
به انجام رساندن
intimate
U
مطلبی را رساندن
intimated
U
مطلبی را رساندن
intimates
U
مطلبی را رساندن
intimating
U
مطلبی را رساندن
terminates
U
بپایان رساندن
murdered
U
به قتل رساندن
murder
U
به قتل رساندن
fulfill
[American]
U
به انجام رساندن
minimizing
U
به حداقل رساندن
minimizes
U
به حداقل رساندن
minimized
U
به حداقل رساندن
minimize
U
به حداقل رساندن
minimising
U
به حداقل رساندن
minimises
U
به حداقل رساندن
minimised
U
به حداقل رساندن
execute
U
به انجام رساندن
terminated
U
بپایان رساندن
signal
U
با اشاره رساندن
finalized
U
بپایان رساندن
finalizes
U
بپایان رساندن
supplying
U
رساندن دادن به
kills
U
بقتل رساندن
supply
U
رساندن دادن به
supplied
U
رساندن دادن به
finalizing
U
بپایان رساندن
mature
U
بحدبلوغ رساندن
put to death
U
به قتل رساندن
finalize
U
بپایان رساندن
complete
U
بانجام رساندن
completed
U
بانجام رساندن
slays
U
به قتل رساندن
overdid
U
بحدافراط رساندن
overdo
U
بحدافراط رساندن
overdoes
U
بحدافراط رساندن
finalised
U
بپایان رساندن
finalises
U
بپایان رساندن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com