English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (655 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
unanimously U به اتفاق اراء
by a unanimity vote U به اتفاق اراء
by a unanimous U به اتفاق اراء
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
unanimity U اتفاق اراء
consensus U اتفاق اراء
consensus of opinion U اتفاق اراء
consentaneous U دارای اتفاق اراء
Other Matches
polled U تعداد اراء اخذ اراء
polls U تعداد اراء اخذ اراء
poll U تعداد اراء اخذ اراء
plebiscite U اراء عمومی
tie vote U اراء مساوی
tie vote U تساوی اراء
counting votes U شمارش اراء
plebiscites U اراء عمومی
scrutineer U بازرس اراء
counting votes U استخراج اراء
by a majority vote U به اکثریت اراء
unanimously U باتفاق اراء
polls U صورت اراء
poll U صورت اراء
polled U صورت اراء
ostracises U با اراء عمومی تبعیدکردن
ostracised U با اراء عمومی تبعیدکردن
ostracizing U با اراء عمومی تبعیدکردن
ostracizes U با اراء عمومی تبعیدکردن
ostracized U با اراء عمومی تبعیدکردن
ostracize U با اراء عمومی تبعیدکردن
ostracising U با اراء عمومی تبعیدکردن
ostracism U تبعید با اراء عمومی
poll U مراجعه به اراء عمومی
polled U مراجعه به اراء عمومی
polls U مراجعه به اراء عمومی
vox populi U اراء یا افکار مردم
vote down U به اکثریت اراء رد کردن
ostracising U با اراء عمومی تبعید کردن
vote U با اکثریت اراء تصویب کردن
ostracize U با اراء عمومی تبعید کردن
ostracises U با اراء عمومی تبعید کردن
ostracizes U با اراء عمومی تبعید کردن
ostracizing U با اراء عمومی تبعید کردن
white primary U اخذ اراء مقدماتی حزبی
ostracised U با اراء عمومی تبعید کردن
votes U با اکثریت اراء تصویب کردن
voted U با اکثریت اراء تصویب کردن
ostracized U با اراء عمومی تبعید کردن
pollster U متصدی اخذرای یا مراجعه به اراء عمومی
ballot U رای مخفی مجموع اراء نوشته
balloted U رای مخفی مجموع اراء نوشته
ballots U رای مخفی مجموع اراء نوشته
pollsters U متصدی اخذرای یا مراجعه به اراء عمومی
public opinion polling U استخراج عقاید و اراء عمومی رفراندوم
canvassing U برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvass U برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvassed U برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
canvasses U برای جمع اوری اراء فعالیت کردن
treating U جمع اوری اراء با رشوه یا غذا و مشروب دادن به رای دهندگان
referendum U همه پرسی مراجعه به اراء عمومی یادداشتی که از طرف سفیربه دولت متبوع وی ارسال میشود
referendums U همه پرسی مراجعه به اراء عمومی یادداشتی که از طرف سفیربه دولت متبوع وی ارسال میشود
referenda U همه پرسی مراجعه به اراء عمومی یادداشتی که از طرف سفیربه دولت متبوع وی ارسال میشود
chances U اتفاق
accidence U اتفاق
accidentalism U اتفاق
chanced U اتفاق
chance U اتفاق
occurence U اتفاق
coincidences U اتفاق
coincidence U اتفاق
leagues U اتفاق
league U اتفاق
occurrences U اتفاق
event U اتفاق
accidentalness U اتفاق
togtherness U اتفاق
togetherness U اتفاق
confederacy U اتفاق
confederacies U اتفاق
confederations U اتفاق
occurrence U اتفاق
events U اتفاق
confederation U اتفاق
unity U اتفاق
lague U اتفاق
flukes U اتفاق
case U اتفاق
cases U اتفاق
joinder U اتفاق
chancing U اتفاق
hap U اتفاق
fortuity U اتفاق
fluke U اتفاق
happening U اتفاق
happenings U اتفاق
federal U اتفاق
accidents U اتفاق
accident U اتفاق
fortuitously <adv.> U برحسب اتفاق
disunion U عدم اتفاق
by hazard <adv.> U برحسب اتفاق
fall out U اتفاق افتادن
as it happens <adv.> U برحسب اتفاق
by chance <adv.> U برحسب اتفاق
coincidentally <adv.> U برحسب اتفاق
hap U اتفاق افتادن
renewal of the convention U تجدید اتفاق
by accident <adv.> U برحسب اتفاق
fortuitism U عقیده به اتفاق
at random <adv.> U برحسب اتفاق
supervention U اتفاق ناگهانی
it happened U اتفاق افتاد
by happenstance <adv.> U برحسب اتفاق
by a coincidence <adv.> U برحسب اتفاق
accidently <adv.> U برحسب اتفاق
to play itself out U اتفاق افتادن
to be played out [enacted] U اتفاق افتادن
happened <past-p.> U اتفاق افتاده
occurred <past-p.> U اتفاق افتاده
accidentally <adv.> U برحسب اتفاق
Accompanied by. Together with . U به اتفاق (همراه )
Accidentally . By chance. U بر حسب اتفاق
incidentally <adv.> U برحسب اتفاق
acts of God U اتفاق قهری
betide U اتفاق افتادن
befall U اتفاق افتادن
befallen U اتفاق افتادن
befalling U اتفاق افتادن
befalls U اتفاق افتادن
befell U اتفاق افتادن
unison U اتحاد اتفاق
chance U اتفاق افتادن
chances U اتفاق افتادن
chancing U اتفاق افتادن
act of God U اتفاق قهری
chanced U اتفاق افتادن
casualist U معتقد به اتفاق
come about U اتفاق افتادن
occur U اتفاق افتادن
tide U اتفاق افتادن
confederative U اتفاق کننده
occurs U اتفاق افتادن
occurred U اتفاق افتادن
come to pass U اتفاق افتادن
occurring U اتفاق افتادن
way the wind blows <idiom> U چیزی که اتفاق میافتد
hold breath U منتظر یک اتفاق بودن
unanimity U اتفاق ارا هم اوازی
in the wind <idiom> U بزودی اتفاق افتادن
fortunes U اتفاق افتادن مقدرکردن
occurs U رخ دادن یا اتفاق افتادن
occur U رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurred U رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurring U رخ دادن یا اتفاق افتادن
happens U رخ دادن اتفاق افتادن
happened U رخ دادن اتفاق افتادن
happen U رخ دادن اتفاق افتادن
fortuitously U برحسب اتفاق اتفاقا
previously U زودتر اتفاق افتادن
fortune U اتفاق افتادن مقدرکردن
by chance U برحسب اتفاق یاتصادف
sure thing <idiom> U حتما اتفاق افتادن
as one man U به اتفاق مانند یک مرد
It never occurred again دیگر اتفاق نیفتاد.
it is bound to nappen U مقدراست اتفاق بیافتد
allopatric U جداگانه اتفاق افتاده
What a coincidence ! U چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
it is of frequent U بسیار اتفاق میافتد
common U آنچه اغلب اتفاق میافتد
commonest U آنچه اغلب اتفاق میافتد
leaguer U عضو مجمع اتفاق ملل
give U اتفاق افتادن فدا کردن
coinciding U دریک زمان اتفاق افتادن
coincides U دریک زمان اتفاق افتادن
coincided U دریک زمان اتفاق افتادن
Accidents wI'll happen . U جلوی اتفاق رانتوان گرفت
bay U چه قبل اتفاق افتاده است
immediate U آنچه یکباره اتفاق افتد
gives U اتفاق افتادن فدا کردن
giving U اتفاق افتادن فدا کردن
commoners U آنچه اغلب اتفاق میافتد
coincide U دریک زمان اتفاق افتادن
hazard U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazards U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
combinatorial explosion U موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
Should anything happen to me, ... <idiom> U اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
It's Lombard Street to a China orange. <idiom> U بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
incident U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
accidental U آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
It took place under my very eyes. U درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
incidents U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
There's no danger of that happening again. U خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
interrupts U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
contingent annuity U پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
cry over spilt milk <idiom> U شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
interrupt U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupting U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
concert of europe U اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
data logging U ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
flukes U یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
Can count on the fingers of one hand <idiom> U رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
fluke U یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
protocols U خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
protocol U خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
cyclic U دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
russian revolution U وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
latest event time U دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com