Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to push down
U
بطرف پایین هل دادن یا پرت کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
down
U
سوی پایین بطرف پایین
downstroke
U
ضربه بطرف پایین
downswing
U
نوسان بطرف پایین
retrorse
U
بطرف پایین و عقب خم شده
step turn
U
چرخش بطرف پایین تپه
bate
U
بال زدن بطرف پایین
downbeat
U
حرکت چوب رهبر ارکست بطرف پایین
downwash
U
زاویه انحراف هوا بطرف پایین دراثر برخورد با یک ایرفویل
tabbed flap
U
فلپی که لبه فرار ان لولا شده و تا زاویهای بزرگتراز زاویه اصلی بطرف پایین منحرف میشود
ferried
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
depress
U
پایین دادن لوله پایین اوردن
depresses
U
پایین دادن لوله پایین اوردن
inflexed
U
منحنی یا کج شده بطرف داخل یا خارج و یابطرف پایین ویابطرف قطب و محور منحرف شده
leaned
U
تکیه دادن بطرف
leans
U
تکیه دادن بطرف
lean
U
تکیه دادن بطرف
differential ailerons
U
ارتباط شهپرها به قسمتی که زاویه حرکت شهپری که به طرف بالا حرکت میکند اززاویه شهپر دیگر که بطرف پایین حرکت میکند بیشتر است
dragged
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
skyward
U
بطرف اسمان بطرف بالا
degrades
U
پایین دادن
degrade
U
پایین دادن
depression
U
پایین دادن
depressions
U
پایین دادن
lowers
U
پایین دادن لوله
lowering
U
پایین دادن لوله
to put down
U
پایین قرار دادن
lower
U
پایین دادن لوله
lowered
U
پایین دادن لوله
lowered
U
: پایین اوردن تخفیف دادن
lowers
U
: پایین اوردن تخفیف دادن
pull down
U
پایین اوردن تخفیف دادن
to push down
U
سوی پایین زور دادن
lower
U
: پایین اوردن تخفیف دادن
lowering
U
: پایین اوردن تخفیف دادن
to pole any thing up or down
U
چیزیرا سوی بالایا پایین هل دادن
give way
U
ضعف نشان دادن پایین امدن
uptilt
U
بطرف بالا کج کردن
starboard
U
بطرف راست حرکت کردن
evanesce
U
بطرف صفر میل کردن
upthrust
U
بطرف بالا پرتاب کردن
cold work
U
عملیات شکل دادن و چکش کاری فلزات در حالت سرد ودر دماهای پایین
skate off
U
حرکت بطرف حریف و تماس بدنی با او برای دور کردن اواز گوی
downhaul
U
پایین کشیدن رشته پایین کشنده
scroll
U
حرکت دادن متن نمایش داده شده به صورت عمودی بالا یا پایین صفحه نمایش یک پیکسل یا خط در واحد زمان
scrolls
U
حرکت دادن متن نمایش داده شده به صورت عمودی بالا یا پایین صفحه نمایش یک پیکسل یا خط در واحد زمان
go dan barai
U
رد کردن از پایین
to let down
U
پایین کردن
let down
U
پایین کردن
remitting
U
به دادگاه پایین تر یا بالاترارجاع کردن
down line
U
بار کردن پایین خطی
flags
U
سنگفرش کردن پایین افتادن
flag
U
سنگفرش کردن پایین افتادن
remit
U
به دادگاه پایین تر یا بالاترارجاع کردن
remits
U
به دادگاه پایین تر یا بالاترارجاع کردن
to drive on dimmed
[dipped]
headlights
U
با نور پایین رانندگی کردن
remitted
U
به دادگاه پایین تر یا بالاترارجاع کردن
to come down with a run
U
پایین افتادن افت کردن
cog down
U
به سمت پایین نورد کردن
vertically
U
از بالا به پایین یا حرکت بالا و پایین در زاویه راست افق
bottoms
U
با پایین ترین نرخ تنزیل کردن
bottom
U
با پایین ترین نرخ تنزیل کردن
debases
U
مقام کسی را پایین بردن پست کردن
to weigh down
U
سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
debasing
U
مقام کسی را پایین بردن پست کردن
debase
U
مقام کسی را پایین بردن پست کردن
to switch on the dipped
[dimmed]
headlights
U
چراغ نور پایین
[ماشین]
را روشن کردن
timber hitch
U
گره وصل کردن زه به شاخه پایین کمان
debased
U
مقام کسی را پایین بردن پست کردن
disciplining
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
side sweep and over under
U
گرفتن دست و کمرحریف کشیدن وی بطرف خودو با پای چپ زیر پای راست حریف را خالی کردن و پرتاب حریف
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
levo
U
بطرف چپ
at
U
بطرف
into
U
بطرف
in
U
بطرف
in-
U
بطرف
dorsad
U
بطرف پشت
heavenward
U
بطرف اسمان
home
U
بطرف خانه
homes
U
بطرف خانه
apporro
U
بطرف جلو
cephalad
U
متمایل بطرف سر
to
U
بطرف روبطرف
aport
U
بطرف چپ کشتی
coastwards
U
بطرف ساحل
forwards
U
بطرف جلو
upgrades
U
بطرف بالا
upgrading
U
بطرف بالا
pakkorro
U
بطرف بیرون
edgeways
U
بطرف جلوباشد
without
U
بطرف خارج
cityward
U
بطرف شهر
onwards
U
بطرف جلو
on
U
بعلت بطرف
upgraded
U
بطرف بالا
upwards
U
بطرف بالا
coastward
U
بطرف ساحل
rearward
U
بطرف عقب
with
U
بطرف درجهت
upgrade
U
بطرف بالا
frontward
U
بطرف جلو
to win over to one's side
U
بطرف خوداوردن
orients
U
بطرف خاوررفتن
downwards
U
بطرف پائین
manward
U
بطرف انسان
mediad
U
بطرف وسط
mesail
U
بطرف وسط
mesal
U
بطرف وسط
riverward
U
بطرف رودخانه
abaft
U
بطرف عقب
frontwards
U
بطرف جلو
toward
U
بطرف نسبت به
earthward
U
بطرف زمین
earthwards
U
بطرف زمین
edgewise
U
بطرف لبه
orienting
U
بطرف خاوررفتن
orient
U
بطرف خاوررفتن
to the east of
U
بطرف مشرق
upward
U
بطرف بالا
atop
U
بطرف بالا
eastwards
U
بطرف مشرق
homeward
U
بطرف منزل
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
northwestwards
U
بطرف شمال غربی
norther
U
بیشتر بطرف شمال
southern
U
جنوبا بطرف جنوب
cephalad
U
متمایل بطرف راس
northeastward
U
بطرف شمال شرقی
adaxial
U
متمایل بطرف محور
northwardly
U
بطرف شمال شمالی
southeastward
U
بطرف جنوب شرقی
biteuro chagi
U
ضربه پا بطرف اریب
inboard
U
بطرف مرکز کشتی
stern wards
U
بطرف عقب کشتی
stern ward
U
بطرف عقب کشتی
outward
U
بطرف خارج بیرونی
ina northerly direction
U
بطرف شمال شمالا
ashore
U
بکنار بطرف ساحل
fronting
U
بطرف جلو روکردن به
front
U
بطرف جلو روکردن به
phototropism
U
گرایش بطرف نور
upwell
U
بطرف بالا رفتن
nobbling
U
بطرف خود اوردن
inwards or inward
U
بطرف داخل بباطن
gravitating
U
متمایل شدن بطرف
upstroke
U
خط منبسط بطرف بالا
gravitate
U
متمایل شدن بطرف
gravitated
U
متمایل شدن بطرف
nobbles
U
بطرف خود اوردن
ap chagi
U
ضربه پا بطرف جلو
athwart
U
از طرفی بطرف دیگر
astern
U
بطرف عقب پسین
deasil
U
متمایل بطرف راست
nobble
U
بطرف خود اوردن
nobbled
U
بطرف خود اوردن
outwards
U
بطرف خارج بیرونی
upthrust
U
حرکت بطرف بالا
gravitates
U
متمایل شدن بطرف
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
upthrow
U
بطرف بالاانداختن تحول شدید
soiuth ward
U
بطرف جنوب متمایل بجنوب
cockshy
U
پرتاب تیر بطرف هدف
south wards
U
بطرف جنوب متمایل بجنوب
cockshot
U
پرتاب تیر بطرف هدف
strelli
U
غلت عقب بطرف بالانس
transposes
U
بطرف دیگر معادله بردن
westward
U
بسوی باختر بطرف مغرب
westwards
U
بسوی باختر بطرف مغرب
outcurve
U
انحنا یا خمیدگی بطرف خارج
overhand
U
بازی با دست بطرف بالا
dextrorotation
U
گردش بطرف قطب راست
adductor
U
تمایل عضو بطرف محور
pull
U
بطرف خود کشیدن کشش
pulls
U
بطرف خود کشیدن کشش
upstroke
U
حرکت قلم بطرف بالا
transpose
U
بطرف دیگر معادله بردن
transposing
U
بطرف دیگر معادله بردن
binds
U
کنارزدن شمشیر حریف بطرف بدن او
comebacker
U
ضربه توپ زمینی بطرف توپزن
gravitated
U
بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
gravitates
U
بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
levorotary
U
دارای تمایل چرخش بطرف چپ چپ گرد
called shot
U
ضربه معین بطرف گوی یاکیسه یا هر دو
bind
U
کنارزدن شمشیر حریف بطرف بدن او
capacole
U
چرخش بطرف چپ وراست پلکان مارپیچ
gravitating
U
بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
banked turn
U
انحنای پیست اتومبیلرانی بطرف داخل
levorotatory
U
دارای تمایل چرخش بطرف چپ چپ گرد
gravitate
U
بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
It is formed by alternatively lifting and lowering one warp thread across one weft thread
U
این است که توسط روش دیگر بلند کردن و پایین آوردن موضوع یکی پیچ و تاب در سراسر یک موضوع پود تشکیل
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com