English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
inwards or inward U بطرف داخل بباطن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
banked turn U انحنای پیست اتومبیلرانی بطرف داخل
banking track U انحنای پیست دوچرخه سواری بطرف داخل
in and in U مرتبا بطرف داخل یک نوع قمار چهار طاسی
inflexed U منحنی یا کج شده بطرف داخل یا خارج و یابطرف پایین ویابطرف قطب و محور منحرف شده
introverts U شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introvert U شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
skyward U بطرف اسمان بطرف بالا
ratline U عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand U داخل قسمت داخل یکان
nuclide U کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases U پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
mortise dead lock U قفل داخل کار قفل داخل درب
levo U بطرف چپ
into U بطرف
in U بطرف
in- U بطرف
at U بطرف
without U بطرف خارج
orients U بطرف خاوررفتن
abaft U بطرف عقب
aport U بطرف چپ کشتی
homeward U بطرف منزل
apporro U بطرف جلو
forwards U بطرف جلو
cephalad U متمایل بطرف سر
upward U بطرف بالا
upgrade U بطرف بالا
on U بعلت بطرف
pakkorro U بطرف بیرون
riverward U بطرف رودخانه
onwards U بطرف جلو
atop U بطرف بالا
toward U بطرف نسبت به
to win over to one's side U بطرف خوداوردن
mesal U بطرف وسط
mesail U بطرف وسط
mediad U بطرف وسط
manward U بطرف انسان
upwards U بطرف بالا
heavenward U بطرف اسمان
upgrading U بطرف بالا
upgrades U بطرف بالا
upgraded U بطرف بالا
rearward U بطرف عقب
to the east of U بطرف مشرق
eastwards U بطرف مشرق
frontwards U بطرف جلو
frontward U بطرف جلو
edgewise U بطرف لبه
edgeways U بطرف جلوباشد
home U بطرف خانه
earthward U بطرف زمین
homes U بطرف خانه
earthwards U بطرف زمین
orient U بطرف خاوررفتن
orienting U بطرف خاوررفتن
dorsad U بطرف پشت
coastward U بطرف ساحل
cityward U بطرف شهر
with U بطرف درجهت
coastwards U بطرف ساحل
downwards U بطرف پائین
to U بطرف روبطرف
southeastward U بطرف جنوب شرقی
nobbled U بطرف خود اوردن
upwell U بطرف بالا رفتن
outward U بطرف خارج بیرونی
phototropism U گرایش بطرف نور
upthrust U حرکت بطرف بالا
northwestwards U بطرف شمال غربی
lean U تکیه دادن بطرف
astern U بطرف عقب پسین
nobbles U بطرف خود اوردن
nobbling U بطرف خود اوردن
fronting U بطرف جلو روکردن به
stern ward U بطرف عقب کشتی
stern wards U بطرف عقب کشتی
gravitating U متمایل شدن بطرف
gravitates U متمایل شدن بطرف
gravitated U متمایل شدن بطرف
gravitate U متمایل شدن بطرف
front U بطرف جلو روکردن به
downswing U نوسان بطرف پایین
outwards U بطرف خارج بیرونی
northwardly U بطرف شمال شمالی
norther U بیشتر بطرف شمال
southern U جنوبا بطرف جنوب
northeastward U بطرف شمال شرقی
uptilt U بطرف بالا کج کردن
upstroke U خط منبسط بطرف بالا
cephalad U متمایل بطرف راس
ap chagi U ضربه پا بطرف جلو
adaxial U متمایل بطرف محور
deasil U متمایل بطرف راست
ashore U بکنار بطرف ساحل
athwart U از طرفی بطرف دیگر
downstroke U ضربه بطرف پایین
biteuro chagi U ضربه پا بطرف اریب
inboard U بطرف مرکز کشتی
nobble U بطرف خود اوردن
leaned U تکیه دادن بطرف
leans U تکیه دادن بطرف
ina northerly direction U بطرف شمال شمالا
dextrorotation U گردش بطرف قطب راست
overhand U بازی با دست بطرف بالا
retrorse U بطرف پایین و عقب خم شده
evanesce U بطرف صفر میل کردن
cockshy U پرتاب تیر بطرف هدف
pull U بطرف خود کشیدن کشش
pulls U بطرف خود کشیدن کشش
bate U بال زدن بطرف پایین
westward U بسوی باختر بطرف مغرب
westwards U بسوی باختر بطرف مغرب
outcurve U انحنا یا خمیدگی بطرف خارج
south wards U بطرف جنوب متمایل بجنوب
cockshot U پرتاب تیر بطرف هدف
step turn U چرخش بطرف پایین تپه
strelli U غلت عقب بطرف بالانس
starboard U بطرف راست حرکت کردن
upthrust U بطرف بالا پرتاب کردن
transposing U بطرف دیگر معادله بردن
upstroke U حرکت قلم بطرف بالا
transposes U بطرف دیگر معادله بردن
upthrow U بطرف بالاانداختن تحول شدید
transpose U بطرف دیگر معادله بردن
soiuth ward U بطرف جنوب متمایل بجنوب
adductor U تمایل عضو بطرف محور
levorotary U دارای تمایل چرخش بطرف چپ چپ گرد
levorotatory U دارای تمایل چرخش بطرف چپ چپ گرد
to push down U بطرف پایین هل دادن یا پرت کردن
gravitating U بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
binds U کنارزدن شمشیر حریف بطرف بدن او
gravitates U بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
comebacker U ضربه توپ زمینی بطرف توپزن
capacole U چرخش بطرف چپ وراست پلکان مارپیچ
gravitate U بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
called shot U ضربه معین بطرف گوی یاکیسه یا هر دو
bind U کنارزدن شمشیر حریف بطرف بدن او
gravitated U بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
lordosis U انحنای زیاد ستون فقرات بطرف جلو
place kick U توپ را از روی زمین با پا بطرف دروازه زدن
to face somebody [something] U چهره خود را بطرف کسی [چیزی] گرداندن
downbeat U حرکت چوب رهبر ارکست بطرف پایین
deflections U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflection U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
upload U نیروئی که به صورت قائم بطرف بالا عمل میکند
leg break U بلند شدن توپ از سمت توپزن بطرف میله
out and in U گویی که با پیچش بطرف شیارمی رود و برمی گردد
downwash U زاویه انحراف هوا بطرف پایین دراثر برخورد با یک ایرفویل
transposition U انتقال اعدادمعلوم بیکسو ومجولات بطرف دیگر معادله فراگذاری
nose down U خارج شدن هواپیما از پروازتراز بطرف شیرجه و کاهش ارتفاع
wash in U پیچش بال بطوریکه زاویه نصب ان بطرف نوک کاهش یابد
retrorocket U راکتی که برای مخالفت باحرکت رسانگر بطرف جلوروی ان نصب میشود
skate off U حرکت بطرف حریف و تماس بدنی با او برای دور کردن اواز گوی
jet propulsion U جهش و کشش جسمی بطرف جلو در اثر خروج مایع جهندهای در جهت عقب
intra U داخل
interiorly U از داخل
interior U داخل
lineball U داخل
interiors U داخل
aboard U داخل
inside U داخل
within <prep.> U در داخل
inside <adv.> <prep.> U در داخل
withindoors U در داخل
insides U داخل
anie U داخل
within U در داخل
internal attack U تک داخلی یا تک از داخل
enter U داخل شدن
on line U داخل رده
immit U داخل کردن
anieoro U از داخل به خارج
intrant U داخل شونده
intradivision U در داخل لشگر
work in U داخل کردن
entered U داخل شدن
enter U داخل کردن
interurban U داخل شهری
interservice U داخل قسمت
interneuron U داخل عصبی
interneural U داخل عصبی
imbark U داخل کردن
anieoro U به طرف داخل
intermolecular U در داخل ذرات
to step in U داخل شدن
implosion U انفجار از داخل
inbound U داخل مرز
inboard U به سمت داخل
inboard U به طرف داخل
inboard U داخل کشتی
to walk in U داخل شدن
in and out U داخل وخارج
ingoing U داخل شونده
ingressive U داخل شونده
interchart U در داخل نقشه
intercellular U داخل سلولی
interior wiring U سیمکشی داخل
inside wiring U سیمکشی داخل
to step inside U داخل شدن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com