English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 175 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
regular polymer U بسپار منظم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
eurhythmy U ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurythmy U ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
tail to tail polymer U بسپار دم به دم
polymers U بسپار
head to head polymer U بسپار سر به سر
head to tail polymer U بسپار سر به دم
terpolymer U سه بسپار
polymer U بسپار
photopolymer U بسپار نوری
organic polymer U بسپار الی
polymer chemistry U شیمی بسپار
polymerize U بسپار کردن
polymerize U بسپار شدن
syndiotactic polymer U بسپار هم ارایش
synthetic polymer U بسپار زنجیری
isotactic polymer U بسپار تک ارایش
three dimensional polymer U بسپار سه بعدی
high polymer U بسپار بزرگ
living polymer U بسپار زنده
inorganic polymer U بسپار معدنی
high polymer U بسپار سنگین
heteropolymer U ناجور بسپار
heat resistance polymer U بسپار گرمایی
irregular polymer U بسپار نامنظم
condensation polymer U بسپار تراکمی
branched polymer U بسپار شاخهای
biopolymer U زیست بسپار
atactic polymer U بسپار بی ارایش
linear polymer U بسپار خطی
homopolymer U جور بسپار
polymolecular polymer U بسپار چند مولکولی
carbon chain polymer U بسپار زنجیر کربنی
homochain polmer U بسپار جور زنجیر
stereospecific polymer U بسپار فضا ویژه
polymerizability U قابلیت بسپار شدن
stereoregular polymer U بسپار فضا ویژه
hetero organic polymer U ناجور بسپار الی
long chain polymer U بسپار بلند زنجیر
stereoirregular polymer U بسپار بدون نظم فضایی
polymers U جسمی که از ترکیب ذرات متشابه الترکیب وازتکرار واحدهای ساختمانی یکنوخت ایجاد شده باشد بسپار
polymer U جسمی که از ترکیب ذرات متشابه الترکیب وازتکرار واحدهای ساختمانی یکنوخت ایجاد شده باشد بسپار
orderly U منظم
orderlies U منظم
ordered U منظم
regulars U منظم
pitched U منظم
kelter U منظم
regular <adj.> U منظم
uncluttered <adj.> U منظم
trim <adj.> U منظم
tidy <adj.> U منظم
steady <adj.> U منظم
decent <adj.> U منظم
neat <adj.> U منظم
first string U منظم
straight <adj.> U منظم
fair <adj.> U منظم
business like U منظم
in kelter U منظم
methodical U منظم
proper <adj.> U منظم
presentable <adj.> U منظم
symmetric U منظم
businesslike U منظم
in good order <adj.> U منظم
systematic U منظم
well-ordered <adj.> U منظم
well ordered U مرتب و منظم
well conditioned U مرتب و منظم
to set to rights U منظم کردن
duly <adv.> U بطور منظم
to set in order U منظم کردن
orderly <adv.> U بصورت منظم
neatly <adv.> U بطور منظم
regular expression U مبین منظم
regular set U مجموعه منظم
neatly <adv.> U بصورت منظم
regulater U منظم کردن
standing army U ارتش منظم
duly <adv.> U بصورت منظم
orderly <adv.> U بطور منظم
systematic error U خطای منظم
systematic irrigation U ابیاری منظم
tidily <adv.> U بصورت منظم
tidily <adv.> U بطور منظم
regular army U ارتش منظم
regularizing U منظم کردن
regularizes U منظم کردن
lattice U توری منظم
lattices U توری منظم
regularized U منظم کردن
shipshape U منظم کردن
regularize U منظم کردن
squaring U منظم حسابی
squares U منظم حسابی
squared U منظم حسابی
array U منظم کردن
arrays U منظم کردن
regularised U منظم کردن
order U منظم کردن
regularises U منظم کردن
regularising U منظم کردن
square U منظم حسابی
tidiest U پاکیزه منظم کردن
systemmatize U منظم یامرتب کردن
tidies U پاکیزه منظم کردن
tidier U پاکیزه منظم کردن
tidied U پاکیزه منظم کردن
irregulars U عده غیر منظم
unconventional warfare U جنگ غیر منظم
irregular U نا منظم غیر رسمی
regular U پرسنل کادر منظم
regulars U پرسنل کادر منظم
systematic U منظم نظم پذیر
procession U بصورت صفوف منظم
tidily U بطور اراسته و منظم
procession U درصفوف منظم پیشرفتن
processions U بصورت صفوف منظم
taut loom U چله سفت و منظم
put on <idiom> U منظم یا تولید یک بازی و...
processions U درصفوف منظم پیشرفتن
tidy U پاکیزه منظم کردن
systematic desensitization U حساسیت زدایی منظم
tidying U پاکیزه منظم کردن
lattice network U شبکه توری منظم
liner trade U کشتیرانی منظم تجاری
shipshape U مرتب کردن منظم
pick up U کندن منظم کردن
unconventional U جنگ غیر منظم
ranks U اراستن منظم کردن
ranked U اراستن منظم کردن
rank U اراستن منظم کردن
regular grammar U دستور زبان منظم
day in and day out <idiom> U بطور منظم ،تمام مدت
pogroms U قتل عام منظم روسی
My heartbeat is even . U ضربان قلبم منظم است
regular solid U کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
pogrom U قتل عام منظم روسی
blended fund U سرمایههای بهم منظم شده
clockwork U چرخهای ساعت منظم وخودکار
systematic random sampling U نمونه گیری تصادفی منظم
stack U جمع اوری و منظم کردن وسایل
stacked U جمع اوری و منظم کردن وسایل
to kern a letter U فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
stacks U جمع اوری و منظم کردن وسایل
isochronous U واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
keep regular hours U ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
arguments U علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
argument U علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
to knock about U سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
grades U شیب منظم دادن تسطیح کردن
grade U شیب منظم دادن تسطیح کردن
isochronal U همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
make the grade <idiom> U منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
spider wire entanglement U نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
fcc U CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
Regular training strengthens the heart and lungs. U ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
laceria U [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
You cannot make a crab walk straight . <proverb> U نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
to marshal one's creditors U صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
guerrilla U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
Floret [rosette] U [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
guerillas U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrillas U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
grader U ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
trapezium U چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
unformed U بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
underground U مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
beat U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
qualify U منظم کردن کنترل کردن
qualifies U منظم کردن کنترل کردن
simplex method U روش سیمپلکس در برنامه ریزی خطی روش سیستماتیک و منظم برای حل مسائل برنامه ریزی خطی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com