English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (33 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
establish U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishes U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishing U برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
attaining U احراز کردن
attain U احراز کردن
obtains U احراز کردن
obtain U احراز کردن
obtained U احراز کردن
retained U احراز کردن
retaining U احراز کردن
retain U احراز کردن
attained U احراز کردن
retains U احراز کردن
attains U احراز کردن
call to order U به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
fixes U ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fix U ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
talked U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
inducts U برقرار کردن
induct U برقرار کردن
set up U برقرار کردن
inducted U برقرار کردن
inducting U برقرار کردن
institute U برقرار کردن تاسیس کردن
appoint U برقرار کردن منصوب کردن
instituted U برقرار کردن تاسیس کردن
institutes U برقرار کردن تاسیس کردن
appoints U برقرار کردن منصوب کردن
instituting U برقرار کردن تاسیس کردن
to induct into a seat U در جایی برقرار کردن
reinstates U دوباره برقرار کردن
communicate ارتباط برقرار کردن
reinstated U دوباره برقرار کردن
reinstall U دوباره برقرار کردن
safety U برقرار کردن تامین
reinstate U دوباره برقرار کردن
reintegrate U مجددا برقرار کردن
to make a connection U رابطه ای برقرار کردن
reinstating U دوباره برقرار کردن
To bring about a reconciliation. U آشتی دادن ( برقرار کردن )
instate U برقرار کردن منصوب نمودن
To establish( make) contact. U تماس دایر ( برقرار ) کردن
touches U تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
touch U تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
establishments U محل کار برقرار کردن قرارگاه
establishment U محل کار برقرار کردن قرارگاه
telecommuting U ارتباط برقرار کردن راه دور
stabilization U برقرار کردن تعادل یاثبات گلوله در مسیر
mounts U ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
mount U ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
fix U کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fixes U کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
attaching U مونتاژ کردن ثابت کردن
ascertained U ثابت کردن معین کردن
ascertaining U ثابت کردن معین کردن
attach U مونتاژ کردن ثابت کردن
posit U ثابت کردن فرض کردن
ascertains U ثابت کردن معین کردن
attaches U مونتاژ کردن ثابت کردن
ascertain U ثابت کردن معین کردن
connectivity U توانایی یک وسیله برای ارتباط برقرار کردن باسایر وسیله ها و ارسال اطلاعات
conferencing U اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
fix U ثابت کردن
demonstrated U ثابت کردن
evidence U ثابت کردن
true U ثابت کردن
truer U ثابت کردن
to let the saw dust out of U را ثابت کردن
truest U ثابت کردن
to bring home U ثابت کردن
fixation U ثابت کردن
demonstrate U ثابت کردن
clinching U ثابت کردن
fixations U ثابت کردن
clinch U ثابت کردن
clinched U ثابت کردن
to make out U ثابت کردن
clinches U ثابت کردن
prover U ثابت کردن
demonstrates U ثابت کردن
pinned U ثابت کردن
stabilized U ثابت کردن
prove U ثابت کردن
proved U ثابت کردن
stabilize U ثابت کردن
proves U ثابت کردن
stabilised U ثابت کردن
stabilises U ثابت کردن
fixes U ثابت کردن
demonstrating U ثابت کردن
pin U ثابت کردن
stabilizes U ثابت کردن
pinning U ثابت کردن
stabilising U ثابت کردن
to prove with reasons U با دلیل ثابت کردن
evidence U ثابت کردن سند
to make a point U نکتهای را ثابت کردن
reasons U با دلیل ثابت کردن
reason U با دلیل ثابت کردن
call someone's bluff <idiom> U ثابت کردن ادعا
destabilize U غیر ثابت کردن
stable U ثابت کردن استوارشدن
to put one in the wrong U کسیرا ثابت کردن
stables U ثابت کردن استوارشدن
stabilised U استوار کردن ثابت شدن
nial a line to the counter U کذب موضوعی را ثابت کردن
stabilizes U استوار کردن ثابت شدن
stabilising U استوار کردن ثابت شدن
stabilized U استوار کردن ثابت شدن
evidence U شاهد باگواهی ثابت کردن
stabilises U استوار کردن ثابت شدن
stabilize U استوار کردن ثابت شدن
freeze U ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
sheet down U ثابت کردن بادبان در مقابل باد
freezes U ثابت کردن غیرقابل حرکت ساختن
quamdiu bene se gesserit U تا زمانیکه تخلفی نکند منظور برقرار کردن حق انتفاع است برای کسی به این شرط که تا از شروط عقدتخلف نکند تصرفش ادامه داشته باشد
immobilizes U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilizing U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
slush down U روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
immobilising U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilised U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
immobilized U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
cage U قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
immobilises U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
cages U قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
hovering U پرواز کردن نزدیک زمین به طور ثابت
immobilize U ازجنبش و حرکت باز داشتن ثابت کردن
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
lattices U خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
lattice U خطوط شبکه بندی ثابت مخصوص بزرگ کردن نقشه
cut down to size <idiom> U ثابت کردن اینکه کسی اونقدرکه فکر میکند خوب نیست
obtains U احراز
obtained U احراز
obtain U احراز
ager U نوعی ماشین بخار جهت ثابت کردن رنگ ها و افزایش ظاهری قدمت فرش
to walk the chalk U بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
seizin U احراز ملکیت
identification U احراز هویت
seisin U احراز ملکیت
static employment U کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
fixed capital U سپرده ثابت اموال ثابت یکان
static test U ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
standing order U دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing orders U دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
confirmed U برقرار
established U برقرار
on U برقرار
indefeasible U برقرار
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
enactor U برقرار کننده
to set in U برقرار شدن
maintains U نگهداشتن برقرار داشتن
to install oneself in a place U در جایی برقرار شدن
maintained U نگهداشتن برقرار داشتن
maintain U نگهداشتن برقرار داشتن
sample U مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sampled U مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
standing U ثابت دستورالعمل ثابت
We finally succeed in making a radio contact. U عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
combined communication board U هیئت برقرار کننده ارتباط درستادهای مرکب
initialled U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialling U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initial U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
circuit U مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
female U سوراخی که سوزنی وارد آن میشود تا اتصال برقرار شود
initials U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
circuits U مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
initialing U موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
reveals U نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
plugs U اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
plug U اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
revealed U نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
pact U قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
reveal U نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
pacts U قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
plugging U اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
letters of administration U حکم انتصاب امین ترکه سندی است که به موجب ان سمت مدیر یامدیره ترکه بلاوارث احراز میشود و به وی اختیار قیام به امور راجع به اداره ترکه را میدهد
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com