Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 109 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
it is necessary for him to go
U
براو واجب است که برود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
i advised him to go there
U
به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
it pleased him to go
U
خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
provided he goes at once
U
بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
alas for him
U
وای براو
jiujutsu
U
مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jiujitsu
U
مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jujitsu
U
مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
necessitous
U
واجب
of obligation
U
واجب
fundametal
U
واجب
obligatory
U
واجب
essentials
U
واجب
essential
U
واجب
indispensable
U
واجب
unalienable
<adj.>
U
واجب
inevitable
<adj.>
U
واجب
necessary
U
واجب
indispensable
<adj.>
U
واجب
inalienable
<adj.>
U
واجب
absolute
<adj.>
U
واجب
momentous
U
واجب
unalterable
<adj.>
U
واجب
behoove
U
واجب بودن
self existent
U
واجب الوجود
behove
U
واجب بودن
collective duty
U
واجب کفایی
that must be observed
U
واجب الرعایه
entitled to maintenance
U
واجب النفقه
self existence
U
واجب الوجودی
obligatory
U
فرض واجب
inessential
U
غیر واجب
payable
U
واجب الاداء
optional contract
U
غیر واجب
inessentials
U
غیر واجب
personal duty
U
واجب عینی
vital
U
واجب اساسی
individual duty
U
واجب عینی
inviolability
U
واجب الحرمت بودن
school age children
U
کودکان واجب التعلیم
gallows bird
U
جانی واجب الاعدام
bounden duty
U
وفیفه واجب یا لازم
necessitated
U
واجب کردن مجبورکردن
necessitate
U
واجب کردن مجبورکردن
due
U
واجب الاداء مقتضی
to be essential
[necessary]
U
ضروری
[واجب]
بودن
necessitating
U
واجب کردن مجبورکردن
matures
U
واجب الادا شدن
vital to life
U
واجب برای زندگی
mature
U
واجب الادا شدن
necessitates
U
واجب کردن مجبورکردن
print
U
برود
let him go
U
برود
printed
U
برود
prints
U
برود
i alone bear the brunt of it
U
خدمت انها بر من واجب می اید
mature
U
واجب الادا تکمیل کردن
matures
U
واجب الادا تکمیل کردن
tell him to go
U
بگویید برود
he insists on going
U
اصراردارد که برود
he is not willing to go
U
نیست برود
it is necessary for him to go
U
باید برود
he refused to go
U
نخواست برود
he was made to go
U
او را وادارکردند برود
let him go
U
بگذارید برود
show someone the door
<idiom>
U
خواستن از کسی که برود
none but the old shold go
U
کسی مگربزرگان برود
he is indisposed to go
U
مایل نیست برود
he needs must go
U
ناچار باید برود
he refused to go
U
حاضر نشد برود
he was motioned to go
U
باو اشاره شد که برود
he was signalled to go
U
باو اشاره شد که برود
he did not d. to go
U
جرات نکرد که برود
i made him go
U
او را وادار کردم برود
in order that he may go
U
برای اینکه برود
he durst not go
U
جرات نکرد که برود
it is necessary for him to go
U
لازم است برود
dare he go?
U
ایا جرات دارد برود
Seldom seen soon forgotten .
<proverb>
U
از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
Long absent, soon forgotten.
<proverb>
U
از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
sticker
[guest]
U
مهمانی که نمی خواهد برود
out of sight out of mind
U
از دل برود هر انچه از دیده برفت
out of sigt out of mind
U
از دل برود هر انکه از دیده برفت
overland mail
U
پستی که از راه خشکی برود
liberty man
U
ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
He will not sleep in a place which can get wt unde.
<proverb>
U
جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ?
U
چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
Those who lose must step out.
U
هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
humpty dumpty
U
کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
I am counting(relying) on you, dont let me down.
U
روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
deflections
U
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
He cannot sit up, much less walk
[ to say nothing of walking]
.
U
او
[مرد]
نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
deflection
U
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
You cannot make a crab walk straight .
<proverb>
U
نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
actions
U
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
jump instruction
U
موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
action
U
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
threshholds
U
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him.
U
او
[مرد]
کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
ball back
U
ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
thresholds
U
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshold
U
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
to ask somebody out
U
از کسی پرسیدن که آیا مایل است
[با شما]
بیرون برود
[جامعه شناسی]
joint
U
دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
pulls
U
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pull
U
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pub
U
میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
pubs
U
میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
tractor feed
U
روش وارد کردن کاغذ در چاپگر که سوراخهای لبه کاغذ در دندانههای چاپگر قرار می گیرند تا کاغذ به جلو برود
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com