English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 200 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
he was proud of his wealth U بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to come upon a fortune U بدارایی یاثروت رسیدن
economizing U صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment U توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
he inherited a large fortune U دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
financing U رسته دارایی دارایی
finance U رسته دارایی دارایی
finances U رسته دارایی دارایی
financed U رسته دارایی دارایی
hoity toity U مغرور
bucko U مغرور
chesty U مغرور
wadded with conceit U مغرور
vogie U مغرور
arty U مغرور
touch me not ish U مغرور
bigheaded U مغرور
presumptuous U مغرور
haughty U مغرور
swaggering U مغرور
hoity-toity U مغرور
uppish U مغرور
supercilious U مغرور
swaggered U مغرور
swagger U مغرور
on one's high horse <idiom> U مغرور
swaggers U مغرور
overbearing U مغرور
lordly U مغرور
haught U مغرور
high horse U مغرور
stomachy U مغرور
hubristic U مغرور
set up U مغرور
proudest U مغرور
proud U مغرور
pride ful U مغرور
stuck up U مغرور
assured U مغرور
uppity U مغرور
snobbish U مغرور
prideful U مغرور
prouder U مغرور
self-sufficient U مغرور
stuck-up U مغرور
high minded U مغرور
snobs U مغرور افادهای
self sufficing U مستغنی مغرور
purse proud U مغرور از ثروت
go to one's head <idiom> U مغرور شدن
snob U مغرور افادهای
overweening U بسیار مغرور
jaunty U جلف مغرور
vain U تهی مغرور
defeatist U مغرور-ازخودمتشکر
egomaniac U ازخودراضی-مغرور
tumorous U متورم مغرور
potties U احمقانه مغرور
potty U احمقانه مغرور
to lift up one's horn U مغرور بودن
snippy U مغرور تکه پاره
stuffy U اوقات تلخ مغرور
flushed U مغرور ازانجام کاری
over confident U زیاد گستاخ مغرور
assumptive U فرض مسلم شده مغرور
He is as proud as the peacock. <proverb> U مثل طاووس مغرور است .
pursed U دارایی
purse U دارایی
pursing U دارایی
holding U دارایی
possession U دارایی
purses U دارایی
wealth U دارایی
means U دارایی
asset U دارایی
property U دارایی
estates U دارایی
portfolios U دارایی
estate U دارایی
fortunes U دارایی
finance U دارایی
portfolio U دارایی
financing U دارایی
fortune U دارایی
finances U دارایی
financed U دارایی
personalty U دارایی شخصی
the furniture of ones pocket U دارایی جیب
finance ministry U وزارت دارایی
fortune U دارایی ثروت
private property U دارایی شخصی
finance office U اداره دارایی
finance officer U افسر دارایی
financial agency U اداره دارایی
assets U مایملک دارایی
hab U داشتن دارایی
temporality U دارایی دینوی
ministry of f. U وزارت دارایی
intendant U پیشکار دارایی
money bag U دارایی دولت
installation property U دارایی قسمت
thing U اسباب دارایی
property tax U مالیات دارایی
fortunes U دارایی ثروت
equities U دارایی شرکاء
hereditament U دارایی غیرمنقول
personal chattels U دارایی منقول
personal state U دارایی منقول
liabilities and assets U بدهی و دارایی
equity U دارایی شرکاء
cham cell or of the e. U وزیر دارایی
capital goods U دارایی ثابت
Chancellor of the Exchequer U وزیر دارایی
assets and equities U دارایی ودیون
inventory U دفتر دارایی
Chancellors of the Exchequer U وزیر دارایی
possession U دارایی متصرفات
circulating asset U دارایی در گردش
weals U ثروت دارایی
weal U ثروت دارایی
current asset U دارایی جاری
current assets U دارایی جاری
to take an inventory of U صورت دارایی
circulating asset U دارایی جاری
financed U قسمت مالی یا دارایی
finance U قسمت مالی یا دارایی
property book U دفتر دارایی یکان
paraphernal U وابسته به دارایی شخصی زن
personal chattels U دارایی شخصی منقول
personal property U دارایی شخصی منقول
finances U قسمت مالی یا دارایی
dedicated assets U دارایی وقف شده
financing U قسمت مالی یا دارایی
private property U دارایی شخصی بلامعارض
real property U دارایی غیر منقول
jointure U دارایی مشترک زن و شوهر
to come into a property U دارایی را بدست اوردن
draw up inventory U تنظیم صورت دارایی
church warden U متصدی دارایی کلیسا
capital account U حساب دارایی وسرمایه
hereditaments U دارایی غیر منقول
immovable U دارایی غیر منقول
hotch U سرجمع کردن دارایی
inventory U صورت دارایی موجودی
holding U دراختیار داشتن دارایی
belonging U متعلقات واموال دارایی
real account U حساب دارایی غیرمنقول
disinvestment U خرج دارایی بی چیزی
state of in her itance U ملک یا دارایی قابل توارث
The ministry of economic affairs and finance U وزارت امور اقتصاد و دارایی
realty U دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
to sell up a debtor U دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
realty U دارایی غیر منقول ملک
inventorial U مربوط به دفتر دارایی فهرستی
chattel U مال منقول دارایی شخصی
contents of a vessel U دارایی یامحتویات فرف مظروف
appreciations U افزایش ارزش دارایی و موجودی
heir in tail U وارث دارایی حبس شده
appreciation U افزایش ارزش دارایی و موجودی
benefical owner of an estate U مالک بهره برداریک دارایی
impropriator U تفریط کننده دارایی کلیسا
installation property book U دفتر دارایی قسمت یا یکان
inventory reconciliation U تطابق موجودی با دارایی یکان
assets U ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
sell up a debtor U دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
all that property U تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
capitalization unit U هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
heirloom U دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
heirlooms U دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
jus mariti U حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
financing U علم دارایی تهیه پول کردن
finances U علم دارایی تهیه پول کردن
adventitious property U دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
finance U علم دارایی تهیه پول کردن
i parted from U تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
financed U علم دارایی تهیه پول کردن
to make a f. U دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
insured U کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
capital assets U دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
impropriation U دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
chancery U مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
capitalized expense U در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
hotchpot U سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
levy a sum on a person's property U به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
dowager U بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
onerous property U دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
parapherna U بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
dowagers U بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
an insolvent estate U دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
current liability U اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
asset U جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
paraphernalia U دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
assessed value U ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
dower U درCL این مقدار معادل ثلث کل دارایی مرد اعم از اعیان وعرصه است که به طریق عمری به زوجه اش واگذار میشود
accelerated depreciation U استهلاک زودرس [روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
current maturity U قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
escheat U حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
inventory control U کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
current ratio U نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
capital gain U منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com