English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
assume U بخود بستن وانمود کردن
assumes U بخود بستن وانمود کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
pretending U بخود بستن دعوی کردن
pretend U بخود بستن دعوی کردن
feign U بخود بستن جعل کردن
feigns U بخود بستن جعل کردن
arrogate U غصب کردن بخود بستن
pretends U بخود بستن دعوی کردن
sham U بخود بستن
dissemble U بخود بستن
playact U بخود بستن
arrogation U بخود بستن
feign U بخود بستن
pretend U بخود بستن
delusion of reference U هذیان بخود بستن
sham U وانمود کردن
pretends U وانمود کردن
play-act U وانمود کردن
shams U وانمود کردن
simulating U وانمود کردن
simulates U وانمود کردن
feigns U وانمود کردن
feign U وانمود کردن
play-acts U وانمود کردن
let on <idiom> U وانمود کردن
simulate U وانمود کردن
play-acting U وانمود کردن
make believe <idiom> U وانمود کردن
to make believe U وانمود کردن
pretend U وانمود کردن
feign U وانمود کردن
pretending U وانمود کردن
possum U وانمود کردن
play at U وانمود کردن
possums U وانمود کردن
dissemble U وانمود کردن
sham U وانمود کردن
pretend U وانمود کردن
lead on U وانمود کردن
simulafe U وانمود کردن
play-acted U وانمود کردن
put on U وانمود کردن بکارانداختن
simulating U وانمود سازی کردن
to set up for...... U خود را..........وانمود کردن
simulate U وانمود سازی کردن
simulates U وانمود سازی کردن
simulates U تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulate U تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulating U تقلید نشان دادن وانمود کردن
heroize U خود را پهلوان وانمود کردن قهرمان وپهلوان وانمودکردن
refocillate U تجدید حیات کردن بخود اوردن
represented U نمایندگی کردن وانمود کردن
represent U نمایندگی کردن وانمود کردن
represents U نمایندگی کردن وانمود کردن
attach U 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attaches U 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attaching U 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
dog down U بستن و جذم کردن درب محکم کردن درپوش اشیاء
bound U خیز محدود کردن مقید کردن بستن
contract U مخفف کردن مقاطعه کردن قرارداد بستن
mach hold U بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
blocks U بستن مسدود کردن
binding U صحافی کردن به هم بستن
turn off <idiom> U بستن ،خاموش کردن
blocked U بستن مسدود کردن
assessed U تعیین کردن بستن
assess U تعیین کردن بستن
shut off U قطع کردن بستن
assessing U تعیین کردن بستن
block U بستن مسدود کردن
astringe U جمع کردن بستن
steek U بستن سجاف کردن
assesses U تعیین کردن بستن
bindings U صحافی کردن به هم بستن
feinting U وانمود
affectation U وانمود
feints U وانمود
pretension U وانمود
feigning U وانمود
faking U وانمود
pretenders U وانمود گر
posers U وانمود کن
affectations U وانمود
feinted U وانمود
pretenses U وانمود
dissimulation U وانمود
pretences U وانمود
make believe U وانمود
pretence U وانمود
pretensions U وانمود
poseur U وانمود کن
make-believe U وانمود
poseurs U وانمود کن
feint U وانمود
fakery U وانمود
poser U وانمود کن
pretender U وانمود گر
To turn the tap on (off). U شیر آب را باز کردن ( بستن )
stipulating U پیمان بستن تصریح کردن
to lay on U بستن مالیات تحمیل کردن
seals U مهر و موم کردن بستن
wattle U نرده گذاری کردن بستن
cincture U احاطه کردن کمرچیزی را بستن
stamps U نقش بستن منقوش کردن
to form a notion U اندیشه کردن خیال بستن
stipulates U پیمان بستن تصریح کردن
decamping U رخت بر بستن کوچ کردن
decamped U رخت بر بستن کوچ کردن
to bar apatn U بستن و مسدود کردن راه
seal U مهر و موم کردن بستن
stipulate U پیمان بستن تصریح کردن
decamp U رخت بر بستن کوچ کردن
decamps U رخت بر بستن کوچ کردن
string U مربی خم کردن کمان و بستن زه
stamp U نقش بستن منقوش کردن
seemed U وانمود شدن
factitious U وانمود کننده
simulations U وانمود تظاهر
simulation U وانمود تظاهر
simular U وانمود کننده
affecter U وانمود کننده
seems U وانمود شدن
seem U وانمود شدن
shunt U موازی کردن بستن بسته شدن
levied U مالیات بستن بر جمع اوری کردن
gags U پوزه بند بستن محدود کردن
gagging U پوزه بند بستن محدود کردن
trusses U بهم بستن بادبان را جمع کردن
trussing U بهم بستن بادبان را جمع کردن
trussed U بهم بستن بادبان را جمع کردن
laces U بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
lace U بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
setting up U بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
set U بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
gag U پوزه بند بستن محدود کردن
gagged U پوزه بند بستن محدود کردن
truss U بهم بستن بادبان را جمع کردن
levies U مالیات بستن بر جمع اوری کردن
sets U بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
shunted U موازی کردن بستن بسته شدن
levying U مالیات بستن بر جمع اوری کردن
shunts U موازی کردن بستن بسته شدن
seel U چشم خود را بستن کور کردن
levy U مالیات بستن بر جمع اوری کردن
simulator U دستگاه وانمود ساز
simulators U دستگاه وانمود ساز
lacevi U بستن با بند سفت کردن حاشیه دارکردن
buckle U باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
buckles U باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
shut off <idiom> U بستن شیرآب یا خاموش کردن کلید برق
buckled U باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
to occlude U بستن [جلو چیزی راگرفتن ] [مسدود کردن]
To be out to do some thing . U کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
assembly U بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
he pretended to be asleep U چنین وانمود کرد که خواب است
Dont sidetrack the issue. U خودت را به کوچه علی چپ نزن ( وانمود به ندانستن )
self importance U دادن بخود
spontaneous U خود بخود
preens U بخود بالیدن
introspect U بخود برگشتن
self respect U احترام بخود
self confident U مطمئن بخود
preening U بخود بالیدن
self help U کمک بخود
to imbrue in blood U بخود اغشتن
self dependent U متکی بخود
bethink U بخود امدن
self congratulation U تبریک بخود
self exaltation U بخود بالیدن
self consequence U اهمیت بخود
self dramatization U بخود بندی
by it self U خود بخود
assume U بخود گرفتن
to imbrue with blood U بخود اغشتن
substantive U متکی بخود
preen U بخود بالیدن
he was restored to reason U بخود امد
assumes U بخود گرفتن
assumable U بخود گرفتنی
to remember oneself U بخود امدن
self trust U اعتماد بخود
preened U بخود بالیدن
assumed U بخود بسته
spohnge U بخود کشیدن
to suck in U بخود کشیدن
self relative U نسبت بخود
narcissism U عشق بخود
self pity U ترحم بخود
aplomb U اطمینان بخود
self-pity U ترحم بخود
self-help U کمک بخود
snake in the grass <idiom> U دشمنی که وانمود به دوستی میکند (دشمن دوست نما)
to be convulsed with laughter U از خنده بخود پیچیدن
strike an attitude U حالتی بخود گرفتن
autoplasty U پیوند از خود بخود
assumed U بخود گرفته عاریتی
muster up your courage U جرات بخود بدهید
self rewarding U پاداش دهنده بخود
to permit oneself U بخود اجازه دادن
to be moped U بخود راه دادن
to f. oneself U بخود دلخوشی دادن
screw up one's courage U جرات بخود دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com