English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to permit oneself U بخود اجازه دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
self importance U دادن بخود
monopolising U بخود انحصار دادن
to summon up courage U جرات بخود دادن
lay out oneself U بخود زحمت دادن
monopolises U بخود انحصار دادن
to stint oneself U تنگی بخود دادن
monopolised U بخود انحصار دادن
to take the sun U افتاب بخود دادن
screw up one's courage U جرات بخود دادن
monopolize U بخود انحصار دادن
to be moped U بخود راه دادن
monopolized U بخود انحصار دادن
to f. oneself U بخود دلخوشی دادن
monopolizing U بخود انحصار دادن
monopolizes U بخود انحصار دادن
To give way to doubt. To waver. U بخود تردید راه دادن
to buck up U فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
To give way to gloomy thoughts . U فکرهای بد بخود راه دادن
intervert U بخود اختصاص دادن برگرداندن
to put on frills U سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
appropriation U قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
lets U اجازه دادن
to allow U اجازه دادن
letting U اجازه دادن
let U اجازه دادن
grant U اجازه دادن
allow U اجازه دادن
permit U اجازه دادن
permits U اجازه دادن
permitting U اجازه دادن
have it <idiom> U اجازه دادن
suffers U اجازه دادن
authorizing U اجازه دادن
grant U اجازه دادن
allowances U اجازه دادن
granted U اجازه دادن
authorising U اجازه دادن
authorize U اجازه دادن
take in <idiom> U اجازه دادن
grants U اجازه دادن
authorizes U اجازه دادن
go through <idiom> U اجازه دادن
authorises U اجازه دادن
allowance U اجازه دادن
suffered U اجازه دادن
lincense or cence U اجازه دادن
suffer U اجازه دادن
to admit of U اجازه دادن
entered U اجازه دخول دادن
allow U اجازه دادن ستودن
enter U اجازه دخول دادن
allowing U اجازه دادن ستودن
license U اجازه رفتن دادن
keep someone on <idiom> U اجازه همکاری دادن
allows U اجازه دادن ستودن
let in U اجازه دخول دادن
enters U اجازه دخول دادن
licensing U اجازه رفتن دادن
give out <idiom> U اجازه فرار دادن
let someone through U اجازه ورود دادن
let by U اجازه رد شدن دادن
keep the home fires burning <idiom> U اجازه ادامه دادن
keep the ball rolling <idiom> U اجازه فعالیت دادن
licenses U اجازه رفتن دادن
licences U اجازه رفتن دادن
authorisations U اختیاردادن اجازه دادن
authorization U اختیاردادن اجازه دادن
to let in U اجازه دخول دادن
licence U اجازه رفتن دادن
thole U گذاردن اجازه دادن
to put oa a semblance of anger U سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
to license a play U اجازه نمایش داستانی را دادن
let out U اجازه بیرون امدن دادن
give oneself up to <idiom> U اجازه خوشی را به کسی دادن
lincense U اجازه یا پروانه یا امتیاز دادن به
to give a U اجازه حضوردادن گوش دادن
to license a book U اجازه چاپ کتابی را دادن
to permit somebody something U به کسی اجازه چیزی را دادن
take on <idiom> U استخدام کردن،اجازه دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
franker U اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
to let out U اجازه برون امدن دادن اشکارساختن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
franks U اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
to let it get to that point U اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
franking U اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
franked U اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
frank U اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
to empower somebody to participate U به کسی اجازه شرکت کردن دادن
frankest U اجازه عبور دادن مجانا فرستادن
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
graceful degradation U اجازه دادن به بخشهایی از سیستم برای کار کردن پس از خرابی یک بخش
finder U واسط کاربر گرافیکی به Macintosh اجازه دادن به کابر به مشاهده فایل ها و شروع برنامههای کاربردی با استفاده از Mouse
flowchart U صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
flow diagram U صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
conferencing U اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
electronic cottage U مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
flat U برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
flattest U برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد
exquatur U اجازه اقدام دادن به کنسول منظور اجازهای است که به کنسول داده میشود تا به وفایف خود عمل کند
clearance U اجازه ترخیص اجازه نامه
emulation U رفتار یک چاپگر یا کامپیوتر که دقیقاگ مشابه دیگری باشد و به برنامههای مشابه اجازه اجرا و به دادههای مشابه اجازه پردازش می دهند
c U استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
prior admission U اجازه پرواز قبلی هوایی اجازه عبور قبلی
self respect U احترام بخود
self trust U اعتماد بخود
self dependent U متکی بخود
self relative U نسبت بخود
spontaneous U خود بخود
introspect U بخود برگشتن
assumable U بخود گرفتنی
self pity U ترحم بخود
self-pity U ترحم بخود
self confident U مطمئن بخود
self congratulation U تبریک بخود
self dramatization U بخود بندی
arrogation U بخود بستن
self consequence U اهمیت بخود
self exaltation U بخود بالیدن
aplomb U اطمینان بخود
playact U بخود بستن
assume U بخود گرفتن
feign U بخود بستن
self help U کمک بخود
dissemble U بخود بستن
sham U بخود بستن
to imbrue with blood U بخود اغشتن
to imbrue in blood U بخود اغشتن
assumed U بخود بسته
by it self U خود بخود
spohnge U بخود کشیدن
to remember oneself U بخود امدن
assumes U بخود گرفتن
self-help U کمک بخود
preens U بخود بالیدن
to suck in U بخود کشیدن
preened U بخود بالیدن
bethink U بخود امدن
he was restored to reason U بخود امد
preening U بخود بالیدن
preen U بخود بالیدن
substantive U متکی بخود
pretend U بخود بستن
narcissism U عشق بخود
muster up your courage U جرات بخود بدهید
abiogenesis U تولید خود بخود
self subsistence U اعاشه خود بخود
delusion of reference U هذیان بخود بستن
assumed U بخود گرفته عاریتی
lion skin U دلیری بخود بسته
to be convulsed with laughter U از خنده بخود پیچیدن
self rewarding U پاداش دهنده بخود
appropriator U بخود اختصاص دهنده
diffidently U با نداشتن اعتماد بخود
to stand on one's own legs U متکی بخود بودن
autoplasty U پیوند از خود بخود
self divison U تقسیم خود بخود
strike an attitude U حالتی بخود گرفتن
self fertility U لقاح خود بخود
self fruitful U بخود بخودگرده افشان
self activity U فعالیت خود بخود
self charging U خود بخود پر شونده
self slayer U مبادرت کننده بخود کشی
attitudinize U حالت خاصی بخود گرفتن
self rising U خود بخود بلند شونده
arrogate U غصب کردن بخود بستن
self registering U خود بخود ثبت کننده
to overstrain oneself U زیاد بخود فشار اوردن
pretendedly U بطور ساختگی یا بخود بسته
autolysis U هضم یا گوارش خود بخود
self formed U خود بخود تشکیل شده
self regulating U خود بخود تنظیم شونده
self tightening U خود بخود تنگ شونده
self insured U خود بخود بیمه شده
materialised U صورت خارجی بخود گرفتن
introspect U بخود امدن درخود فرورفتن
pretend U بخود بستن دعوی کردن
pretending U بخود بستن دعوی کردن
pretends U بخود بستن دعوی کردن
feigns U بخود بستن جعل کردن
assume U بخود بستن وانمود کردن
feign U بخود بستن جعل کردن
to rally one dispersed U نیروی تازه بخود دادان
assumes U بخود بستن وانمود کردن
materialises U صورت خارجی بخود گرفتن
materialized U صورت خارجی بخود گرفتن
self moved U دارای حرکت خود بخود
self lubricating U خود بخود نرم شونده
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com