English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to move in U بخانه تازه اسباب کشی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
house warming U جشن ورود بخانه تازه
house-warming U جشن ورود بخانه تازه
house-warmings U جشن ورود بخانه تازه
move in U به خانه تازه اسباب کشی کردن
homecoming U ورود بخانه
homecomings U ورود بخانه
housebreaking U دستبرد بخانه
housebreak U بخانه دستبردزدن
rehouse U بخانه جدید رفتن
home U شهر بخانه برگشتن
homes U شهر بخانه برگشتن
rehoused U بخانه جدید رفتن
rehouses U بخانه جدید رفتن
rehousing U بخانه جدید رفتن
new blood <idiom> U جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory U دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
croft U زمین قابل کشت پیوسته بخانه
crofts U زمین قابل کشت پیوسته بخانه
disfurnish U بی اسباب کردن
infield U کشتزار پیوسته بخانه زمین زیر کشت
new coined U تازه بنیاد تازه سکه زده
to form a plot U اسباب چینی کردن
moves U اسباب کشی کردن
conspiratress U اسباب چینی کردن
to shift to the new building U اسباب کشی کردن
moved U اسباب کشی کردن
move U اسباب کشی کردن
move house U اسباب کشی کردن
To collect (pack)the household goods. U اسباب خانه را جمع کردن
moves U اسباب کشی کردن تکان
mounting U اسباب سوار شدن یا کردن
move U اسباب کشی کردن تکان
moved U اسباب کشی کردن تکان
pilot U اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
piloted U اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
pilots U اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
semi-detached U درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
semi detached U درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
newlywed U تازه داماد تازه عروس
to wipe the slate clean <idiom> U شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
freshen U تازه کردن
freshening U تازه کردن
freshened U تازه کردن
freshens U تازه کردن
refresh U تازه کردن
refreshed U تازه کردن
freshest U تازه کردن
fresh- U تازه کردن
fresh U تازه کردن
refreshes U تازه کردن
reman U دارای نفرات تازه کردن مردانگی کردن
refreshes U تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refreshed U تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refresh U تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
tackled U از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackling U از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackles U از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackle U از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
refinish U روکاری تازه کردن
resurfaces U روکش تازه کردن
resurfaced U روکش تازه کردن
resurface U روکش تازه کردن
redecorating U تزئینات تازه کردن
refurbish U روشن و تازه کردن
refurbished U روشن و تازه کردن
initiating U تازه وارد کردن
refurbishing U روشن و تازه کردن
initiates U تازه وارد کردن
initiated U تازه وارد کردن
initiate U تازه وارد کردن
redecorate U تزئینات تازه کردن
redecorated U تزئینات تازه کردن
to take breath U نفس تازه کردن
redecorates U تزئینات تازه کردن
refurbishes U روشن و تازه کردن
repave U تازه سنگفرش کردن
To catch ones breath . U نفس تازه کردن
hobbledehoy U کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
respire U امید تازه پیدا کردن
respired U امید تازه پیدا کردن
reengine U دارای موتور تازه کردن
respiring U امید تازه پیدا کردن
To opev someones wound. U داغ کسی را تازه کردن
interpolated U باعبارت تازه تحریف کردن
respires U امید تازه پیدا کردن
hit the spot <idiom> U نیروی تازه وارد کردن
interpolating U باعبارت تازه تحریف کردن
scratch the surface <idiom> U تازه شروع به کار کردن
interpolate U باعبارت تازه تحریف کردن
interpolates U باعبارت تازه تحریف کردن
reforested U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
pedrail U اسباب خودکار برای اسان کردن حرکت ماشینهای سنگین در جادههای ناهموار
langrage U اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrel U اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langridge U اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
refreshes U نیروی تازه دادن تقویت کردن
refresh U نیروی تازه دادن تقویت کردن
refreshed U نیروی تازه دادن تقویت کردن
reincarnate U تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
to reseat a theatre U صندلیهای تازه برای تماشاخانهای فراهم کردن
proselyte U عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن
to refresh [jog] your memory U خاطره خود را تازه کردن [ که دوباره یادشان بیاید]
converting U معکوس کردن تازه کردن
convert U معکوس کردن تازه کردن
converts U معکوس کردن تازه کردن
converted U معکوس کردن تازه کردن
winds U سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
wind U سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
garrote U اسباب ادم خفه کنی راهزنی بوسیله خفه کردن مردم
garotte U اسباب ادم خفه کنی راهزنی بوسیله خفه کردن مردم
piracy U کپی از چیز تازه ایجاد شده یا کپی کردن کارها
reenforceŠetc U نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
revives U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived U دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
plenum method U طریقه تهویه مکانی بوسیله بزورداخل کردن هوای تازه دران هوای رابیرون کند
refresh buffer U یک مکان حافظه موقت که درهنگام تازه کردن یک صفحه تصویر اصلاعات نمایش صفحه را نگاهداری میکند
instrument U اسباب
whigmaleery U اسباب
tackled U اسباب
lash up U اسباب
whigmaleerie U اسباب
tackling U اسباب
doodads U اسباب
tackle U اسباب
doodad U اسباب
tackles U اسباب
accouterment U اسباب
contrivances U اسباب
things U اسباب
remover U اسباب کش
removers U اسباب کش
rigging U اسباب
traps U اسباب
appliance U اسباب
appliances U اسباب
device U اسباب
free hand U بی اسباب
free handed U بی اسباب
contraption U اسباب
contraptions U اسباب
valuables U اسباب
mountings U اسباب
outfit U اسباب
outfits U اسباب
article U اسباب
articles U اسباب
gadget U اسباب
gadgets U اسباب
devices U اسباب
contrivance U اسباب
geap U اسباب
fixings U اسباب
apparel U اسباب
tool U اسباب
rig U اسباب
freehand U بی اسباب
rigged U اسباب
rigs U اسباب
dixings U اسباب
apparatus U اسباب
instrumentally U با اسباب
fishing gear U اسباب ماهیگیری
tools U اسباب کار
resonator U اسباب ارتعاش
dumbbell U اسباب ورزشی
dumbbells U اسباب ورزشی
causes of revelation U اسباب نزول
plaything U اسباب بازی
stamper U اسباب کوبیدن
inhalator U اسباب استنشاق
fittings and fixtures U اسباب و اثاثه
drag U اسباب لایروبی
dragged U اسباب لایروبی
drags U اسباب لایروبی
utensil U وسایل اسباب
utensils U وسایل اسباب
kits U اسباب کار
appurtenance U اسباب جهاز
purofier U اسباب پاک کن
kit U اسباب کار
toy U اسباب بازی
toys U اسباب بازی
rectifier U اسباب تقطیر
caboodle U اسباب سفر
discommodity U اسباب زحمت
malice U اسباب چینی
slides U اسباب لغزنده
gear U اسباب لوازم
geared U اسباب لوازم
slide U اسباب لغزنده
implementing U اسباب اجراء
gears U اسباب لوازم
impedimenta U اسباب تاخیرحرکت
thing U اسباب دارایی
trocar U اسباب بزل
crimper U اسباب فردادن مو
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com