Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
She married for love ,not for money .
U
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
marriage
U
ازدواج پیمان ازدواج
marriages
U
ازدواج پیمان ازدواج
marriages
U
ازدواج
marriage
U
ازدواج
hymens
U
ازدواج
matrimony
U
ازدواج
marriageable age
U
ازدواج
hymen
U
ازدواج
spousal
U
ازدواج
temporary marriage
U
ازدواج موقت
registration of marriage
U
ثبت ازدواج
wedder
U
ازدواج کننده
to take to wife
U
ازدواج کردن با
termination of marriage
U
فسخ ازدواج
wive
U
ازدواج کردن
post nuptial
U
بعد از ازدواج
nullity of marriage
U
بطلان ازدواج
misogamy
U
ازدواج ستیزی
misogamy
U
بیزاری از ازدواج
dissolution of marriage
U
انحلال ازدواج
marriage line
U
گواهینامه ازدواج
marriage registry
U
دفتر ازدواج
married under a contract unlimited perio
U
ازدواج کردن
mesalliance
U
ازدواج با زیردستان
marriage bed
U
قباله ازدواج
mismatch
U
ازدواج ناجور
misogamist
U
بیزار از ازدواج
affiance
U
پیمان ازدواج
civil marriage
U
ازدواج محضری
civil marriages
U
ازدواج محضری
wedded
U
ازدواج کرده
wedded
U
وابسته به ازدواج
A marriage of convenience .
U
ازدواج مصلحتی
pop the question
<idiom>
U
تقاضای ازدواج
tie the knot
<idiom>
U
ازدواج کردن
premarital
U
پیش از ازدواج
remarriage
U
ازدواج مجدد
remarriages
U
ازدواج مجدد
sole
U
ازدواج نکرده
single
U
ازدواج نکرده
matrimonial
U
مربوط به ازدواج
marriages of convenience
U
ازدواج مصلحتی
marriage of convenience
U
ازدواج مصلحتی
joins
U
ازدواج کردن
joined
U
ازدواج کردن
join
U
ازدواج کردن
soles
U
ازدواج نکرده
matrimony
U
ازدواج نکاح
gamophobia
U
ازدواج هراسی
intermarriage
U
ازدواج با خویشاوندان
matches
U
ازدواج زورازمایی
match
U
ازدواج زورازمایی
marry
U
ازدواج کردن
marries
U
ازدواج کردن
through
U
بخاطر
exogamy
U
ازدواج با افرادخارج از قبیله
adultery
U
بی دینی ازدواج غیرشرعی
nubile
U
قابل ازدواج و همسری
marriage line
U
عقدنامه سند ازدواج
common law marriage
U
ازدواج غیر رسمی
celibacy
U
بی شوهری امتناع از ازدواج
break up of the a proposed marriage
U
به هم خوردن ازدواج احتمالی
matchmaker
U
دلال یا دلاله ازدواج
endogamy
U
رسم ازدواج قبیلهای
newlywed
U
تازه ازدواج کرده
banning
U
اعلان ازدواج در کلیسا
ban
U
اعلان ازدواج در کلیسا
bans
U
اعلان ازدواج در کلیسا
breach of promise
U
شکستن پیمان ازدواج
matchmakers
U
دلال یا دلاله ازدواج
in his own name
U
بخاطر خودش
learn by heart
U
بخاطر سپردن
thru
U
بخاطر بواسطه
memorise
[British]
U
بخاطر سپردن
learn by rote
U
بخاطر سپردن
only
U
فقط بخاطر
as a consequence
<adv.>
U
بخاطر همین
for this reason
<adv.>
U
بخاطر همین
in this sense
<adv.>
U
بخاطر همین
in so far
<adv.>
U
بخاطر همین
insofar
<adv.>
U
بخاطر همین
in this respect
<adv.>
U
بخاطر همین
consequently
<adv.>
U
بخاطر همین
hence
<adv.>
U
بخاطر همین
in this way
<adv.>
U
بخاطر همین
whereby
<adv.>
U
بخاطر همین
therefore
<adv.>
U
بخاطر همین
thus
[therefore]
<adv.>
U
بخاطر همین
as a result
<adv.>
U
بخاطر همین
by implication
<adv.>
U
بخاطر همین
in consequence
<adv.>
U
بخاطر همین
in this manner
<adv.>
U
بخاطر همین
in this wise
<adv.>
U
بخاطر همین
in this vein
<adv.>
U
بخاطر همین
for that reason
<adv.>
U
بخاطر همین
as a result of this
<adv.>
بخاطر همین
by impl
<adv.>
U
بخاطر همین
call to mind
U
بخاطر اوردن
memorized
U
بخاطر سپردن
memorize
U
بخاطر سپردن
memorising
U
بخاطر سپردن
memorizing
U
بخاطر سپردن
to have in remembrance
U
بخاطر داشتن
to call to remembrance
U
بخاطر اوردن
pro-
U
برای بخاطر
memorizes
U
بخاطر سپردن
for good's sake
U
بخاطر خدا
pro
U
برای بخاطر
memorises
U
بخاطر سپردن
memorised
U
بخاطر سپردن
hetaerism
U
ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین
medical fitness for marriage
U
قابلیت صحی برای ازدواج
in law
U
خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج
ask for a lady's hand
U
تقاضای ازدواج با بانویی کردن
extra-curricular
U
فعالیت جنسی خارج از ازدواج
annul a marriage
U
عقد ازدواج را فسخ کردن
physical capacity for marriage
U
قابلیت صحی برای ازدواج
Nothing is further from my mind than marriage .
U
اصلا" فکر ازدواج نیستم
levirate
U
ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود
pollution tax
U
مالیات بخاطر الودگی
because of
[for]
medical reasons
U
بخاطر دلایل پزشکی
To memorize something. To commit somthing to memory.
U
چیزی را بخاطر سپردن
a guilty conscience
[about]
U
وجدان با گناه
[بخاطر]
wherefore
U
بچه دلیل بخاطر چه
to fix somebody up with somebody
[American E]
U
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
sororate
U
رسم ازدواج با زنی که فوت کرده
bastard eigne
U
بچهای که پیش از ازدواج متولد شود
to get somebody paired off with somebody
U
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
morganatic
U
ازدواج کننده باپست تراز خود
cohabited
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabit
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabiting
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
To marry below ones station.
U
با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
intermarriage
U
ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف
Congratrlation on your marriage .
U
ازدواج شما بسیار مبارک باشد
cohabits
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
anxiously
[about]
or
[for]
<adv.>
U
بطورنگران
[مشتاقانه ]
[بخاطر]
یا
[برای]
remembered
U
یاد اوردن بخاطر داشتن
remembers
U
یاد اوردن بخاطر داشتن
remember
U
یاد اوردن بخاطر داشتن
to fear
[for]
U
ترس داشتن
[بخاطر یا برای]
to act in somebody's name
U
بخاطر کسی عمل کردن
To memorize. to learn by heart.
U
حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
call up
U
شیپور احضار بخاطر اوردن
He helped me for my fathers sake.
U
بخاطر پدرم به من کمک کنید
hold a grudge
<idiom>
U
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
notation
U
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
wanted
[for]
U
[کسی را قانونی]
خواستن
[بخاطر]
he had need remember
U
بایستی بخاطر داشته باشید
notations
U
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
foy
U
سوری که بخاطر مسافرت میدهند
call-up
U
شیپور احضار بخاطر اوردن
call-ups
U
شیپور احضار بخاطر اوردن
intermarry
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
young people
U
دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
intermarried
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
She married a man old eonugh to be her father.
U
با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
intermarrying
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
shack up with
<idiom>
U
هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج
miscegenation
U
ازدواج سفید پوست با فردی ازنژاد دیگر
to marry at a registry office
U
در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
intermarries
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
win a lady's hand
U
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
polygeny
U
پیدایش نوع بشراز چند ازدواج جداگانه
wooler
U
جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
buddy system
U
شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
take something into account
<idiom>
U
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
They are famed for their courage.
U
بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
to execute somebody for something
U
کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
prothalamion
U
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
polyandry
U
اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
morgantic marriage
U
ازدواج مرد عالی نسب با زنی از طبقه دانیه
fornication
U
رابطه جنسی
[قبل از]
بیرون از ازدواج
[دین]
[حقوق]
free love
U
عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج
prothalamium
U
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
in love - engaged - married
U
عاشق . نامزد . متاهل
[مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
If only she would marry me !
U
اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
rob the cradle
<idiom>
U
دوست شدن یا ازدواج با کسی که از خودت جوانتر است
to report to the police
U
خود را به پلیس معرفی کردن
[بخاطر خلافی]
to beg somebody for something
U
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
to send things flying
U
[بخاطر ضربه]
به اطراف در هوا پراکنده شدن
to beg of somebody
U
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
to be tied up in something
U
دست کسی بند بودن
[بخاطر چیزی]
misremember
U
غلط واشتباه بخاطر اوردن فراموش کردن
to go and lose
U
بخاطر غفلت از دست دادن
[اصطلاح روزمره]
rack one's brains
<idiom>
U
سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to be out of action
[because of injury]
U
غیر فعال شدن
[بخاطر آسیب]
[ورزش]
Oedipus
U
ادیپوس
[افسانه یونانی]
[پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد]
let point
U
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
U
بخاطر چیزی
[کسی]
دلواپس بودن
[صطلاح روزمره]
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
U
بخاطر چیزی
[کسی]
نگران بودن ا
[صطلاح روزمره]
Don't get annoyed at this!
U
بخاطر این دلخور نشو !
[اوقاتت تلخ نشود!]
set down
U
معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
Many thanks for the sympathy shown to us
[on the passing of our father]
.
U
خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما
[بخاطر فوت پدرمان]
.
pocket piece
U
سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
banns
U
اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
restraint of marriage
U
شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
He was killed when his parachute malfunctioned.
U
بخاطر اینکه چترش کار نکرد
[عیب فنی داشت]
او
[مرد]
کشته شد.
He bought them expensive presents, out of guilt.
U
او
[مرد]
بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
Recent search history
Forum search
There is no search result on forum.
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com