English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
thru U بخاطر بواسطه
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
on account of U بواسطه
because of U بواسطه
by of U بواسطه
in right of his wife U بواسطه
frae U بواسطه
in d.of U بواسطه
by U از بواسطه
for U بواسطه
they fought with courage U از =بواسطه
from U بواسطه
through U بواسطه
for the sake of money U بواسطه پول
it is because U بواسطه انست که
through U بواسطه سرتاسر
out of U در خارج بواسطه
out-of- U در خارج بواسطه
photobiotic U زنده بواسطه نور
ipso jure U بواسطه خود قانون
seaworn U ساییده بواسطه دریا
chemotherapy U درمان بواسطه موادشیمیایی
ipso facto U بواسطه خود عمل
emprosthotonos U پیشامدگی بدن بواسطه کزاز
snow bound U بازمانده از زفتن بواسطه برف
ipso facto U بواسطه ماهیت خود فعل
forlackof shoes U بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
to strain under a load U درزحمت بودن بواسطه حمل یک بار
taeniasis U بدی مزاج بواسطه کرم کدو
ness on his part U این بیشتر بواسطه کمرویی است
land sick U کند رونده بواسطه نزدیکی بخشکی
to blunder away U بواسطه سوء اداره تلف کردن
the veaael was neaped U کشتی بواسطه فرو کش اب بگل نشست
men of light and leading U مردانی که بواسطه قوه رهنمایی صاحب نفوذمیشوند
to grudge to do a thing U بواسطه لجاجت ازکردن کاری دریغ کردن
to invalid a soldier home U سربازیرا بواسطه ناتوانی ازخدمت رها کردن
mithridatism U مصونیت از زهر بواسطه خوردن و کم کم افزودن برمقداران
weather bound U ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب
mondayish U بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
to freshen rope U جای طنابی راکه بواسطه خوردن بچیزی ساییده میشودعوض کردن
through U بخاطر
learn by rote U بخاطر سپردن
as a result of this <adv.> بخاطر همین
in this vein <adv.> U بخاطر همین
for that reason <adv.> U بخاطر همین
in this wise <adv.> U بخاطر همین
thus [therefore] <adv.> U بخاطر همین
in his own name U بخاطر خودش
learn by heart U بخاطر سپردن
memorise [British] U بخاطر سپردن
as a consequence <adv.> U بخاطر همین
consequently <adv.> U بخاطر همین
hence <adv.> U بخاطر همین
in this way <adv.> U بخاطر همین
in this manner <adv.> U بخاطر همین
in consequence <adv.> U بخاطر همین
by implication <adv.> U بخاطر همین
as a result <adv.> U بخاطر همین
therefore <adv.> U بخاطر همین
whereby <adv.> U بخاطر همین
to have in remembrance U بخاطر داشتن
pro U برای بخاطر
pro- U برای بخاطر
memorized U بخاطر سپردن
memorised U بخاطر سپردن
for this reason <adv.> U بخاطر همین
in this sense <adv.> U بخاطر همین
memorizing U بخاطر سپردن
memorizes U بخاطر سپردن
memorize U بخاطر سپردن
memorising U بخاطر سپردن
in so far <adv.> U بخاطر همین
insofar <adv.> U بخاطر همین
call to mind U بخاطر اوردن
to call to remembrance U بخاطر اوردن
by impl <adv.> U بخاطر همین
only U فقط بخاطر
in this respect <adv.> U بخاطر همین
for good's sake U بخاطر خدا
memorises U بخاطر سپردن
because of [for] medical reasons U بخاطر دلایل پزشکی
wherefore U بچه دلیل بخاطر چه
pollution tax U مالیات بخاطر الودگی
To memorize something. To commit somthing to memory. U چیزی را بخاطر سپردن
a guilty conscience [about] U وجدان با گناه [بخاطر]
to act in somebody's name U بخاطر کسی عمل کردن
wanted [for] U [کسی را قانونی] خواستن [بخاطر]
anxiously [about] or [for] <adv.> U بطورنگران [مشتاقانه ] [بخاطر] یا [برای]
to fear [for] U ترس داشتن [بخاطر یا برای]
hold a grudge <idiom> U کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
He helped me for my fathers sake. U بخاطر پدرم به من کمک کنید
To memorize. to learn by heart. U حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
he had need remember U بایستی بخاطر داشته باشید
foy U سوری که بخاطر مسافرت میدهند
notation U بخاطر سپاری حاشیه نویسی
call-ups U شیپور احضار بخاطر اوردن
notations U بخاطر سپاری حاشیه نویسی
remember U یاد اوردن بخاطر داشتن
remembered U یاد اوردن بخاطر داشتن
remembers U یاد اوردن بخاطر داشتن
call up U شیپور احضار بخاطر اوردن
call-up U شیپور احضار بخاطر اوردن
to execute somebody for something U کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
buddy system U شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
wooler U جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
They are famed for their courage. U بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
She married for love ,not for money . U بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
take something into account <idiom> U بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
to beg of somebody U دست به دامن کسی شدن [بخاطر چیزی]
misremember U غلط واشتباه بخاطر اوردن فراموش کردن
to be tied up in something U دست کسی بند بودن [بخاطر چیزی]
rack one's brains <idiom> U سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to beg somebody for something U دست به دامن کسی شدن [بخاطر چیزی]
to be out of action [because of injury] U غیر فعال شدن [بخاطر آسیب] [ورزش]
to go and lose U بخاطر غفلت از دست دادن [اصطلاح روزمره]
to send things flying U [بخاطر ضربه] به اطراف در هوا پراکنده شدن
to report to the police U خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
to lose sleep over something [someone] <idiom> U بخاطر چیزی [کسی] نگران بودن ا [صطلاح روزمره]
to lose sleep over something [someone] <idiom> U بخاطر چیزی [کسی] دلواپس بودن [صطلاح روزمره]
set down U معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
let point U امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
Don't get annoyed at this! U بخاطر این دلخور نشو ! [اوقاتت تلخ نشود!]
Many thanks for the sympathy shown to us [on the passing of our father] . U خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما [بخاطر فوت پدرمان] .
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
He bought them expensive presents, out of guilt. U او [مرد] بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
He was killed when his parachute malfunctioned. U بخاطر اینکه چترش کار نکرد [عیب فنی داشت] او [مرد] کشته شد.
to boondoggle [American English] U پول و وقت تلف کردن [برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work! U من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
latchkey kid [colloquial] U [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
For Gods sake!For heavens sake. U بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
lool U لول [تارهای نامتقارن] [این حالت بخاطر قرار گرفتن پود بین تارها بوجود آمده و در حقیقت نشان دهنده اختلاف سطح تارها با یکدیگر است.]
to blame somebody for something U کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
it has escaped my remembrance U در یاد ندارم بخاطر ندارم
geometric design U طرح هندسی [این طرح در ابتدا بخاطر ذهنی بافی و سهولت بیشتر در بافت، بین عشایر و روستاها شهرت یافت. ولی امروزه هم به صورت ساده گذشته و هم بصورت پیچیده بین بافندگان استفاده می شود.]
autotelic U هنر بخاطر هنر
grinning [cornrowing] U [راه راه شدن پرزها بخاطر رفت و شد زیاد روی فرش که پرزها بصورت شیارهای باریک در جهت عمود با ترافیک روی فرش قرار می گیرند.]
corn-rowing [grinning] U راه راه شدن پرزها بخاطر رفت و شد زیاد روی فرش که پرزها بصورت شیارهای باریک در جهت عمود با ترافیک روی فرش قرار می گیرند
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com