English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to set agoing U بحرکت انداختن
to set going U بحرکت انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
move U نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moved U نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moves U نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
Other Matches
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
To set in motion. U بحرکت ؟ رآوردن
to put in motion U بحرکت در اوردن
To stir the nation to action. U ملت را بحرکت در آوردن
prick U با سیخونک بحرکت واداشتن
pricking U با سیخونک بحرکت واداشتن
pricked U با سیخونک بحرکت واداشتن
to gather way U شروع بحرکت کردن
pricks U با سیخونک بحرکت واداشتن
gestic U وابسته بحرکت بدنی
snick U بحرکت اوردن سهم
bestir U بحرکت در اوردن تحریک کردن
wafts U بهوا راندن بحرکت در اوردن
wafting U بهوا راندن بحرکت در اوردن
waft U بهوا راندن بحرکت در اوردن
wafted U بهوا راندن بحرکت در اوردن
sailings U هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
sailed U هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
sail U هروسیلهای که با باد بحرکت دراید
treadmills U چرخ افقی بزرگی که زندانیان ان را بحرکت دراورند
lunitidal U وابسته بحرکت جزر ومد دراثر ماه
valve gear U مکانیزمی که برای بحرکت دراوردن سوپاپهای موتورپیستونی
treadmill U چرخ افقی بزرگی که زندانیان ان را بحرکت دراورند
To move heaven and earth. U زمین وزمان را بحرکت در آوردن ( بهر اقدامی دست زدن )
tappet U جلو امدگی یا اهرمی که بوسیله چیز دیگری بحرکت اید
hydrofoil U سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
hydrofoils U سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
full mobilization U تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
kinetic U وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
let down U پایین انداختن انداختن
billiard point U در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
thrusts U انداختن
throwing U انداختن
throw U انداختن
relegate U انداختن
floriate U گل انداختن در
retroject U پس انداختن
emplace U جا انداختن
rut U خط انداختن
ruts U خط انداختن
omit U انداختن
relegates U انداختن
thrusting U انداختن
relegating U انداختن
thrust U انداختن
throws U انداختن
relegated U انداختن
to pick off U تک تک انداختن
jaculate U انداختن
lay away U انداختن
hurls U انداختن
hurled U انداختن
hurl U انداختن
leave out U انداختن
let fall U انداختن
to play a searchlight U انداختن
flings U انداختن
flinging U انداختن
fling U انداختن
to skips over U انداختن
to put back U پس انداختن
run home U جا انداختن
spilled or spilt U انداختن
souse U انداختن
slings U انداختن
slinging U انداختن
fell U انداختن
fells U انداختن
hitch U انداختن
hitched U انداختن
hitches U انداختن
hitching U انداختن
blob U لک انداختن
blobs U لک انداختن
felling U انداختن
lash vt U انداختن
spill U انداختن
spilled U انداختن
spilling U انداختن
spills U انداختن
felled U انداختن
sling U انداختن
to lay by the heels U بر انداختن
deletes U انداختن
deleted U انداختن
delete U انداختن
to draw lots U انداختن
line U خط انداختن در
lines U خط انداختن در
to leave out U انداختن
overthrows U بر انداختن
deracination U بر انداختن
hews U انداختن
hewing U انداختن
deleting U انداختن
string U زه انداختن به
stagger U از پا انداختن
launch U به اب انداختن
benite U به شب انداختن
launched U به اب انداختن
brush finish U خط انداختن
launches U به اب انداختن
omitted U انداختن
hewn U انداختن
to fire off a postcard U انداختن
launching U به اب انداختن
to hew down U انداختن
overthrown U بر انداختن
hewed U انداختن
prostrate U از پا انداختن
omits U انداختن
overthrowing U بر انداختن
bottoms U ته انداختن
pilling U تل انداختن
to let drop U انداختن
overthrow U بر انداختن
overthrew U بر انداختن
bottom U ته انداختن
omitting U انداختن
to let fall U انداختن
hew U انداختن
expel U بیرون انداختن
expelling U بیرون انداختن
disabling U از کار انداختن
deactivates U از اثر انداختن
imperil U در مخاطره انداختن
expels U بیرون انداختن
initiate U راه انداختن
deactivating U از اثر انداختن
postponing U به تعویق انداختن
deactivate U از اثر انداختن
expelled U بیرون انداختن
disable U از کار انداختن
disables U از کار انداختن
immobilises U از رواج انداختن
entrap U بدام انداختن
to drive mad U بدیوانگی انداختن
deactivated U از اثر انداختن
pickle U ترشی انداختن
pickles U ترشی انداختن
trap U بدام انداختن
trap U درتله انداختن
to freeze out U ازکاروکسب انداختن
trap U در تله انداختن
initiating U راه انداختن
inaugurates U براه انداختن
inaugurated U براه انداختن
emasculating U از مردی انداختن
inaugurating U براه انداختن
initiated U راه انداختن
initiates U راه انداختن
knock up U از کار انداختن
knock-up U از کار انداختن
emasculates U از مردی انداختن
knock-ups U از کار انداختن
emasculate U از مردی انداختن
emasculated U از مردی انداختن
to fling up the heels U جفتک انداختن
disfigured U از شکل انداختن
inaugurate U براه انداختن
imperiled U در مخاطره انداختن
allure U بطمع انداختن
to a. the ball U اماده انداختن
immobilizing U از رواج انداختن
deferring U عقب انداختن
throw out U بیرون انداختن
defers U عقب انداختن
to bring any one to his knees U کسیرابلابه انداختن
immobilizes U از رواج انداختن
immobilized U از رواج انداختن
to chop dowm a tree U درختی را انداختن
throw away U دور انداختن
immobilize U از رواج انداختن
depress U ازارزش انداختن
endanger U به مخاطره انداختن
anchorages U لنگر انداختن
endangered U به مخاطره انداختن
to break down U ازپا انداختن
to crack a joke U مزه انداختن
snares U بدام انداختن
snare U بدام انداختن
to break a jest U مزه انداختن
deforms U ازشکل انداختن
deforming U ازشکل انداختن
deform U ازشکل انداختن
to bottom a chair U ته انداختن بصندلی
to apply a leech U زالو انداختن
endangers U به مخاطره انداختن
endangering U به مخاطره انداختن
depresses U ازارزش انداختن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com