English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (645 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
postpone U بتعویق انداختن موکول کردن
postponed U بتعویق انداختن موکول کردن
postpones U بتعویق انداختن موکول کردن
postponing U بتعویق انداختن موکول کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
prorogue U تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogate U تعطیل کردن بتعویق انداختن
deferring U بتعویق انداختن تاخیرکردن
defers U بتعویق انداختن تاخیرکردن
defer U بتعویق انداختن تاخیرکردن
reprieving U مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieve U مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieved U مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieves U مجازات کسی را بتعویق انداختن
retards U بتعویق انداختن عقب افتاده
retarding U بتعویق انداختن عقب افتاده
retard U بتعویق انداختن عقب افتاده
adjourned U بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
adjourn U بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
adjourning U بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
adjourns U بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
relegates U موکول کردن
relegated U موکول کردن
relegating U موکول کردن
relegate U موکول کردن
deep freeze U به بعد موکول کردن
deep freezes U به بعد موکول کردن
shelve U ببعد موکول کردن
contango U به بعد موکول کردن
postponements U موکول ببعد کردن
postponement U موکول ببعد کردن
shelved U ببعد موکول کردن
to put something on the shelf <idiom> U چیزی را به بعد موکول کردن
to lay on the table U بوقت دیگر موکول کردن
to put something into cold storage <idiom> U چیزی را به بعد موکول کردن
adjourn U بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourns U بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourned U بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourning U بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
put off U ازسرباز کردن ببعد موکول کردن
to talk out a bill U مذاکره کردن در باره لایحهای انقدرکه موکول ببعدگرد د
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
postpone U بتعویق افتادن
postponing U بتعویق افتادن
postpones U بتعویق افتادن
postponed U بتعویق افتادن
contingents U موکول
subjecting U موکول به
subjects U موکول به
subjected U موکول به
dependence U موکول
even tual U موکول
contingent U موکول
dependance U موکول
subject U موکول به
dependent U موکول
dependent U عایله موکول به
contingent U موکول یا موقوف به
pend U موکول بودن
contingents U موکول یا موقوف به
conditional U موکول مقید
subject to your approval U موکول به تصویب شما
eventual U موکول بانجام شرطی
adjourning U موکول بروز دیگر شدن
adjourned U موکول بروز دیگر شدن
adjourns U موکول بروز دیگر شدن
adjourn U موکول بروز دیگر شدن
esorow U سندرسمی که اجرای ان موکول به تحقق شرطی باشد
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrance U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrances U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out U بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrancing U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operate U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
launches U انداختن پرت کردن
tossed U پرت کردن انداختن
hurtles U پرت کردن انداختن
launching U انداختن پرت کردن
tosses U پرت کردن انداختن
hurtle U پرت کردن انداختن
lay aside U پس انداز کردن انداختن
to let fly U انداختن تیرخالی کردن
hurtled U پرت کردن انداختن
hurtling U پرت کردن انداختن
to set off U انداختن برابر کردن
tossing U پرت کردن انداختن
slot U انداختن چفت کردن
puts U تعویض کردن انداختن
launch U انداختن پرت کردن
putting U تعویض کردن انداختن
put U تعویض کردن انداختن
spits U سوراخ کردن تف انداختن
slotting U انداختن چفت کردن
spit U سوراخ کردن تف انداختن
slots U انداختن چفت کردن
launched U انداختن پرت کردن
to put by U دور انداختن رد کردن
toss U پرت کردن انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
involving U گیر انداختن وارد کردن
defacing U ازشکل انداختن محو کردن
defaces U ازشکل انداختن محو کردن
defaced U ازشکل انداختن محو کردن
involve U گیر انداختن وارد کردن
deface U ازشکل انداختن محو کردن
turn on U بجریان انداختن روشن کردن
desolate U از ابادی انداختن مخروبه کردن
involves U گیر انداختن وارد کردن
to play the fool with any one U کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
throwin U در دنده انداختن تزریق کردن
embrangle U گیر انداختن گرفتار کردن
kidding U دست انداختن مسخره کردن
backs U پشتی کردن پشت انداختن
paralyze U از کار انداختن بیحس کردن
groove U خط انداختن شیار دار کردن
hollered U فریاد کردن سروصداراه انداختن
grooves U خط انداختن شیار دار کردن
operate U اداره کردن راه انداختن
engage U مجذوب کردن درهم انداختن
kidded U دست انداختن مسخره کردن
holler U فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollering U فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollers U فریاد کردن سروصداراه انداختن
put over U بتاخیر انداختن از سرباز کردن
engages U مجذوب کردن درهم انداختن
drop in U اتفاقا دیدن کردن انداختن در
retards U عقب انداختن اهسته کردن
back U پشتی کردن پشت انداختن
operates U اداره کردن راه انداختن
retarding U عقب انداختن اهسته کردن
retard U عقب انداختن اهسته کردن
kid U دست انداختن مسخره کردن
operated U اداره کردن راه انداختن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
to put on airs U باد در خود انداختن خودنمایی کردن
mimics U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To fire a shot U تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
mimicking U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimicked U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
tangle U درهم گیر انداختن گوریده کردن
tangles U درهم گیر انداختن گوریده کردن
nails U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nail U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
mimic U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
to reject something with a shrug [of the shoulders] U با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
runs U به کار انداختن روشن کردن موتور
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To tease someone. To pull someonelet. U کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
To swallow ones pride and request someone (to do something). U نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
catapult U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To cause confusion . To kick up a fuss (row). U شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
catapulted U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulting U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapults U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
run U به کار انداختن روشن کردن موتور
tumult U اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
teaze U اذیت کردن کسی را دست انداختن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To becomeinsbordinate . U لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
set up <idiom> U راه انداختن ،برپا کردن چیزی
to make sport of any one U کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
teases U اذیت کردن کسی را دست انداختن
teased U اذیت کردن کسی را دست انداختن
to play off U از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
tease U اذیت کردن کسی را دست انداختن
taunt U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
stalling U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunted U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
stall U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunts U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunting U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunt U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
To kint ones eyebrows . To frown . U گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
taunted U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to start U روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
taunts U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
tantalized U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
To take away someones living . U کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
tantalised U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switched U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com