Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to keep in with any one
U
با کسی میانه خوب داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me .
U
با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
so-so
U
میانه
sober
U
میانه رو
mean
U
میانه
moderates
U
میانه رو
tolerable
U
میانه
moderating
U
میانه رو
median line
U
میانه
temperate
U
میانه رو
moderated
U
میانه رو
of a middling quality
U
میانه
soberly
U
میانه رو
mesosomatic
U
میانه تن
frugal
U
میانه رو
moderate
U
میانه رو
mesocephalic
U
میانه سر
meanest
U
میانه
mezzo
U
میانه
meaner
U
میانه
mn
U
میانه
fairish
U
میانه
meant
U
میانه
median
U
میانه
mesne
U
میانه
intermediate
U
میانه
owl light
U
میانه
intermedial
U
میانه
allegretto a
U
میانه
medium
U
میانه
center piece
U
میانه
middle-of-the-road
U
میانه رو
mediums
U
میانه
middle weight
U
میانه
averages
U
میانه متوسط
moderation
U
میانه روی
average radius
U
شعاع میانه
bathyal
U
میانه ژرفی
medial
U
میانه متوسط
moderate
U
میانه رو مناسب
mesokurtic
U
میانه پهنا
medium frequency
U
فرکانس میانه
mesolithic
U
میانه سنگی
mesopic vision
U
دید میانه
averaging
U
میانه متوسط
to split the d.
U
میانه را گرفتن
halfway line
U
خط میانه زمین
golden mean
U
میانه روی
middle
U
میانه میدان
middles
U
میانه میدان
moderates
U
میانه رو مناسب
intermedium
U
میانه گیر
mediaeval ages
U
قرنهای میانه
mean radius
U
شعاع میانه
intermediately
U
بطور میانه
halfback
U
بازیکن میانه
moderating
U
میانه رو مناسب
moderated
U
میانه رو مناسب
temperance
U
میانه روی
normal
U
میانه متوسط
average
U
میانه متوسط
averaged
U
میانه متوسط
meanest
U
میانه متوسط
moderateness
U
میانه روی
temperateness
U
میانه روی
meaner
U
میانه متوسط
mean
U
میانه متوسط
the middle finger
U
انگشت میانه
tolerably
U
بطور میانه
moderately
U
بطور میانه
waists
U
میانه ناو
middle course
U
میانه روی
Middle West
U
باختر میانه
middlings
U
ارد میانه
intermediate frequency
U
فرکانس میانه
waist
U
میانه ناو
passably
U
بطور میانه
to set two men at variance
U
میانه دو کس رابهم زدن
embroil
U
میانه برهم زدن
embroilment
U
میانه بهم زنی
interposition
U
دخالت میانه گیری
ambivert
U
ادم معتدل و میانه رو
meanest
U
متوسط میانه روی
meaner
U
متوسط میانه روی
embroiled
U
میانه برهم زدن
embroiling
U
میانه برهم زدن
mean
U
متوسط میانه روی
embroils
U
میانه برهم زدن
bigeneric
U
میانه یا حد وسط دوجنس
scholastic theology
U
الهیات قرنهای میانه
longs
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
U
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longest
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
They became estranged . They fell out .
U
میانه آنها بهم خورد
To try to effect a reconciliation . between two people .
U
میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
middleman
U
نفر وسط صف ادم میانه رو
middlemen
U
نفر وسط صف ادم میانه رو
mediaevalism
U
رسم ها وعقیدههای قرون میانه
We are on very friendly terms .
U
میانه ماخیلی گرم است
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons.
U
میانه دونفررا بهم زدن
to split the difference
U
میانه را گرفتن مصالحه کردن
centrist wing
U
طرفدار جناح میانه رو
[سیاست]
they came to a rupture
U
میانه انها بهم خورد
middle body
U
قسمت میانه ناو یا کشتی
to keep down
U
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up
U
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
interceding
U
میانجی شدن میانه گیری کردن
interceded
U
میانجی شدن میانه گیری کردن
intercede
U
میانجی شدن میانه گیری کردن
barytone
U
کلمهای که اخران بی تکیه است میانه
intercedes
U
میانجی شدن میانه گیری کردن
averaging
U
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaged
U
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
sea king
U
دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
average
U
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averages
U
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
pavis
U
سپربزرگی که در قرنهای میانه بکارمیبرندوسرتاپارامی پوشانید
jainism
U
یکجوردین درهندکه میانه دین برهماودین بوداست
school doctor
U
استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
abhorred
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
resided
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
abhors
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
hoping
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
resides
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
abhorring
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
hoped
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
reside
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
hope
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
proffering
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
differing
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffer
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
cost
U
قیمت داشتن ارزش داشتن
differed
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
meaner
U
مقصود داشتن هدف داشتن
differs
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
to have by heart
U
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
proffers
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
differ
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
meanest
U
مقصود داشتن هدف داشتن
mean
U
مقصود داشتن هدف داشتن
upkeep
U
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
mediaevalist
U
کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
lead a dog's life
<idiom>
U
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
long for
U
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
to have something in reserve
U
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
midcourse guidance
U
هدایت موشک در مسیر میانه یا مسیر پرواز ازاد موشک
to have f.
U
تب داشتن
bear
U
در بر داشتن
to hold
U
داشتن
redolence
U
بو داشتن
doubting
U
شک داشتن
have
U
داشتن
to have
U
داشتن
doubted
U
شک داشتن
having
U
داشتن
monogyny
U
داشتن یک زن
to hold a meeting
U
داشتن
to go hot
U
تب داشتن
intercommon
U
داشتن
doubt
U
شک داشتن
to be feverish
U
تب داشتن
to be in a f.
U
تب داشتن
doubts
U
شک داشتن
bear
U
داشتن
lackvt
U
کم داشتن
relieves
U
داشتن
want
U
کم داشتن
relieving
U
داشتن
own
U
داشتن
lack
U
کم داشتن
owned
U
داشتن
owning
U
داشتن
to have possession of
U
داشتن
lacked
U
کم داشتن
lacks
U
کم داشتن
to possess
U
داشتن
wanted
U
کم داشتن
relieve
U
داشتن
owns
U
داشتن
possesses
U
داشتن
bears
U
داشتن
bears
U
در بر داشتن
possess
U
داشتن
possessing
U
داشتن
shilly shally
U
دودلی داشتن
shimmy
U
لرزش داشتن
phthiriasis
U
شپشک داشتن
pay respect to
U
توجه داشتن به
adjudge
مقرر داشتن
contest
U
اعتراض داشتن بر
schismatize
U
شقاق داشتن
pass a resolution
U
مقرر داشتن
contested
U
اعتراض داشتن بر
shimmy
U
تاب داشتن
vary
U
فرق داشتن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com