English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to collide head on U با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
head-on U شاخ بشاخ
head on U شاخ بشاخ
cornucopia U فرفی شبیه بشاخ یا قیف
collision U برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions U برخورد کردن برخورد تصادف کردن
channelled U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
meets U برخورد کردن
osculate U برخورد کردن
knock-up U برخورد کردن
chatter U برخورد کردن
chattered U برخورد کردن
knock-ups U برخورد کردن
knock up U برخورد کردن
impact U برخورد کردن
meet U برخورد کردن
chattering U برخورد کردن
impacts U برخورد کردن
chatters U برخورد کردن
glad hand <idiom> U بااهمییت برخورد کردن
meet U : برخورد کردن یافتن
snags U بمانعی برخورد کردن
smash U برخورد خرد کردن
snagging U بمانعی برخورد کردن
snag U بمانعی برخورد کردن
smashes U برخورد خرد کردن
meets U : برخورد کردن یافتن
warm up <idiom> U دوستانه برخورد کردن
sideswipes U برخورد کردن به پهلوی چیزی
sideswipe U برخورد کردن به پهلوی چیزی
to run upon any one U بکسی برخورد یا تصادف کردن
To lock horns with someone. To take issue with someone. U با کسی سر شاخ ( شاخ بشاخ ) شدن
crushed U له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crush U له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushes U له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
to bump [into] U برخورد کردن [بهم خوردن ] [با کسی یا چیزی]
condition U اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
collided U تصادف کردن برخورد کردن
collide U تصادف کردن برخورد کردن
collides U تصادف کردن برخورد کردن
colliding U تصادف کردن برخورد کردن
head crash U برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
tile U مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
tiles U مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
to hit U اصابت کردن [برخورد کردن] [ضربه زدن ] [زدن]
hits U اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hit U اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting U اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
approaches U برخورد
approach U برخورد
criss-crossing U برخورد
criss-crosses U برخورد
criss-crossed U برخورد
approached U برخورد
criss-cross U برخورد
reception U برخورد
collisions U برخورد
intersected U برخورد
intersect U برخورد
clash U برخورد
clashed U برخورد
clashes U برخورد
receptions U برخورد
intersects U برخورد
strike U برخورد
stops U برخورد
stopping U برخورد
stopped U برخورد
stop U برخورد
conflict U برخورد
conflicted U برخورد
conflicts U برخورد
appulse U برخورد
collision U برخورد
striking U برخورد
confliction U برخورد
osculation U برخورد
ill favored U بد برخورد
tangency U برخورد
strikes U برخورد
attitude U برخورد
impacts U برخورد
contacting U برخورد
contacted U برخورد
incidence U برخورد
impact U برخورد
contact U برخورد
strikingly U برخورد
contacts U برخورد
attitudes U برخورد
crossing point U محل برخورد دو خط
collision rate U نرخ برخورد
coincidences U تطبیق برخورد
affect U احساسات برخورد
coincidence U تطبیق برخورد
tilts U منازعه برخورد
conflict of interest U برخورد منافع
probability of collision U احتمال برخورد
intersection point U محل برخورد
affable U خوش برخورد
conflux U همریزگاه برخورد
contiguity U برخورد تماس
crossing points U محل برخورد دو خط
collision rate U میزان برخورد
collision frequency U فراوانی برخورد
tilted U منازعه برخورد
tolerates U برخورد هموارکردن
greets U درود برخورد
greeted U درود برخورد
greet U درود برخورد
zone of contact U محل برخورد
unsporting conduct U برخورد ناجوانمردانه
collision rate U سرعت برخورد
touche U اعلام برخورد
tolerating U برخورد هموارکردن
tolerate U برخورد هموارکردن
accessible U خوش برخورد
tilt U منازعه برخورد
meeter U برخورد کننده
collision energy U انرژی برخورد
take the blade U برخورد شمشیرها
effective collision U برخورد موثر
fall on <idiom> U برخورد (بامشکلات)
My pride was wounded ( hurt) . U به غیرتم برخورد
elastic collision U برخورد کشسان
elastic collision U برخورد الاستیک
electron impact U برخورد الکترونها
affects U احساسات برخورد
jct U محل برخورد
tolerated U برخورد هموارکردن
head on collision U برخورد رودررو
impact test U ازمون برخورد
impact strength U استحکام برخورد
impact sound U صدای برخورد
inelastic collision U برخورد ناکشسان
impact parameter U پارامتر برخورد
impact hardness U سختی برخورد
impact factor U ضریب برخورد
impact effect U اثر برخورد
impact force U نیروی برخورد
head oncollision U برخورد رویاروی
meeting U اتصال برخورد میتینگ
meetings U اتصال برخورد میتینگ
encounter U رویاروی شدن برخورد
encountered U رویاروی شدن برخورد
encountering U رویاروی شدن برخورد
encounters U رویاروی شدن برخورد
he was provoked by my words U سخنان من باو برخورد
inelastic cross section U مقطع برخورد ناکشسان
collision of the second kind U برخورد نوع دوم
collision of the first kind U برخورد نوع اول
fronting U نما طرز برخورد
noncontact sports U ورزشهای بدون برخورد
chatter U ضربه زدن برخورد
chattered U ضربه زدن برخورد
chattering U ضربه زدن برخورد
absence of blade U عدم برخورد شمشیرها
chatters U ضربه زدن برخورد
maladdress U برخورد بد ترک ادب
contacts U اتصال الکتریکی برخورد
contacting U اتصال الکتریکی برخورد
contacted U اتصال الکتریکی برخورد
contact U اتصال الکتریکی برخورد
front U نما طرز برخورد
beach foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
spume U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
criterion U مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
ocean foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sea foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
incidence U برخوردکردن میدان برخورد
near collision U حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
swished U گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
beach foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
effective collision cross section U سطح مقطع برخورد موثر
kissoff U برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
spume U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
swish U گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
impact loss U افت انرژی در اثر برخورد
swishing U گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishes U گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
breast U برخورد سینه قهرمان دو به نوار
breasts U برخورد سینه قهرمان دو به نوار
sea foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
to come to meet U به طرف کسی رفتن برای برخورد
node U محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
anthropogenic U مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
personal remarks U اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
nodes U محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
to be coming up to meet U به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come towards U به طرف کسی رفتن برای برخورد
to approach U به طرف کسی رفتن برای برخورد
streetwise U ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com