English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (559 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to set at variance U با هم بد کردن باهم مخالف ت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to set at loggerheads U باهم بد کردن باهم مخالف کردن
to set by the ears U باهم بدکردن باهم مخالف کردن
Other Matches
con U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conned U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conning U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
cons U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
antisocial U مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
synchronize U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronizes U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronised U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronises U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronising U همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
intercommon U باهم شرکت کردن
confuses U باهم اشتباه کردن
confuse U باهم اشتباه کردن
chums U باهم زندگی کردن
to keep company U باهم امیزش کردن
sums U باهم جمع کردن
sum U باهم جمع کردن
symmetrize U باهم قرینه کردن
chum U باهم زندگی کردن
interwed U باهم پیوند کردن
spliced U باهم متصل کردن
interchanges U باهم عوض کردن
cohabit U باهم زندگی کردن
interchange U باهم عوض کردن
cohabited U باهم زندگی کردن
interchanging U باهم عوض کردن
cohabiting U باهم زندگی کردن
splices U باهم متصل کردن
splice U باهم متصل کردن
splicing U باهم متصل کردن
cohabits U باهم زندگی کردن
interchanged U باهم عوض کردن
to spar at each other U باهم مشت بازی کردن
to cotton together U باهم ساختن یارفاقت کردن
to cotton with each other U باهم ساختن یارفاقت کردن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to come to an explanation U درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
antagonize U مخالف کردن
antagonized U مخالف کردن
dis- U مخالف کردن
antagonizes U مخالف کردن
antagonizing U مخالف کردن
disaccord U مخالف کردن
reluctate U مخالف کردن
antagonising U مخالف کردن
antagonised U مخالف کردن
antagonises U مخالف کردن
negative voice U رای مخالف رد کردن
pace lap U دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
to hatch a conspiracy against somebody U مخالف کسی دسیسه کردن
to lobby against [for] somebody U سخنرانی وتبلیغات کردن مخالف [طرفداری از] کسی
leg attack and waist control U زیر یک خم با عوض کردن دست با مایه سر و ته یکی مخالف
double leg and inside turnover U دوخم با عوض کردن دست شبیه سر و ته یکی مخالف یایک پا رو کار
dump U رها کردن گوی بولینگ از انگشت و شست باهم بطوریکه گوی پیچ نخورد کشیدن طناب یا سیم بازکننده چتر
vis-a-vis U باهم
simultaneously U باهم
vis a vis U باهم
inchorus U باهم
tutti U باهم
conjointly U باهم
at once U باهم
together U باهم
one with a U باهم
jointly U باهم
simoltaneous U باهم
simoltaneously U باهم
concurrently U باهم
concerted U باهم
cowork U باهم کارکردن
to keep company U باهم بودن
to whip in U باهم نگاهداشتن
at loggerheads <idiom> U باهم جنگیدن
all at once U همه باهم
simultaneous with each other U باهم رخ دهنده
to be together U باهم بودن
coexisting U باهم زیستن
coinciding U باهم رویدادن
coexisted U باهم زیستن
coincides U باهم رویدادن
coincided U باهم رویدادن
coincide U باهم رویدادن
coexist U باهم زیستن
to grow together U باهم پیوستن
cohabitation U زندگی باهم
concomitancy U باهم بودن
to huddle together U باهم غنودن
coexists U باهم زیستن
We went together . U باهم رفتیم
collaborating U باهم کارکردن
combines U باهم پیوستن
combining U باهم پیوستن
coadunate U باهم روییده
collaborates U باهم کارکردن
collaborated U باهم کارکردن
collaborate U باهم کارکردن
kissing kind U باهم دوست
collocation U باهم گذاری
interweave U باهم امیختن
combine U باهم پیوستن
cooperate U باهم کارکردن
contemporaneously U بطورمعاصر باهم
one anda U همه باهم
interweaves U باهم امیختن
interweaving U باهم امیختن
to work together U باهم کارکردن
interwove U باهم امیختن
to act jointly U باهم کارکردن
to grow into one U باهم یکی شدن
compared U برابرکردن باهم سنجیدن
Co U پیشوندیست بمعنی با و باهم
to grow together U باهم یکی شدن
to bill and coo U باهم غنج زدن
to be good pax U باهم دوست بودن
co- U پیشوندیست بمعنی با و باهم
compare U برابرکردن باهم سنجیدن
We bear no relationship to each other . U باهم نسبتی نداریم
to be together with somebody U با کسی باهم بودن
compares U برابرکردن باهم سنجیدن
to hang together U باهم مربوط بودن
coapt U باهم متناسب شدن
impacted U باهم جوش خورده
to keep friends U باهم دوست ماندن
correlation U بستگی دوچیز باهم
coexistent U باهم زیست کننده
com U پیشوند بمعانی با و باهم
coextend U باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
cross fertilize U باهم پیوند زدن
grade U جورکردن باهم امیختن
coapt U باهم جور امدن
they had words U باهم نزاع کردند
grades U جورکردن باهم امیختن
impacted U باهم جمع شده
trigon U اجتماع سه ستاره باهم
coact U باهم نمایش دادن
comparing U برابرکردن باهم سنجیدن
promiscuous bathing U ابتنی زن و مرد باهم
to hang together U باهم پیوسته یامتحدبودن
we are kin U ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
add U جمع زدن باهم پیوستن
We entered the room together . U باهم وارد اطاق شدیم
out of tune <idiom> U باهم خوب وسازش نداشتن
adding U جمع زدن باهم پیوستن
simultaneous U باهم واقع شونده همزمان
adds U جمع زدن باهم پیوستن
The husband and wife dont get on together. U زن وشوهر باهم نمی سازند
pooled U شریک شدن باهم اتحادکردن
to go to gether U بهم خوردن باهم جوربودن
confluent U باهم جاری شونده متلاقی
pool U شریک شدن باهم اتحادکردن
they were made one U یعنی باهم عروسی کردند
pools U شریک شدن باهم اتحادکردن
col U پیشوند بمعانی باو باهم
They are hardly comparable . U منا سبتی باهم ندارند
life is not all rose culour U در زندگی نوش ونیش باهم است
cross fire U تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
quirister U دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
They fight like cat and dog . U باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
in on <idiom> U برای کای باهم جمع شدن
solunar U حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
photo electric U وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
interfertile U اماده زاد و ولد دوتایی باهم
homogeneous U مقاربت کننده باهم جنس خود
They are poles apart. U یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
mutton chop U دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
hash U گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
I often confuse the twin brothers . U من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
autogenesis U ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
concatenate U دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
omnim gatherum U امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
1 and 2 are poles apart. <idiom> U ۱ و ۲ یک دنیا باهم فرق دارند [بسیار متفاوت هستند] .
to go out U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
to date U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
coextensive U باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
gyaku U مخالف
irreconcilable U مخالف
alien U مخالف
contrary U مخالف
dissenting U مخالف
adverse U مخالف
oppositionist U ضد مخالف
repugnant U مخالف
opponents U مخالف
adversaries U مخالف
opponent U مخالف
dissident U مخالف
by the ears U مخالف
conversed U مخالف
conversing U مخالف
converse U مخالف
averse U مخالف
against U مخالف
resistent U مخالف
dissidence U مخالف
hostile U مخالف
with U مخالف
anie U مخالف
adversary U مخالف
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com