Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to work at a high pressure
U
با فشار یا فعالیت زیاد کارکردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
overlabour
U
زیاد کارکردن
overworked
U
زیاد کارکردن
overworking
U
زیاد کارکردن
overworks
U
زیاد کارکردن
overwork
U
زیاد کارکردن
compression ignition
U
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
activating effect of functional group
U
گروه زیاد کننده فعالیت
pyrochemical
U
وابسته به فعالیت شیمیایی درگرمای زیاد
overvoltage
U
فشار زیاد
high pressure
U
فشار زیاد
overpressure
U
زیاد شدن فشار
reaction turbin
U
توربین فشار زیاد
overvoltage protection
U
حفافت فشار زیاد
to overstrain oneself
U
زیاد بخود فشار اوردن
to overexert
U
زیاد به خود فشار آوردن
xenon high pressure lamp
U
لامپ فشار زیاد گزنون
superincumbent
U
دارای فشار زیاد فشاری
blowing
U
خروج هوا با فشار و سرعت زیاد
scissors
U
سگک از رو که فشار زیاد به کمر وارد می اورد
oxygen bottle
U
محفظهای برای نگهداری اکسیژن گازی تحت فشار زیاد
to work with a will
U
بامیل کارکردن با شوق وذوق کارکردن
jet stream
U
جریان باد جت استریم درطبقه استراتوسفر که دارای فشار و سرعت زیاد میباشد
joule kelvin effect
U
انبساط گاز با فشار زیاد ازمجرای کنترل سوخت یا پلاک منفذدار که با کاهش دماهمراه است
warm gas thruster
U
جت پیش راننده متشکل از گازذخیره شده با فشار زیاد که قبل از بیرون رانده شدن ازنازل گرم شود
cabin pressure
U
فشار مطلق داخل هواپیما اختلاف فشار بین کابین واتمسفر پیرامون
pressurized cabin
U
اطاق فشار هوای هواپیما کابین فشار
load call
U
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compensating relief valve
U
شیر رها کننده فشار با شیرترمواستاتیک برای کاهش فشار تنظیم شده هنگامیکه روغن داغ است
pitot static system
U
سیستم نشان دهندهای که باترکیبی از فشار محلی تغذیه میشود اختلاف این دو فشار باسرعت نسبی فاهری متناسب است
pore pressure
U
فشارمنفذی فشار اب منفذی فشار خنثی
I didnt get much sleep.
U
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
cabin pressurization safety valve
U
شیری مرکب از شیر خلاص فشار و خلاء و شیر تخلیه برای جلوگیری از افزایش بیش از حد فشار داخل کابین
compressor pressure ratio
U
نسبت فشار سیال بعد ازکمپرسوز یا در خروجی ان به فشار سیال قبل از ورودیا در ورودی ان
isopiestic
U
دارای فشار یکسان خط هم فشار
overbuild
U
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
worked
U
کارکردن
go
U
کارکردن
goes
U
کارکردن
acted
U
کارکردن
act
U
کارکردن
inactivate
U
بی کارکردن
to pull together
U
با هم کارکردن
work
U
کارکردن
upped
U
اجرا یا کارکردن
upping
U
اجرا یا کارکردن
collaborating
U
باهم کارکردن
up
U
اجرا یا کارکردن
to paddle one's own canoe
U
مسقلانه کارکردن
cooperate
U
باهم کارکردن
cowork
U
باهم کارکردن
slaving
U
سخت کارکردن
slaves
U
سخت کارکردن
counterwork
U
برخلاف کارکردن
slave
U
سخت کارکردن
collaborate
U
باهم کارکردن
operation
U
کارکردن با یک وسیله
collaborates
U
باهم کارکردن
slaved
U
سخت کارکردن
fags
U
سخت کارکردن
runs
U
کارکردن موتور
speed
U
سریع کارکردن
to work together
U
باهم کارکردن
speeding
U
سریع کارکردن
speeds
U
سریع کارکردن
toa for a job or position
U
درخواست کارکردن
to work cheap
U
بامزدکم کارکردن
run
U
کارکردن موتور
fag
U
سخت کارکردن
collaborated
U
باهم کارکردن
to act jointly
U
باهم کارکردن
to pull a lone oar
U
تنها کارکردن
refitting
U
دوباره اماده کارکردن
refitted
U
دوباره اماده کارکردن
moonlighted
U
بطور قاچاقی کارکردن
moonlighting
U
بطور قاچاقی کارکردن
qualified for work
U
شایسته یاقابل کارکردن
do the trick
<idiom>
U
خیلی خوب کارکردن
refits
U
دوباره اماده کارکردن
refit
U
دوباره اماده کارکردن
moonlights
U
بطور قاچاقی کارکردن
to peg a way at some work
U
پیوسته درسرچیزی کارکردن
functioned
U
عمل کردن کارکردن
fit to work
U
شایسته یاقابل کارکردن
functions
U
عمل کردن کارکردن
geologize
U
در زمین شناسی کارکردن
to act independently of others
U
مستقلانه یا جداگانه کارکردن
function
U
عمل کردن کارکردن
passages
U
رویداد کارکردن مزاج
passage
U
رویداد کارکردن مزاج
automation
U
بطور خودکار کارکردن
geared
U
کردن اماده کارکردن
gears
U
کردن اماده کارکردن
moonlight
U
بطور قاچاقی کارکردن
knuckle down
<idiom>
U
مشتاقانه شروع به کارکردن
fit to work
U
اماده برای کارکردن
dejecta
U
کارکردن مزاج مریض
gear
U
کردن اماده کارکردن
to hold somebody in great respect
U
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
drudges
U
جان کندن بیمیلانه کارکردن
To work like a beaver .
U
مشتاقانه وتر وفرز کارکردن
to turn over
U
واژگون کردن کارکردن دراوردن
grinds
U
اسیاب شدن سخت کارکردن
drudge
U
جان کندن بیمیلانه کارکردن
grind
U
اسیاب شدن سخت کارکردن
geometrize
U
از روی قواعد هندسی کارکردن
to work it
<idiom>
U
روی چیزیی کارکردن و حل کردن
telecommuting
U
عمل کارکردن با کامپیوتر در یک محل
frob
U
کارکردن با دسته فرمان وماوس
labourvi
U
رنج بردن سخت کارکردن
low head plant
U
نیروگاه ابی فشار ضعیف تاسیسات فشار ضعیف
To regain consciousness. to come to.
U
امروز حال وحوصله کارکردن ندارم
to do a lesson
U
درسی راروان کردن سردرسی کارکردن
burns
U
کارکردن موتور راکت طبق برنامه
crack the whip
<idiom>
U
باعث سخت کارکردن شخصی شدن
burn
U
کارکردن موتور راکت طبق برنامه
stirrings
U
فعالیت
stirred
U
فعالیت
stirs
U
فعالیت
stir
U
فعالیت
activities
U
فعالیت
acting
U
فعالیت
activity
U
فعالیت
activeness
U
فعالیت
activation
U
فعالیت
function
U
فعالیت
functioned
U
فعالیت
functions
U
فعالیت
actuality
U
فعالیت
exercises
U
فعالیت
exercised
U
فعالیت
exercise
U
فعالیت
serial
U
کارکردن یک وسیله روی داده به صورت ترتیبی
dabble
U
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
serials
U
کارکردن یک وسیله روی داده به صورت ترتیبی
specification
U
کارکردن با مشخصاتی که در یک صفت پذیرفته شده اند
reliability
U
توانایی یک وسیله برای کارکردن بسیارموثروبدون خطا
dabbling
U
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbled
U
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
dabbles
U
سرسری کارکردن بطور تفریحی کاری راکردن
piezoelectric
U
ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
activity quotient
U
بهر فعالیت
activity rate
U
نرخ فعالیت
activity ratio
U
نسبت فعالیت
venturing
U
فعالیت اقتصادی
activity coefficient
U
ضریب فعالیت
activity chart
U
نمودار فعالیت
low activity
U
فعالیت پایین
activity analysis
U
تحلیل فعالیت
activity time
U
زمان هر فعالیت
somatotonia
U
فعالیت گرایی
activity of soil
U
فعالیت خاک
critical activity
U
فعالیت بحرانی
activity light
U
چراغ فعالیت
hey day
U
روز پر فعالیت
off year
U
سال کم فعالیت
on stream
U
درحال فعالیت
venture
U
فعالیت اقتصادی
operant
U
فعالیت کننده
ventured
U
فعالیت اقتصادی
activity cycle
U
چرخه فعالیت
operating level
U
سطح فعالیت
operational environment
U
محیط فعالیت
optical activity
U
فعالیت نوری
ventures
U
فعالیت اقتصادی
somatotonic
U
فعالیت گرا
activity wheel
U
گردونه فعالیت
events
U
عمل یا فعالیت
turn over
U
عایدی فعالیت
reactivation
U
فعالیت مجدد
auxiliary activity
U
فعالیت فرعی
politicking
U
فعالیت سیاسی
activates
U
به فعالیت پرداختن
activated
U
به فعالیت پرداختن
activate
U
به فعالیت پرداختن
activity drive
U
سائق فعالیت
business activity
U
فعالیت بازرگانی
event
U
عمل یا فعالیت
random activity
U
فعالیت تصادفی
activating
U
به فعالیت پرداختن
inactivity
U
عدم فعالیت
inaction
U
بدون فعالیت
publicity drive
U
فعالیت تبلیغاتی
advertising campaign
U
فعالیت تبلیغاتی
activation
U
به فعالیت دراوردن
cerebration
U
فعالیت مغزی
wet weight
U
وزن خالص مایعاتی که معمولا هنگام کارکردن وجوددارند
energy absorber
U
مکانیسم ضربه گیری مکانیسم دفع فشار حرکت دستگاه دفع فشار
gross motor activity
U
فعالیت حرکت عمده
spheres
U
مرتبه حدود فعالیت
efficiency
U
فعالیت مفید بازده
file activity ratio
U
نسبت فعالیت پرونده
forms
U
سابقه فعالیت اسب
formed
U
سابقه فعالیت اسب
form
U
سابقه فعالیت اسب
sphere
U
مرتبه حدود فعالیت
pickup
U
تجدید فعالیت چیدن
electioneer
U
فعالیت انتخاباتی کردن
muzzling
U
مانع فعالیت شدن
backgrounds
U
فعالیت ارتباط دادهای
class ii activity
U
فعالیت امادی طبقه 2
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com