English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to swear in U با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
swear in U بامراسم تحلیف بکاری گماشتن
swear in U با مراسم تحلیف وارد کردن
introduce U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
swears U سوگند خوردن قسم یاد کردن سوگند دادن
swear U سوگند خوردن قسم یاد کردن سوگند دادن
attested U سوگند دادن تصدیق کردن
attesting U سوگند دادن تصدیق کردن
conjured U سوگند دادن جادو کردن
conjure U سوگند دادن جادو کردن
attests U سوگند دادن تصدیق کردن
conjures U سوگند دادن جادو کردن
attest U سوگند دادن تصدیق کردن
conjuring U سوگند دادن جادو کردن
ratline U عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
ingestion U قورت دادن داخل معده کردن
interpolates U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolate U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated U در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
ingestion U وارد شدن مواد خارجی ازقبیل پرنده یخ اب برف گرد وغبار به داخل موتور
admirster an oath U سوگند دادن
swearing in U سوگند دادن
adjure U سوگند دادن
administering an oath U سوگند دادن
administrations U سوگند دادن
swearings-in U سوگند دادن
swearing-in U سوگند دادن
to administer U سوگند دادن
administration U سوگند دادن
committed U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committing U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commits U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
commit U وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
put a person on his oath U کسی را سوگند دادن
to work with a will U بامیل کارکردن با شوق وذوق کارکردن
choke bore U روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
adjuration U تحلیف
administering an oath U تحلیف
admirster an oath U تحلیف
swearing U تحلیف
swearings-in U تحلیف
swearing-in U تحلیف
attestation U تحلیف
swearing in U تحلیف
function U عمل کردن کارکردن
geared U کردن اماده کارکردن
gears U کردن اماده کارکردن
functions U عمل کردن کارکردن
gear U کردن اماده کارکردن
functioned U عمل کردن کارکردن
attesting U سوگند یاد کردن
attested U سوگند یاد کردن
attest U سوگند یاد کردن
attests U سوگند یاد کردن
abjeure U با سوگند ترک کردن
to perjure oneself U سوگند شکنی کردن
negotiate U وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiates U وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiating U وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiated U وارد معامله شدن انتقال دادن
to turn over U واژگون کردن کارکردن دراوردن
to work it <idiom> U روی چیزیی کارکردن و حل کردن
to do a lesson U درسی راروان کردن سردرسی کارکردن
mechanises U با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanised U با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanizes U با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanizing U با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanize U با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
mechanising U با ماشین الات ولوازم مکانیکی مجهز کردن با وسایل مکانیکی کارکردن ماشینی کردن
intercommand U داخل قسمت داخل یکان
nuclide U کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
return U کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند
returned U کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند
returning U کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند
returns U کلیدی درصفحه کلید برای نشان دادن اینکه تمام داده مورد نظر وارد شده اند
engage U درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
engages U درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
phase in U داخل کردن
imbark U داخل کردن
enters U داخل کردن
immit U داخل کردن
ingratiating U داخل کردن
work in U داخل کردن
incorporate U داخل کردن
incorporates U داخل کردن
incorporating U داخل کردن
ingratiated U داخل کردن
ingratiate U داخل کردن
to work in U داخل کردن
intromit U داخل کردن
enter U داخل کردن
entered U داخل کردن
ingratiates U داخل کردن
swap in U مبادله کردن به داخل
to breakin U خودرا داخل کردن
inserting U داخل کردن در میان گذاشتن
inserts U داخل کردن در میان گذاشتن
catch a crab U تصادفا پارو را داخل اب کردن
insert U داخل کردن در میان گذاشتن
wake up U کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
commandeering U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeers U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeered U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
commandeer U وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن
gather U و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
gathered U و مرتب کردن و وارد کردن آن به روش درست در پایگاه داده
to tarnish something [image, status, reputation, ...] U چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
pressurizing U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurize U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurises U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizes U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
take in U باز کردن و به داخل کشیدن طنابها
pressurising U فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
ram U پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rammed U پر کردن توپ راندن به داخل لوله
rams U پر کردن توپ راندن به داخل لوله
island bases U پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
inducts U وارد کردن
inducting U وارد کردن
inducted U وارد کردن
inputting U وارد کردن
initiating U وارد کردن
make an entry U وارد کردن
import U وارد کردن
bring in U وارد کردن
initiates U وارد کردن
importing U وارد کردن
initiate U وارد کردن
initiated U وارد کردن
imported U وارد کردن
induct U وارد کردن
insufflation U داخل کردن گازیا بخاردر گودالی ازتن
inflict casualty U خسارت وارد کردن
blemish خسارت وارد کردن
initiating U تازه وارد کردن
to exert force [on] U نیرو وارد کردن [بر]
initiate U تازه وارد کردن
import U عمل وارد کردن
initiated U تازه وارد کردن
initiates U تازه وارد کردن
rosters U وارد صورت کردن
entered U وارد یا ثبت کردن
roster U وارد صورت کردن
importing U عمل وارد کردن
enters U وارد یا ثبت کردن
reimport U دوباره وارد کردن
enter U وارد یا ثبت کردن
imported U عمل وارد کردن
priming U پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان
finance U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finances U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financed U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financing U درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
insinuated U داخل کردن اشاره کردن
insinuates U داخل کردن اشاره کردن
insinuate U داخل کردن اشاره کردن
i had scarely arrived U تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
commissioning the ship U وارد خدمت کردن کشتی
take a strain U وارد کردن فشار به طناب
swear in U باسوگند بشغلی وارد کردن
To import goods [from abroad] کالا از خارج وارد کردن
input U عمل وارد کردن اطلاعات
involve U گیر انداختن وارد کردن
involves U گیر انداختن وارد کردن
involving U گیر انداختن وارد کردن
credited U درستون بستانکار وارد کردن
hit the spot <idiom> U نیروی تازه وارد کردن
inflict casualty U تلفات وارد کردن بدشمن
crediting U درستون بستانکار وارد کردن
to give somebody a blow U به کسی ضربه وارد کردن
credits U درستون بستانکار وارد کردن
credit U درستون بستانکار وارد کردن
inputted U عمل وارد کردن اطلاعات
mortise dead lock U قفل داخل کار قفل داخل درب
ingrate U تعدی کردن فشار وارد اوردن بر
to sit for an examination U در امتحانی وارد شدن یاشرکت کردن
backhand U باپشت راکت ضربت وارد کردن
backhands U باپشت راکت ضربت وارد کردن
scoffs U اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
scoffing U اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
scoffed U اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
initiation U وارد کردن کسی در جائی با تشریفات
scoff U اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
distemper U ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
to enrol somebody U کسی را نام نویسی کردن [ثبت نام کردن] [درفهرست وارد کردن]
typed U وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید
type U وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید
keyboarding U وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید
types U وارد کردن اطلاعات از طریق صفحه کلید
enter U وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
enters U وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
entered U وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
feed U وارد کردن کاغذ در ماشین یا اطلاعات در کامپیوتر
to break into something U از محفظه ای [با زور وارد شدن و] دزدی کردن
feeds U وارد کردن کاغذ در ماشین یا اطلاعات در کامپیوتر
accession به ترتیب خرید وارد دفتر و ثبت کردن
to e. upon acovnt book U همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com