English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
in touch <idiom> U بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to orient compound U نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
To be a good conversationalist . U دهان گرمی داشتن ( خوش صحبت بودن )
tune in <idiom> U با چیز مهمی درارتباط بودن
one another U بایکدیگر
together U بایکدیگر
pecking order <idiom> U راه ارتباط بایکدیگر
active fiscal policy U منظوردخالت فعالانه دولت درارتباط با تغییر مالیاتها ومخارج
conflation U ترکیب دوعبارت بایکدیگر تلفیق
longer U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
To quibble and equivocate. U پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )
sass U بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
confabulate U صحبت کردن
to talk [to] U صحبت کردن [با]
speaks U صحبت کردن
speak U صحبت کردن
talks U صحبت کردن
talked U صحبت کردن
talk U صحبت کردن
To pay money. To make a payment. U بی پرده صحبت کردن
waste one's breath <idiom> U بی نتیجه صحبت کردن
To refer to implicitly. To hint. U درپرده صحبت کردن
sniffles U تودماغی صحبت کردن
sniffling U با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffle U با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffled U تودماغی صحبت کردن
to speak to somebody U با کسی صحبت کردن
hold forth <idiom> U صحبت کردن درمورد
sniffle U تودماغی صحبت کردن
sniffling U تودماغی صحبت کردن
To talk in measured terms . To talk slowly. U شمرده صحبت کردن
sniffled U با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffles U با فن فن صحبت یاگریه کردن
pipe up <idiom> U بلندتر صحبت کردن
go on <idiom> U زیادی صحبت کردن
hobnobbing U صحبت دوستانه کردن
hobnob U صحبت دوستانه کردن
hobnobs U صحبت دوستانه کردن
To speak with freedom. U آزادانه صحبت کردن .
take exception to <idiom> U مخاف صحبت کردن
hobnobbed U صحبت دوستانه کردن
to speak [about] U صحبت کردن [در باره]
to switch on U طرف صحبت کردن
tell (someone) off <idiom> U با عصبانیت صحبت کردن
to speak candidly <idiom> U بی پرده صحبت کردن
To speak elaborately. U با آب وتاب صحبت کردن
harp on <idiom> U بانارضایتی صحبت کردن
squeaking U با صدای جیغ صحبت کردن
sniffled U درحال عطسه صحبت کردن
lisp U نوک زبانی صحبت کردن
sniffle U درحال عطسه صحبت کردن
squeaks U با صدای جیغ صحبت کردن
lisped U نوک زبانی صحبت کردن
break in upon U قطع کردن صحبت کسی
sniffling U درحال عطسه صحبت کردن
To strick up a conversation with somebody. U سر صحبت را با کسی باز کردن
to speak fluently U بطور روان صحبت کردن
lisps U نوک زبانی صحبت کردن
lisping U نوک زبانی صحبت کردن
sniffles U درحال عطسه صحبت کردن
To talk like a book . U لفظ قلم صحبت کردن
to talk shop U در باره کار صحبت کردن
ad-libs U بدون نوشته صحبت کردن
To speak slowly. U آهسته صحبت کردن (شمرده)
talk shop <idiom> U درموردکار شخصی صحبت کردن
have a word with <idiom> U بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
to interrupt any one's speech U صحبت کسیرا قطع کردن
ad-libbing U بدون نوشته صحبت کردن
ad-libbed U بدون نوشته صحبت کردن
ad-lib U بدون نوشته صحبت کردن
squeaked U با صدای جیغ صحبت کردن
to take the floor U حرف زدن صحبت کردن
squeak U با صدای جیغ صحبت کردن
sound off U باصدای بلند صحبت کردن
talk U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talked U صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
bespeak U قبلا درباره چیزی صحبت کردن
carp U از روی خرده گیری صحبت کردن
to speak fluent Farsi U روان صحبت کردن زبان پارسی
phoned U صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
phoning U صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
phones U صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
speech U صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
phone U صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
speeches U صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
declaim U با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaimed U با حرارت علیه کسی صحبت کردن
To speake broken French. U فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
declaims U با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaiming U با حرارت علیه کسی صحبت کردن
robotics U علم دستگاههای خودکار قسمتی از هوش مصنوعی درارتباط با روبوت علم طراحی و استفاده از روبوت
to speak on behalf of [as representative] U از طرف [کسی] صحبت کردن [به عنوان نماینده]
beat around the bush <idiom> U غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
To speak in a low voice. U آهسته صحبت کردن ( با صدای کوتاه ،یواش )
to talk insistently to somebody U با کسی به اصرار صحبت کردن [تا قانع شود]
adlib U بدون مقدمه صحبت کردن بمیل خود
blather U حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
cant U باناله سخن گفتن بالهجه مخصوصی صحبت کردن
straight from the shoulder <idiom> U راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
phoning U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
telephone U ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephoned U ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephoning U ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephones U ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
phones U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned U شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
converse U : صحبت کردن محاوره کردن
conversing U : صحبت کردن محاوره کردن
converses U : صحبت کردن محاوره کردن
conversed U : صحبت کردن محاوره کردن
gesticulates U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating U با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
to ask somebody to say a few words U خواهش کردن از کسی کمی [در باره کسی یا چیزی] صحبت کند
says U سخن گفتن صحبت کردن سخن
say U سخن گفتن صحبت کردن سخن
money to burn <idiom> U بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
to keep up U از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down U زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
brief U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefest U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefed U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefer U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
vacillate U دل دل کردن تردید داشتن
vacillates U دل دل کردن تردید داشتن
vacillating U دل دل کردن تردید داشتن
vacillated U دل دل کردن تردید داشتن
inhibit U باز داشتن و نهی کردن
awarded U مقرر داشتن اعطا کردن
award U مقرر داشتن اعطا کردن
kithe U اعلام داشتن اعتراف کردن
rage U غضب کردن شدت داشتن
divert U متوجه کردن معطوف داشتن
diverted U متوجه کردن معطوف داشتن
rages U غضب کردن شدت داشتن
diverts U متوجه کردن معطوف داشتن
awarding U مقرر داشتن اعطا کردن
awards U مقرر داشتن اعطا کردن
snifter U خرخر کردن زکام داشتن
aspiring U ارزو کردن اشتیاق داشتن
aspires U ارزو کردن اشتیاق داشتن
partook U بهره داشتن طرفداری کردن
evincing U معلوم کردن ابراز داشتن
evinces U معلوم کردن ابراز داشتن
hold forth U پیشنهاد کردن انتظار داشتن
aspired U ارزو کردن اشتیاق داشتن
evince U معلوم کردن ابراز داشتن
raged U غضب کردن شدت داشتن
inhibits U باز داشتن و نهی کردن
importing U دخل داشتن به تاثیر کردن در
impounding U ضبط کردن نگه داشتن
trut U اطمینان داشتن توکل کردن
impound U ضبط کردن نگه داشتن
withheld U مضایقه داشتن خودداری کردن
celebrating U نگاه داشتن تقدیس کردن
aspire U ارزو کردن اشتیاق داشتن
embosom U بغل کردن عزیز داشتن
informs U مستحضر داشتن اگاه کردن
celebrates U نگاه داشتن تقدیس کردن
celebrate U نگاه داشتن تقدیس کردن
persuade U بران داشتن ترغیب کردن
imported U دخل داشتن به تاثیر کردن در
to keep off U دورنگاه داشتن دفع کردن
persuading U بران داشتن ترغیب کردن
shoot U درد کردن سوزش داشتن
withholds U مضایقه داشتن خودداری کردن
retaining U ابقاء کردن نگاه داشتن
impounded U ضبط کردن نگه داشتن
persuades U بران داشتن ترغیب کردن
informing U مستحضر داشتن اگاه کردن
treats U بحث کردن سروکار داشتن با
inform U مستحضر داشتن اگاه کردن
entertained U سرگرم کردن گرامی داشتن
To wish (long) for something. U آرزوی چیزی را کردن (داشتن )
entertain U سرگرم کردن گرامی داشتن
withholding U مضایقه داشتن خودداری کردن
retain U ابقاء کردن نگاه داشتن
retains U ابقاء کردن نگاه داشتن
shoots U درد کردن سوزش داشتن
head U ریاست داشتن بر رهبری کردن
entertains U سرگرم کردن گرامی داشتن
impounds U ضبط کردن نگه داشتن
withhold U مضایقه داشتن خودداری کردن
treated U بحث کردن سروکار داشتن با
retained U ابقاء کردن نگاه داشتن
to feel fear U احساس ترس کردن [داشتن]
import U دخل داشتن به تاثیر کردن در
evinced U معلوم کردن ابراز داشتن
treat U بحث کردن سروکار داشتن با
playing U بازی کردن حرکت ازاد داشتن
plays U بازی کردن حرکت ازاد داشتن
withold U دریغ داشتن مضایقه کردن بازداشتن
envisaging U انتظار داشتن درذهن مجسم کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com